«سیامک گلشیری» متولد ١٣۴٧ در اصفهان است، یکی از شناختهشدهترین نویسندههای معاصر ایران. با انبوهی از رمان و مجموعه داستان و ترجمه که جوایز بسیاری هم برده. قرار بود این گفتوگو صرفا درباره خودِ «گلشیری» باشد، نویسندهای که در خانوادهای اهل قلم و نوشتن به دنیا آمده و برادرزاده هوشنگ و فرزند احمد گلشیری است. راستش فکر میکردم همینقدر که بدانیم به دنیا آمدن و زندگی کردن در یک خانواده مشهور در نویسندگی چقدر سخت یا چقدر متفاوت است و اصلا در ذهن یک نویسنده چه چیزهایی بیشتر از ذهن ما وجود دارد، خودش محوریت خوبی برای گفتوگو خواهد بود، اما در ادامه صحبتهایم با گلشیری به یک اتفاق مهم رسیدیم. به یک معضل جدی و پدیدهای نوظهور. چالشی بزرگ بین نویسندگان و سینماگران که تا به حال وزارت ارشاد و صنف نویسندگان و دیگر نهادها کمتر به آن واکنش نشان دادند. ماجرا، کپیبرداری غیرقانونی فیلمهای سینمایی از روی دست نویسندگان رمانها است. حالا اما در چندسال اخیر این ماجرا جدیتر شده و هر چند از لحاظ وضع مالی و درآمدی، سینماگران یک سر و گردن بالاتر از نویسندگان رمانها در رفاه هستند، اما ظاهرا حتی پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران هم مدیون نویسندگانی مثل گلشیریها و دولت آبادیهاست.
آقای گلشیری قبل از مصاحبه با شما، دنبال معنی نامخانوادگیتان در اینترنت میگشتم و جالب بود که فرهنگ لغتها، واژه «گلشیری» را «خانواده گلشیریهای نویسنده» معنا کردهاند. خودتان میدانید ریشه نام فامیلیتان چیست و چه معنی میدهد؟
دقیق نمیدانم؛ چون نامخانوادگی ما خیلی اتفاقی گلشیری شد. ظاهرا پدربزرگم باید نامخانوادگیاش را عوض میکرد و برای همین به اداره ثبت احوال آن دوران که نامش سجل احوال بود، رفته و بعد وقتی به نامهای فامیلی فکر میکرده یک نفر به او گفته فامیلی من «گلشیری» است، در اصفهان هم گلشیری زیاد بود و پدربزرگم هم خوشش میآید و نامخانوادگی گلشیری را انتخاب میکند و فکر نمیکنم حتی نام منطقه خاصی باشد.
البته «گل شیر» نام روستایی در بخش مرکزی شهرستان خاش استان سیستانوبلوچستان است؛ روستایی که در آخرین سرشماری بدون جمعیت بود. اصالتتان که به آن منطقه برنمیگردد؟
نه به ما ارتباطی پیدا نمیکند.
درست مثل تعبیری که واژهیابها و لغتنامهها برای معنی «گلشیری» دارند و آن را خانوادهای نویسنده (دو برادر هوشنگ و احمد) معنا میکنند، ممکن است این تعبیر هم وجود داشته باشد که «سیامک گلشیری» به تبع همین نامها نویسنده شد و بعضا اگر در خانواده دیگری متولد شده بود، شاید هیچوقت نویسنده نمیشد؛ این برداشت درستی است؟
خودم هم واقعا نمیدانم و نمیتوانم جواب صریح و درستی به این سوال بدهم. اتفاقا یکی دو ماه پیش داشتم به این قضیه فکر میکردم که مثلا کسانی که کارگردان هستند بچههایشان هم به کارگردانی علاقهمندند یا حتی آنهایی که نجار هستند، بچههایشان هم به نجاری علاقهمند میشوند و خب در خانه ما هم خیلی کتاب بود؛ فضایی که من در آن بزرگ شدم همیشه پر از کتاب و داستان و قصه و فیلم بود و طبیعتا همه اینها شخصیت سیامک گلشیری را در کودکی شکل میدهد. الان دختر خود من هم به داستان و موسیقی و فیلم بشدت علاقه دارد و دلیلش هم این است که در خانوادهای بزرگ میشود که در همه اطرافش همین چیزهاست ولی از همه اینها مهمتر در مورد من فکر میکنم برمیگردد به کودکی عجیبوغریب و پرماجرایی که داشتم.
برایمان از کودکی عجیبوغریبتان بگویید؛ از ماجراجوییها و اینکه اصلا داستانها از کی و کجا به ذهنتان آمدند؟
آن وقتها که موبایل و تبلت و اینترنت نبود، تلویزیون فقط ساعت ۶ یا ٧ شب برای بچهها برنامه کودک پخش میکرد یا مثلا پنجشنبهها ظهر که از مدرسه میآمدیم یک سریال بود که پخش میشد به هر حال میخواهم بگویم سرگرمیهای بچهها در آن دوران خیلی محدود بود و برای همین هم ما همیشه در کوچه بودیم. راستش به کتاب هم زیاد علاقه نداشتم از بس که دوروبرم کتاب بود، زده شده بودم؛ هر چند که خواهناخواه پیش میآمد که کتابهایی را بخوانم ولی به قصه تعریفکردن خیلی علاقه داشتم و یکی از سرگرمیهایم این بود. قصههایی که معمولا یک بخشی از آن مربوط به کتابهایی بود که خوانده بودم و بقیهاش را از خودم میساختم و تعریف میکردم. یادم است کتاب ترسناکی خوانده بودم به نام «مرد دوچهره» و بعد وقتی برای دوستانم تعریف میکردم، خیلی جاهایش را تغییر داده بودم. برای همین فکر میکنم همه این تجربههای ماجراجویانه باعث شد تا من نویسنده شوم.
نمیدانم اولین داستانی که نوشتید چاپ شده یا نه؟ ولی از نخستین داستانی که نوشتید، بگویید؛ یادتان است چه بود؟
من اوایل ۴٠ تا ۵٠ داستان داشتم که هیچوقت چاپ نشد و درواقع سیاهمشق بودند اما نخستین داستانی که نوشتم را واقعا دوست داشتم؛ اتفاقا به عنوان یادگاری نگهش داشتم.
چه اسمی برای اولین داستانتان انتخاب کرده بودید؟
مقاله شماره ١٣.
موضوعش چه بود؟
درباره زن و شوهری بود که زندگیشان به آخر رسیده بود.
حال چرا شماره ١٣؛ به خاطر خرافاتی است که در مورد عدد ١٣ وجود دارد؟
نه ارتباطی نداشت؛ شخصیت کتاب مرد نویسندهای بود و مقالهای چاپ کرده بود و یادم نیست چرا این عدد را برایش انتخاب کردم.
اساسا اسم کتابهایتان را چطور انتخاب میکنید؟
خیلی سخت؛ انتخاب نام کتاب یکی از دشوارترین کارها است. خیلی کم پیش میآید که کتابی را شروع کنم و همان اوایل یا اواسطش اسمی برایش پیدا کنم. معمولا رمانها را مینویسم و حتی دست ناشر هم دادهام و مدتها گذشته است و بعد اسمش را پیدا کردهام؛ مخصوصا کتابهایی که یک زندگی یا برهه طولانی را در برمیگیرند و براساس دیالوگ نوشته شدهاند.
درنهایت چطور به اسم کتاب میرسید؟
فرهنگهای فیلم و داستانها یا کاتالوگهای ناشران خارجی را نگاه میکنم برای اینکه ذهنم به کار بیفتد، بعد شروع میکنم به اسم و کلمه درآوردن از کتاب. یک رمانی که یادم است خیلی سخت توانستم برایش اسم انتخاب کنم «آخرین رویای فروغ» بود و تا لحظههای آخر دنبال اسم میگشتم. بعد رسیدم به واژه رویا چون دیدم که یک رویایی در این داستان وجود دارد و فکر کردم که این آخرین رویای این آدم است و حالا باید یک اسم خاص برای این شخصیت پیدا میکردم. اسمهای زنانه را کنار رویا میگذاشتم اما جور درنمیآمد تا اینکه نصفه شب همسرم من را از خواب بیدار کرد و گفت اسم خاله من فروغ است و گفتم آخرین رویای فروغ چقدر به هم میآیند.
مردم از من آدرس خانه خونآشامها را میخواهند
آقای گلشیری اگر بخواهیم درون یک ذهن نویسنده برویم و آن نویسنده هم شما باشید، فکر میکنید با چه چیزهایی روبهرو میشویم؟
خیلی چیزها اصلا نمیتوانم درباره یک چیز خاص صحبت کنم؛ مثلا همین الان را که میپرسید مشغول نوشتن یک چندگانه هستم که قبلا گفته بودم سهگانه است منتها روی ٣ جلد تمام نشد و الان دارم چهارمیاش را مینویسم. درباره نوجوانی است که میرود سراغ یک نویسنده و او را وارد ماجراهای عجیبوغریبی میکند. رمان خیلی مفصلی است پر از شخصیتهای مختلف و هر جلد بین ٢۵٠ تا ٣٠٠ صفحه است، دو جلدش هم آماده است و از مهر امسال منتشر میشوند. بنابراین اگر الان به درون ذهن من بروید در جلد سوم این رمان هستم و وارد بازی پادشاهها میشوید.
شما نویسنده رئالیستی هستید، کتابهایی که نوشتید ریشهشان در واقعیت بوده یا زاده تخیلتان است؟
جالب است که این موضوع را برایتان تعریف کنم. من یکسری کتاب داشتم به نام «خونآشام» که در آن شخصیت نویسندهای وجود دارد که هماسم خودم است و پایش کشیده میشود به خانهای عجیبوغریب در شرق تهران که در آن خونآشامها زندگی میکنند. یک عده میگویند این شخصیت خودت هستی و یک عده هم هنوز زنگ میزنند و پیغام میدهند و خیلی جدی آدرس خانه خونآشامها را از من میخواهند.
واقعا آدرس خانه خونآشامها را از شما میخواهند؟
بله؛ در دایرکت اینستاگرام یا سایتم مدام پیغام دارم که میپرسند آیا خونآشامها واقعیت دارند یا نه؟ یکبار در نمایشگاه کتاب یک نفر از من پرسید آیا واقعا شما به آن خانه رفتید؟ و بعد هم شاید فکر کرد که من به خونآشام هم تبدیل شدهام چون مدام به گردنم نگاه میکرد. (می خندد)
شما چه جوابی میدهید؟
راستش اینقدر که خودم هم به این موضوع فکر کردم و در خوابهایم آن خانه را میبینم که برایم باورپذیر شده ولی آدرسش را نمیدهم!
آقای گلشیری در محیطهای اجتماعی که قرار میگیرید ذهنتان چطوری کار میکند؟ به جزییات دقیق میشوید تا سوژه یا داستان زندگی آدمها را دربیاورید یا کلینگر هستید و خیلی در محیط تحت تأثیر اتفاقات قرار نمیگیرید؟
بله، هر چیزی در ذهن من تبدیل به داستان میشود. من همیشه سر کلاسهایم هم به بچهها میگویم که به جای نوشتن یک داستان و بازنویسی آن، داستانهای مختلف بنویسید. هر چقدر که بیشتر داستان بنویسیم و در کشف داستانهای مختلف دنیای اطرافمان استمرار داشته باشیم، داستانهای بیشتری به ذهنمان میرسد و خلاقتر میشویم. برای من خیلی این اتفاق میافتد و دفتری دارم که حتی بعضی وقتها از یک سوژه دو خط داستان به ذهنم میرسد و سریع یادداشتش میکنم. اینها میشود هسته اولیه داستان و بعد میتواند شاخ و برگ بیشتری بگیرد. قرار نیست عین همان چیزی که در واقعیت اتفاق میافتد را بنویسی، فقط مهم این است که بخشی از آن الهامگرفته از یک اتفاق باشد.
در چه شرایط و فضاهایی بیشتر حس نوشتن پیدا میکنید؟
من خیلی منظم کار میکنم. صبحها از ساعت ٨ صبح شروع میکنم به نوشتن تا ١١ و ١٢ ظهر. بههرحال شغلم است و اگر یکی دو روز بین نوشتنم وقفه بیفتد، بعدش خیلی اذیت میشوم؛ دوباره باید برگردم به خط اول داستان و بخوانم و بازنویسیاش کنم تا بتوانم دوباره بقیهاش را ادامه دهم. برای همین من هر روز مینویسم حتی روزهای عید و تعطیلی.
با قلم و کاغذ مینویسید یا الان که همه چیز مدرن شده، با کامپیوتر تایپ میکنید؟
بله، الان فقط در لپتاپ مینویسم. تا چندسال پیش عادت به نوشتن روی کاغذ داشتم، اما الان لپتاپم را همهجا با خودم میبرم و نوشتن در آن برایم راحتتر است.
چه نویسندههایی روی قلم «سیامک گلشیری» تأثیر گذاشتند؟
خیلیها، همینگوی خیلی زیاد. سالینجر، کازوئو ایشیگورو یا سهگانه تام راب اسمیت به نام کودک ۴۴، چخوف و از نویسندههای آلمانی هاینریش بل و بعضی از کتابهای آگاتا کریستی مثل قتل در قطار سریعالسیر شرق.
بیشتر نویسندگان خارجی بودند، درست است؟
بله.
کتابهای عمو و پدرتان چقدر؟
الان اجازه میدهید چیزی نگویم؟ بعدها میگویم، ولی الان نمیخواهم دربارهاش حرف بزنم.
هر جور راحتید. فقط در این بخش گفتوگو که در مورد خودتان بود، سوالی داشتم که ابتدا میخواستم نخستین سوال مصاحبهمان باشد، اما بعد ترجیح دادم بگذارم وسط گفتوگویمان. سوال در مورد وضع درآمدی نویسندگی و امرار معاش از طریق این شغل است. اینکه چرا براساس آمارهای جهانی و حتی داخلی، بیشتر نویسندگان شغل دوم دارند؛ زندگیهایشان تراژیک است و بعضا در فقر زندگی میکنند؟ اصلا این برداشت درست است؟
بله، این آمار به صورت کلی درست است. من هم معتقدم که به قشر نویسنده و مترجم خیلی اجحاف میشود. فروش کتابهای ما خیلی پایین است. به کتابی که ١٠هزار نسخه از آن چاپ میشود، میگوییم کتاب پرفروش و این عدد و رقم با کشورهای پیشرفته خیلی فرق میکند.
البته شما جزو آن دسته از نویسندگانی هستید که کتابهایتان پرفروش است و چاپشان، ١۴، ١۵ بار هم تکرار میشود. این اتفاق هم کمکی نمیکند؟
اگر در کنار فروش کتابهایم تدریس نکنم (یا مثلا قبلا که ویراستاری هم میکردم) و فقط بخواهم از طریق فروش کتاب و درآمد نویسندگی زندگی کنم، قطعا چرخ زندگیام نمیچرخد.
ماجرای فیلمهایی که بهصورت غیرقانونی از رمانها کپی میشود
از بحث در مورد خودتان خارج شویم و برسیم به چالشها و مشکلات نویسندگی. موضوعی که چند وقت اخیر حاشیههای پربحثی داشته، این است که ظاهرا چند فیلم سینمایی بدون اجازه نویسندگان رمانها ساخته شد. یعنی محوریت داستان فیلم، کپی کتابها بوده، درحالیکه نویسنده کتاب خودش از این موضوع بیخبر است. این موضوع برای شما هم اتفاق افتاده است؟
بله، متاسفانه. سه، چهارسال پیش بود که نخستینبار این اتفاق برایم افتاد. آن زمان شنیده بودم که فیلمی پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران شده و بعد وقتی داشتم فیلم را میدیدم، متوجه شدم که خیلی شبیه رمان «نفرینشدگان» من است! خیلی ناراحت شدم.
چه فیلمی بود؟
ترجیح میدهم اسمش را نگویم ولی همینقدر به شما میگویم که چندسال بعد قسمت دومش هم ساخته شد.
واکنشتان به این اتفاق چه بود؟
چون میترسیدم مبادا این موضوع توهم من باشد با خانمی که کارگردان تئاتر بود، موضوع را مطرح کردم. میخواستم کسی که تخصصش هنر سینما و تئاتر است هم فیلم را ببیند و بعد با کتابم مقایسه کند. البته این را هم بگویم که کتاب من جدی بود، اما این فیلم کمدی، ولی بههرحال اگر فیلم را ببینید و کتاب را هم بخوانید کاملا متوجه میشوید که موضوع از روی کتاب من الهام گرفته شده است. حتی شخصیت اصلی آن فیلم اسمش «رویا» بود و شخصیت اصلی رمان من هم اسمش رویا است. خلاصه این خانم کتاب را خواند و بعد به من زنگ زد و گفت شک نکن، کاملا از کتاب تو برداشت شده است.
شکایت نکردید؟
همان موقع دو وکیل معتبر که در حوزه سینمایی فعالیت میکردند به من معرفی کردند و آنها هم گفتند قطعا کسی که این فیلمنامه را نوشته، کتاب تو را خوانده است. این وکلا گفتند ما آمادهایم که حتی بدون گرفتن حقالوکاله این موضوع را قانونی پیگیری کنیم. راستش نمیدانم چرا، ولی مخالفت کردم و پیگیر ماجرا نشدم. هرچند که مدتی بعد باز هم اتفاق مشابهی برایم پیش آمد. اینبار کارگردانی آمد و از من اجازه گرفت که فیلمی براساس رمان «آخرین رویای فروغ» بسازد. من هم چون قبلش اجازه گرفته بود، موافقت کردم، اما ظاهرا چند ماه بعد تهیهکنندهای که پیدا کرده بود، کتاب من را خوانده بود. بعد از مدتی هم به من زنگ زدند و گفتند فیلم ساخته شده! تعجب کردم. این فیلم هم دقیقا براساس رمان من بود، حتی صحنه اول فیلم. هر چند بشدت افتضاح بود و کلا در رمان من همه ماجراها در یک شب اتفاق میافتد، اما در این فیلم یکسری کارهای دیگری هم شده، اما اگر باز هم کتاب من را بخوانید، متوجه میشوید که کاملا از روی کتاب من ساخته شده است. هر چند باز هم شکایت نکردم.
راه حل برخورد با این اتفاق چیست؟ الان این اتفاق برای نویسندگان دیگری هم افتاده و شاید اگر این ماجرا از طرف نویسندگان پیگیری شود، بتوان با این معضل برخورد قانونی کرد.
فکر میکنم نویسندههای دیگری هم که مثل من این بلا بر سر رمانهایشان آمده باید موضوع را علنی کنند و در مطبوعات بگویند. ضمن اینکه انجمن صنفی نویسندگان یکی از کارهایی که میتواند انجام دهد این است که با ارشاد تعامل داشته باشد و قانونی تصویب کند تا بتوان جلوی این
پدیده را گرفت.
ولی خودتان این کار را نکردید.
راستش فیلم اولی که گفتم از روی کتاب من ساخته شده به این دلیل بود که حس کردم فیلم ارزشش را ندارد. یعنی اینقدر این فیلم را طنز و کمدی ساخته بودند که دوست نداشتم اصلا با کتاب جدی من مقایسه شود، برای همین ارزشش را نداشت. فیلم دوم هم یکسری گیرهایی داشت که نمیتوانستم پیگیری کنم.
چه گیرهایی؟
فیلم قبل از چاپ کتابم ساخته شده بود. هر چند که از چندسال قبل از چاپ نوشته شده بود و مطمئنم کارگردان فیلم با پارتیبازی از یک کانالهایی به کتاب من دسترسی داشته است. به هرحال، اثباتش سخت بود و نتوانستم راه حلی برایش پیدا کنم. اما الان اگر این اتفاق برایم دوباره تکرار شود قطعا شکایت خواهم کرد.
اصلا اگر کارگردانی بخواهد از روی رمانهای شما فیلم بسازد، موافقت میکنید؟
بله، چرا که نه. همین چند وقت پیش، عماد خدابخش، تدوینگر فیلم سرخپوست براساس یکی از داستانهای من یک فیلم کوتاه ساخت. خب، قبلش هم آمد و موضوع را با من در میان گذاشت و قرارداد بستیم.
منبع شهروند