در اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن ۱۹۶۷ محمدرضا شاه پهلوی سفری به آلمان انجام داد که تاریخ این کشور را دگرگون کرد. پنجاه سال پس از آن مسافرت ۹ روزه، رسانههای جمعی و بنیادهای پژوهشی آلمان هنوز از اهمیت آن سفر و پیامدهای پردامنه آن سخن میگویند.
سفر محمدرضا شاه پهلوی به آلمان و دیدار او از برلین سرآغاز روندی بود که جامعه آلمان را برای یک دهه و تا سال ۱۹۷۷ در وحشت و خشونت فرو برد.
بسیاری از روشنفکران و دانشجویان آلمان محمدرضا شاه پهلوی را “نماد تمام مفاسد سرمایهداری جهانی و غارت امپریالیستی” میدانستند. آنها عقیده داشتند که شاه نه تنها مردم ایران را در اختناق و استبداد نگه داشته، بلکه همچنین او به عنوان “بازوی نیرومند امپریالیسم در خاورمیانه”، در سرکوب جنبشهای رهاییبخش نقش مستقیم دارد.
شاه ۲۷ مه ۱۹۶۷ به فرودگاه بن، پایتخت آن روز، وارد شد و گفتگوهای خود را با سران آلمان آغاز کرد. روز ۳۰ مه در مونیخ تظاهرات گستردهای علیه او صورت گرفت که به خشونت کشیده شد. دانشجویان، هم از مأموران پلیس آلمان غربی کتک میخوردند و هم از افرادی مسلح به چوب و چماق که گفته میشد سفارت ایران در آلمان غربی آنها را بسیج کرده است.
شامگاه دوم ژوئن هنگامیکه شاه ایران قصد داشت به اپرای برلین وارد شود، تظاهرات خشمآلودی علیه او صورت گرفت که به خشونت کشیده شد. خیابانهای اطراف اپرای برلین تا چند ساعت میدان زد و خورد جوانان و دانشجویان با مأموران بود. در پایان شب روشن شد که جوانی به نام بنو اونهزورگ (۱۹۴۰ – ۱۹۶۷) از پشت سر هدف گلوله پلیس قرار گرفته و کشته شده است.
بنو اونهزورگ (۲۶ ساله) جوانی محجوب، آرام و از فعالان کلیسای پروتستان بود. مرگ این جوان توفانی در آلمان به پا کرد. با این قتل، دامنه اعتراض باز هم گستردهتر شد و پلیس نیز با شدت عمل بیشتری وارد کارزار شد.
جو عصبی و پرتنش در دو طرف شدت گرفت. با افزایش ناآرامی دولت با تکیه به قانون “وضعیت فوقالعاده” اعلام کرد که هرگونه قانونشکنی را به شدت سرکوب میکند؛ در برابر جوانان چپگرا پلیس و نهادهای محافظهکار و رسانههای راستگرا را به قتل و جنایت متهم کردند. قتل اونهزورگ باعث شد که بخشی از جنبش دانشجویی خود را آماج “قهر دولتی” ببیند، به مواضع افراطی بگراید و حتی دست به اسلحه ببرد.
طبق یک نظرخواهی که هفتهنامه “اشپیگل” در ژانویه ۱۹۸۸ انجام داد، ۶۵ درصد افرادی که در سال ۱۹۶۷ دانشجو بودند، گفتهاند که دیدار شاه از آلمان در توجه آنها به سیاست و کشیده شدن آنها به دیدگاههای چپ تعیینکننده بوده است.
تراژدی قتل اونهزورگ بعدها ابعاد باز هم پیچیدهتری پیدا کرد: سالها بعد روشن شد، مأموری که گلوله کشنده را شلیک کرده بود، در استخدام سازمان امنیت آلمان شرقی (اشتازی) بوده است.
چرا ایران؟
در این سالها کتابها و مقالات بیشماری درباره دیدار پرماجرای آخرین شاه ایران از آلمان منتشر شده است؛ اما هنوز هم بسیاری از مورخان شکوه میکنند که انگیزهها و ابعاد آن سفر تاریخی همچنان ناشناخته مانده است. گفته میشود که این موضوع تا حدی طبیعی است: بیشتر راویان و گزارشگران خود در این وقایع بینهایت حساس شرکت مستقیم داشتهاند و لذا بیشتر دیدگاه و ارزیابی خود را بیان کردهاند، اما خود رویداد به درستی و با دقت کافی بررسی نشده است.
به مناسبت پنجاهمین سالگرد سفر شاه کتابها و اسنادی تازه منتشر شده که قصد دارند این کمبود را برطرف کنند. کتابی به نام “دوم ژوئن” فراگرد رویدادهای سفر تاریخی شاه را با دقت بازسازی و تشریح کرده است. تیتر فرعی این کتاب به قلم اووه سوکوپ چنین است: “گلولهای که کشور را تغییر داد”.
در برابر آن کتابی با عنوان “دیدار شاه، نقطه عطف جنبش دانشجویی” نوشته اکارد میشلس به جای درنگ بر اجزای رویداد و حواشی آن، ماجرا را در یک زمینه تاریخی گسترده مطالعه میکند که وضعیت سیاسی ایران و آلمان، روابط دیپلماتیک دو کشور و عملکرد فعالان سیاسی را در بر میگیرد.
نویسنده که سال ۱۹۶۲ به دنیا آمده و در دانشگاه لندن (یوسیال) تاریخ معاصر آلمان را تدریس میکند، به جای تفسیرهای غالبا شخصی و عاطفی رویدادها را در پهنهای تاریخی، با توجه به فضای دوقطبی “جنگ سرد” زیر ذرهبین گذاشته است.
او بنیادها و اشکال حاکمیت دو کشور، محورها و ویژگیهای سیاست خارجی آنها، جریانهای سیاسی و جنبش اعتراضی، بازیگران ایرانی و آلمانی و منافع آنها را تشریح کرده است. به گفته نویسنده در این ماجرا روشنفکران ایرانی و آلمانی، نمایندگان دولتها، رسانههای جمعی و سازمانهای دانشجویی، گاه با جنجال و هیاهویی سرسامآور به میدان آمده و چنان غوغایی به پا کردهاند که مؤتلفهها و عناصر اصلی ماجرا در لابلای آن گم شده است.
موضوع محوری کتاب پاسخ به پرسشی معماگون است: چرا یک رویداد عادی، یعنی دیدار یک دیکتاتور جهان سومی از آلمان به نقطه عطفی در تاریخ معاصر این کشور تبدیل شد؟
اکارد میشلس در همان اولین فصل کتاب نقش ایران در صحنه بینالمللی را با تأکید بر روابط آن با آلمان بررسی میکند. او نوع حکمرانی خاندان پهلوی را دیکتاتوری با تمایل به تجدد و “اصلاحات آمرانه از بالا” ارزیابی میکند؛ از گرایش رضا شاه به آلمان هیتلری میگوید که به اشغال ایران در زمان جنگ جهانی دوم انجامید و سرانجام از این واقعیت که پسر او محمدرضا شاه با کمک بریتانیا، که در آن روزگار قدرت اول خاورمیانه بود، در ۱۳۲۰ هجری یا ۱۹۴۱ میلادی به جای پدر نشست.
محمدرضا شاه که در سالهای اول حکومت جوانی سادهدل و تا حدی خویشتندار بود، به تدریج به جنون قدرت دچار شد که نابودی حکمرانی او را در انقلاب سال ۱۳۵۷ به دنبال داشت.
“عشق آلمانیها” به شاه
دولت آلمان شاه را یک “اصلاحطلب ضدکمونیست” میدانست که تلاش میکند با اجرای برنامههایی مدبرانه کشور را نوسازی و به دنیای مدرن نزدیک کند. شاه از میانه دهه ۱۳۴۰ یا ۱۹۶۰ میلادی به بازی دیپلماتیک زیرکانهای میان دو ابرقدرت روی آورده بود. آلمان غربی که خود در کوران “جنگ سرد” قرار داشت، میکوشید به هر قیمت شاه را از نزدیک شدن به بلوک شرق باز دارد.
میان ایران و آلمان الفتی دیرین وجود داشت: ایران برای آلمانیها با هر کشور دیگر خاورزمین متفاوت بود. گذشته از سابقه دیرین ایرانشناسی در آلمان؛ در بعد اجتماعی و فرهنگی مردم آلمان “بیشتر به طرزی سطحی” به دربار ایران علاقهمند بودند که مطبوعات بولوار یا “زرد” به آن دامن میزدند: دومین همسر شاه، ثریا اسفندیاری که در غرب آیت مد و زیبایی شناخته میشد، در واقع نیمهآلمانی بود و روزنامهها درباره جدایی پرحسرت و اندوه او از شاه، داستانها به هم بافته بودند.
شاه نخستین بار در فوریه/مارس ۱۹۵۵ به همراه ثریا از آلمان دیدار کرد و با استقبال پرشور رسانهها و محافل اجتماعی روبرو شد. مطبوعات بازاری او را نمونه پادشاهی خیرخواه قلمداد کردند که با تمام وجود میکوشد کشورش را به شاهراه پیشرفت و ترقی هدایت کند.
در سال ۱۹۶۷ شاه با همسر سومش یعنی فرح پهلوی به آلمان سفر کرده بود؛ این شهبانوی “فرانسهدوست” نیز در مطبوعات آلمان آیت هنردوستی و فرهیختگی شناخته میشد.
‘سگ زنجیری امپریالیسم’
از اوایل دهه ۱۹۶۰ تصویر دیگری از شاه ایران به افکار عمومی راه یافت. روشنفکران از دیرباز دریافته بودند که شاه آن فرشتهای که از او ساختهاند نیست؛ در پشت ظاهر آرام و آراسته او “دیوی خونآشام” مخفی شده است. این تصویر در درجه اول با فعالیت تبلیغاتی ایرانیان مهاجر یا تبعیدی مقیم آلمان ساخته شد.
نویسنده در دومین بخش کتاب با دقتی ستودنی به مخالفان شاه میپردازد که از اوایل دهه ۱۹۶۰ بلوکی نیرومند در غرب ساخته بودند. از نظر آنها شاه که با کودتای ۲۸ مرداد به کمک امریکا و انگلیس در قدرت مانده بود، هرگونه مشروعیتی را از دست داده است و در کشور جز دفاع از منافع “قدرتهای بیگانه” نقشی ندارد.
نقش کنفدراسیون دانشجویی
به گمان نویسنده، کتابی کوچک نوشته بهمن نیرومند که در پایان فوریه ۱۹۶۷ منتشر شد، در دامن زدن به احساسات ضدشاه در آلمان تأثیر فراوان داشت. نیرومند خود از کادرهای فعال “کنفدراسیون دانشجویان ایرانی” بود و کتاب او به عنوان “ایران، الگوی یک کشور درحال توسعه” ضربه سنگینی به آبرو و حیثیت شاه وارد کرد، هرچند که بسیاری از استنتاجات آن دور از جانبداری و صرفا برای بهرهبرداری تبلیغاتی بود.
در زمان دیدار شاه بین ۴۰۰۰ تا ۶۰۰۰ دانشجوی ایرانی در دانشگاههای آلمان غربی درس میخواندند، بدین ترتیب آنها بزرگترین گروه دانشجویان خارجی در آلمان را تشکیل میدادند. بیشتر این افراد در رشتههای فنی و پزشکی تحصیل میکردند.
از اوایل دهه ۱۹۶۰ کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، با واحدهایی در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی، شکل گرفت. کنفدراسیون با این که رنگ و نشان صنفی داشت، به سیاستهای چپ گرایش داشت، نه تنها به نام تمام دانشجویان در سطح ملی و بینالمللی سخن میگفت، بلکه خود را مدافع “خلقهای ستمدیده ایران” میدانست. به گفته نویسنده نهادی که در ابتدا با هدف “گسترش روابط فرهنگی” تشکیل شده بود رفته رفته به مهمترین کانون مخالفان رژیم شاه در خارج از کشور تبدیل شد.
در پیرامون کنفدراسیون، حدود ۱۷ هزار ایرانی در آلمان زندگی میکردند که نسبت به دانشجویان چپگرا پیوند عاطفی یا سمپاتی داشتند.
کنفدراسیون از مدتها پیش خود را برای بهرهبرداری از سفر شاه به آلمان آماده کرده بود. شاه پس از دیدار از بن و مونیخ، روز دوم ژوئن وارد برلین شد. به گفته نویسنده این مرحله از سفر به اصرار مقامات آلمانی در برنامه دیدار شاه گنجانده شده بود.
پلیس آلمان با این که از روزهای قبل برای مقابله با هرگونه پیشآمدی تدارک دیده بود، اما از فعالیت متشکل ایرانیان و قدرت عمل آن شناخت کاملی نداشت.
در این مقطع جنبش دانشجویی آلمان بیش از ایران و مشکلات آن به ویتنام توجه داشت. به ویژه با بالا گرفتن جنبش مدنی هواداران صلح در امریکا، فعالان دانشجویی قصد نداشتند نوک تیز حمله را از ویتنام منحرف کنند، این فعالان کنفدراسیون بودند که آنها را متقاعد کردند که با اعتراض به سفر شاه میتوان “جبهه مبارزه ضدامپریالیستی” را تقویت کرد. کنفدراسیون به ویژه بر نقش شاه به عنوان “ژاندارم خلیج فارس” و نماینده “امپریالیسم جهانی” در خاورمیانه تأکید میکرد.
به موازات نقشههای کنفدراسیون دانشجویان، پلیس آلمان غربی نیز از نیمه ماه مه ۱۹۶۷ در آمادهباش کامل بود و به شکلی بیسابقه برای برخوردهای احتمالی تدارک دیده بود؛ یکی از دلایل این امر آن بود که دستگاه امنیتی ایران در نامهنگاری با مقامات آلمانی از “خطر سوءقصد به شاه در جریان این دیدار” سخن گفته بود.
به نظر نگارنده حتی پیش از ورود شاه به آلمان وضعیت در محیط دانشجویی و پیرامون آن به شدت متشنج بود؛ آنچه این دیدار به مسئولان امور آموخت این بود که از آن پس دیدارهای سران کشورهای خارجی را، به ویژه از کشورهای خودکامه، هرچه کوتاهتر و بیسروصداتر برگزار کنند.
نویسنده: