من دشمن مطالعات بین‌رشته‌ای‌ام، هم در سطح بین‌المللی و هم سطح داخلی.

سخنرانی شاپور اعتماد در میزگرد «نظام دانشگاه و آینده فلسفه در ایران»/ شک دکارتی در علوم انسانی

 یکشنبه گذشته میزگردی در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شد با عنوان «نظام دانشگاه و آینده فلسفه در ایران: بررسی رویکردها، سیاست‌گذاری و علوم انسانی». در این میزگرد غلامعلی حدادعادل، رضا منصوری و شاپور اعتماد سخنرانی کردند. اعتماد در این نشست به بررسی نظام دانش ایران پرداخت و گفت «در ایران از زمان تأسیس دانشگاه زاویه‌دید درستی داشتیم و معتقد بودیم در این دانشگاه اول باید علوم انسانی تدریس و تحصیل شود و بعد علوم فنی اما بعد از انقلاب این روند تغییر کرد و دولت گفت ما مختاریم تمامی سطوح آموزشی، تحقیقاتی، پژوهشی و علمی را در کشور بنیان‌گذاری کنیم». از نظر اعتماد، این امر تبعات فوق‌العاده‌ای بر وضعیت دانشگاه در ایران داشت. آنچه در ادامه می‌خوانید، گزارش نا‌متعارفی است از این میزگرد که بیش از سه ساعت به طول انجامید در قالب پاسخ‌های شاپور اعتماد به سؤالات مجری و حاضران در مراسم.

وضعیت کنونی فلسفه در ایران چگونه است؟ آیا در وضعیت خوبی به‌سر می‌بریم؟
به اعتقاد مجری این جلسه، «کارنامه کاری ما نباید در این جلسه مدنظر قرار گیرد» ولی با توجه به اینکه قرار است درباره سیاست‌گذاری صحبت کنیم، امروز همه حق دارند ما سه سخنران را سؤال‌پیچ کنند. هرآنچه امروز در نظام دانشگاهی ایران می‌گذرد نتیجه تصمیم‌گیری‌ها و دخالت‌های افرادی چون ماست. من چند سال با دکتر منصوری همکار بودم؛ ایشان رئیس و من مرئوس. در سال ٢٠١٠ در برگزاری همایش روز جهانی فلسفه، در خدمت دکتر حداد بودم؛ دوباره ایشان رئیس و بنده مرئوس. تصمیماتی اتخاذ کردیم که تأثیرات پردامنه‌ای داشته و امروز باید به آنها بپردازیم. درست است که ریاست سنی جلسه با دکتر حداد و دکتر منصوری است اما به‌هرحال، ما ٣٠ سال به اتفاق هم فعالیت مشترک داشته‌ایم؛ آنها از بالا و من از پایین. ارزیابی کنونی من در یک کلمه: شکست مطلق خورده‌ایم. این شکست در وضعیت کنونی ایران تبعاتی دارد.
به اعتقاد من، باید کلا تدریس فلسفه و انتشار کتاب‌ را تعطیل کنیم، تعطیل به معنای دکارتی کلمه. ما که نمی‌توانیم در مورد همه امور زندگی و هر لحظه شک کنیم ولی گاهی می‌توان در برخی امور شک کرد و از قضا این شک همان‌طور که دکارت ‌گفت باید دستوری باشد یعنی همه‌چیز را زیر سؤال ببریم تا یک نقطه اتکا بیابیم. الان زیر پای من خالی است. عمر چندانی هم باقی نیست و بازنشستگی هم مسئله را تصدیق خواهد کرد.
اما صورت‌مسئله را می‌توانم دقیق ارائه کنم: ‌وضعیت امروزی دریاچه ارومیه. ما آب دریاچه را زیر پایمان خالی کردیم و به گل نشستیم اما شانس آوردیم در نمک به گل نشستیم و جان سالم به در بردیم برای اینکه در نمک خلقت‌ایم. ما به کفِ کف رسیدیم. چه زمانی این اتفاق افتاد؟ ما در سال‌های ١٣۶۵ تا ١٣۶٧، ٨٧ مقاله در سال می‌نوشتیم. آن موقع من در سازمان انرژی اتمی میزان فرار مغزها را بررسی می‌کردم و دکتر منصوری نیز تعداد مقاله‌های‌‌ ای‌آس‌‌ای را، به یک نتیجه رسیدیم: سقوط تحقیقاتی ما محرز است و باید کاری کرد. من نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. شاید دکتر حداد بداند ولی من نمی‌دانم. اتفاقی که در شورای انقلاب فرهنگی در سال ١٣۶٨ افتاد این بود که گفتند ما مختاریم و می‌توانیم تمامی سطوح آموزشی، تحقیقاتی، پژوهشی و علمی را در کشور بنیان‌گذاری کنیم. این امر تبعات فوق‌العاده‌ای داشت زیرا ما از زمان تأسیس دانشگاه زاویه‌دید درستی داشتیم. دانشگاه را تأسیس کردیم و معتقد بودیم اول باید علوم انسانی در این دانشگاه تدریس و تحصیل شود و بعد علوم فنی. اما این نخستین‌بار بود که بعد از انقلاب شورای انقلاب فرهنگی این نگاه را تغییر داد. در طول سال‌هایی که قبل از انقلاب در کشور دانشگاه تأسیس و ساخته شده بود با همه مشکلاتی که برای آن قائل بودیم درعین‌حال شاهد نوعی نظم و نظام در ساخت‌و‌ساز این دانشگاه‌ها بودیم. اما متأسفانه از سال ١٣۶٨ به بعد وکلای مجلس یکی پس از دیگری به صورت بی‌رویه و نامنظم دانشگاه زدند که نتیجه آن را امروز در جامعه می‌بینیم. امروز دانشگاه نداریم چون هرم نداریم. هرم در سال ١٣۶٨ خراب شد.
نظر شما در مورد فلسفه بین‌رشته‌ای چیست؟
من دشمن مطالعات بین‌رشته‌ای‌ام، هم در سطح بین‌المللی و هم سطح داخلی. در سطح بین‌المللی، مطالعات بین‌رشته‌ای چه وقت آفتابی می‌شود؟ از زمان جنگ جهانی دوم به بعد و پروژه منهتن. وقتی واقعیت قضیه را بررسی کنیم به سرمایه‌گذاری عظیم آمریکا در صنایع نظامی می‌رسیم. به مجرد برقراری صلح، کلیه تحقیقات آزمایشگاهی روانه بخش صنعت می‌شود و نتیجه آن ساخت سیلیکون ولی است. پروژه‌ای نظامی که در ضمن فایده اقتصادی دارد، چه صنایع نظامی باشد و چه ابر‌رسانه‌ها – همان‌جایی که مصالح ملی با مصالح نظامی همخوانی دارد. در ایران نیز از یک جایی ناگهان به سمت تکنولوژی نانو رفتیم. به چه حقی دولت وارد سیاست‌گذاری دانشگاهی می‌شود؟ ١٠ سال پیش در نهاد ریاست‌جمهوری، زیر نظر آقای عارف، قرار شد رشته‌بندی را به هم بزنند. من اهل تخصص رشته‌ای هستم و معتقدم تأکید بر مطالعات بین‌رشته‌ای، رشته‌بندی را به هم می‌زند. نتیجه‌اش هم می‌شود اینکه امروز رئیس ما آقای خسروپناه معتقد است فلسفه فقط فلسفه اسلامی است و معتقد است که همه مشکلات علوم انسانی را با آن می‌تواند حل کند.
فارغ از فلسفه و علوم انسانی، خود نهاد دانشگاه باید چه مقتضیاتی داشته باشد و دانشگاه اکنون چه نسبتی با آن استاندارد دارد؟
ما نوبرش را نیاورده‌ایم، جریان آموزش عالی که ما امروز از آن صحبت می‌کنیم از قدیم هم وجود داشته است. ما مکتب مراغه را داشته‌ایم. در غرب هم کاتدرال و دانشگاه داشته‌اند. در اروپا حقوق شهروندی وجود داشته، در ایران چون نظام ملوک‌الطوایفی بوده شهروندی قوی در کار نبوده ولی به خاطر روحانیت و دیوان و مسجد یک‌سری حقوق شهروندی بوده است. آنچه ضامن این نظام می‌شود یک نظام مالی است به نام مکانیسم وقف.
در دانشگاه عالی و در طول چهار سال تحصیل، دانشجو نباید شلنگ‌تخته بیندازد و دنبال نان شب برود. در دوره جدید هم دولت با خانواده‌ها مشورت کرده و دانشگاه اندکی خصوصی شده و اندکی عمومی. مهم این است که در سطح تحصیلات عالی بتوانید دست حمایت کسی را بر سر داشته باشید. در اروپا انقلاب علمی ٢٠٠ سال طول کشید و اگر کسی بخواهد سوار علم باشد باید سوار بر کول این انقلاب علمی شود. شورای انقلاب فرهنگی هم پایه و اساس یک چنین انقلاب علمی ملی را در ایران ریخت.
نکته دیگر این است که تعلیمات درسی و مواد درسی مهم است. از قدیم هم مهم بوده است. اما مسئله مهم تاریخی که نباید فراموش کرد و نه علوم انسانی می‌شناسد و نه علوم مهندسی این است که فضای دانشگاهی باید از رابطه استاد و شاگردی اشباع شود. استاد و شاگردی به همان معنا که در آهنگری وجود دارد. اتفاقی که در دوران جدید افتاده این است که برابری استاد و دانشجو اتفاق افتاده هرچند برخی آن را رعایت نمی‌کنند. رابطه استاد و شاگردی ایجاب می‌کند که آموزش منسجم و دانشجو خلاق باشد. اگر نتوانیم در دانشجوها خلاقیت ایجاد کنیم شکست خورده‌ایم.

من دشمن مطالعات بین‌رشته‌ای‌ام، هم در سطح بین‌المللی و هم سطح داخلی.