نحوه همکاری شما با دولت موقت چگونه بود؟
همکاری من در دفتر شادروان مهندس بازرگان قبل از پیروزی انقلاب شروع شد؛ زیرا در نیمه دوم سال ۵٧ اشتغال مهندس بازرگان از جهت ارتباط با خبرنگاران برای مصاحبه و ارتباط با پاریس زیاد شده بود و برای ایشان مقدور نبود که همه کارهای شرکت «صافیاد» و فعالیتهای سیاسی را انجام دهند. بنابراین به توصیه دوستان از من خواستند که به دفترشان در صافیاد بروم و با ایشان برای تنظیم ارتباطات سیاسی همکاری داشته باشم، این همکاری پس از آنکه ایشان به مدرسه رفاه منتقل شدند نیز ادامه یافت. بهاینترتیب پیش از اینکه نخستوزیر شوند، من مسئول دفتر ایشان و مسئول برقراری ارتباطشان با نهادها و اشخاص بودم. البته من عضو ستاد استقبال از امام نیز بودم، اما بیشتر فعالیت من در جهت همکاری با مهندس بازرگان بود. پس از اینکه آقای بازرگان نخستوزیر شد و هیأت دولت به ساختمان نخستوزیری منتقل شد، من نیز به آنجا رفتم و همچنان رئیس دفتر باقی ماندم. پس از چندی به درخواست خودم ارتباطم را به صورت غیرمستقیم ادامه دادم، به این معنا که دفتری در کنار ساختمان نخستوزیری بهعنوان دفتر «راهنمایی مراجعان» برپا کردیم؛ زیرا مراجعات به نخستوزیری بسیار زیاد بود و مشکل ایجاد میکرد؛ بنابراین ترتیبی داده شد که مراجعان به دفتر نخستوزیری به آنجا هدایت شوند. در آنجا هم افرادی داوطلبانه با من همکاری داشتند. در ابتدا از مراجعهکنندگان سؤال میشد که چه نوع کاری دارند و اگر مربوط به نخستوزیری نمیشد، به جاهای مربوط راهنمایی میشدند و اگر مربوط به نهادهای نخستوزیری، یعنی دفاتر وزرای مشاور یا معاونان بود با مسئولان مربوط هماهنگ و وقتی تعیین میشد تا فرد بتواند با شخص مربوط ملاقات کند که باعث میشد در وقت مسئولان صرفهجویی شود. بعد از من هم آقای ابراهیم حکیمی که از ابتدا با من همکاری داشت، رئیس دفتر شد و اگر اشتباه نکنم پس از انتقال دفتر نخستوزیری به ساختمان مرکزی، آقای رستگارپور به سمت رئیس دفتر منصوب شد. پس از آن مدت کوتاهی حکم گرفتم که مسئولیت دفتر «همکاریهای مردمی» را برعهده بگیرم که شاید در حدود دو هفته بیشتر طول نکشید و سپس «معاون نخستوزیر در امور مالی و اداری» شدم. درواقع من بهنوعی جایگزین آقای مهندس صباغیان شدم؛ زیرا ایشان معاون مهندس بازرگان در امور انتقال بود. سازمانهایی از رژیم قبل به ارث رسیده بود که دیگر احتیاجی به وجودشان نبود، مثلا «سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی» فلسفه وجودیاش از بین رفته بود، ولی تعدادی کارمند داشت که میبایست تکلیفشان روشن شود، با آنها صحبت و نیازسنجی میشد و در صورت لزوم لوایحی تصویب میشد که بتوان این انتقال را انجام داد و تکلیف کارکنان را مشخص کرد. مشابه آن تعداد زیادی سازمانهای دیگر نیز بود. پس از انتصاب آقای مهندس صباغیان به وزارت کشور، معاونت اداری و مالی نخستوزیر به من پیشنهاد شد. من تخصصهای مالی و اداری نداشتم و نیز ترجیح من این بود که از کسی استفاده کنند که با نخستوزیر خویشاوندی نداشته باشد تا متهم به استفاده از خویشاوندان خود نشوند. ایشان گفتند که بهدلیل اعتمادی که به بنده دارند، میخواهند من این پست را برعهده بگیرم و این اعتماد برایشان خیلی مهمتر از تخصص من بود، ضمن اینکه خوشبختانه من دو دستیار پیدا کردم که خیلی کمک کردند و مسائل را به کمک آنها حلوفصل میکردم. یکی از آنها مرحوم اسماعیل افجهای از صاحبمنصبان بانک ملی بود و کارهای مالی را انجام میداد. البته یک مدیریت مالی در خود نخستوزیری هم وجود داشت و آقای پیروزیان رئیس امور مالی نخستوزیری بود، ولی ارتباط بین دولت موقت و ایشان از طریق آقای افجهای انجام میگرفت. ضمن آنکه مرحوم افجهای سرپرستی اموال و املاکی که به دلایلی تصرف شده بود برعهده داشت و در جاهایی که لازم بود، من به عنوان معاون نخستوزیر امضا میکردم. کارهای اداری را نیز مرحوم غلامرضا رستگارپور انجام میداد که ایشان نیز در سازمان مدیریت صنعتی، تجربه کاری داشت و لیسانس ایشان هم در زمینه امور اداری بود. مسئولیتها و کارهایی که آقای مهندس صباغیان انجام میدادند و ناتمام مانده بود، به وسیله من انجام میشد و در عین رسیدگی به امور داخلی نخستوزیری، آن کارها را نیز انجام میدادم.
همچنین در برخی از کمیسیونهای هیأت دولت من دبیر کمیسیون بودم؛ مثلا کمیسیونهایی که مرحوم دکتر یدالله سحابی و مرحوم سیداحمد صدر حاج سیدجوادی اداره میکردند که بیشتر وزارتخانههای اجرائی مانند وزارت راه و ترابری و وزارت کشاورزی را پوشش میدادند. فعالیتهایی که میخواستند انجام دهند به این کمیسیونها ارجاع و در آنجا بررسی میشدند و نظرشان را به هیأت دولت میدادند، مثل کمیسیونهایی که اکنون در مجلس وجود دارد. در آن زمان مجلسی وجود نداشت و این کمیسیونها در خود دولت تشکیل میشد و من دبیر برخی از آن کمیسیونها بودم که جلسات آن معمولا در دفتر من تشکیل میشد و سپس نتیجه کار را به هیأت دولت میدادیم. یک کمیسیون دیگر هم وجود داشت که مربوط به امور حقوقی بود و مسئول آن آقای دکتر صادق طباطبایی بودند و چون ایشان نیز به کارهای متعددی که داشت نمیرسید، من کمک میکردم تا کارهای لوایحی که میبایست از آن کمیسیون به هیأت دولت برود، انجام شود. همکاری من تا زمان استعفای دولت موقت ادامه داشت. پس از قبولی استعفا نیز منتظر شدم بتوانم کارها را به جانشین خود محول کنم. آقای اکبر بدیعزادگان از طرف شورای انقلاب معین شدند و من کارها را به ایشان واگذار کردم.
چه شد که کار به استعفای دولت موقت کشید؟
به فاصله کوتاهی پس از رویکارآمدن دولت موقت، مشکلات شروع شد. شاید توضیح این نکته نیز لازم باشد که اصولا مهندس بازرگان با آنچه بهعنوان روش انقلابی در ادبیات سیاسی آن روز جا افتاده بود، موافق نبود و انقلاب را یک مسئله عمیق درونی تلقی میکرد. باوجود اینکه هماهنگی نسبتا زیادی در ابتدای کار دولت موقت بین اعضای هیأت دولت وجود داشت، بهتدریج ناهماهنگیهایی هم رخ داد و عدهای به سیاستهای شخص مهندس بازرگان ایراد میگرفتند؛ بهعنوان مثال، مرحوم دکتر کاظم سامی به این نتیجه رسیده بود که دولت به اندازه کافی انقلابی عمل نمیکند و نهایتا استعفا داد؛ ولی استعفانامهاش را به شخص رهبر فقید انقلاب داد و این حرکت بهنوعی در مخالفت با دولت بود. آقای حسن نزیه، رئیس شرکت ملی نفت ایران، هم بهگونهای دیگر عمل میکرد. شورای انقلاب نیز در مواردی پشتیبانی لازم را از دولت نمیکرد و وزرا یا فرماندهان نیروهای سهگانه را که مهندس پیشنهاد میکرد، با اکراه قبول میکردند و از برخی ایراد میگرفتند و ترجیح میدادند که شخص دیگری منصوب شود یا در مصوبات و تصمیمات دولت ایرادات و انتقاداتی گرفته میشد. از سویی، رهبر انقلاب هم از دولت انتقاد میکردند که مهندس بازرگان چند بار گله کردند و گفتند که اگر مطلبی درباره دولت دارند و نکاتی مدنظرشان هست، به جای اینکه علنی بیان کنند و باعث تضعیف دولت شود، در جلساتی که در حضورشان تشکیل میشود، در میان بگذارند. از سوی دیگر، رئیس سازمان صداوسیما، آقای صادق قطبزاده شدیدا با دولت مخالفت میکرد و تبلیغات صداوسیما علیه دولت بود. رسانههای دیگری که وجود داشتند، نیز تقریبا بدون استثنا مخالف دولت بودند. از نشریه «امت» که ارگان جنبش مسلمانان مبارز بود، گرفته تا نشریه جبهه ملی ایران، نشریه سازمان مجاهدین، نشریات چریکهای فدایی خلق و حزب توده. بعدها حتی روزنامههای «جمهوری اسلامی» و «انقلاب اسلامی» نیز به منتقدان شدید دولت تبدیل شدند. بهاینترتیب دولت هیچ نیروی تبلیغاتی و رسانهای در اختیار نداشت تا از خودش دفاع کند. وقتی انقلاب پیروز شد، خیلی چیزها از هم پاشیده بود، ارتش نیمهمتلاشی شد و فرماندهان و افراد کلیدی آن؛ یا اعدام شدند یا به زندان افتادند یا از کشور فرار کردند و جایگزینی به وجود نیامده بود. وقتی سپاه پاسداران تشکیل شد، هنوز تا بهصورتیکه یک سازمان منسجم مانند ارتش بشود، خیلی فاصله داشت. از طرف دیگر، شهربانی و ژاندارمری که نیروهای انتظامی داخل کشور و کنار مرزها بودند، تا حدودی از بین رفته بودند و جای آنها را کمیتههای داوطلب به اسم کمیتههای انقلاب گرفته بودند. باوجود اینکه مرحوم آیتالله مهدویکنی به دولت علاقهمند بود و پشتیبانی میکرد؛ ولی اینطور نبود که بر تمام کمیتهها تسلط کامل داشته باشد؛ زیرا کمیتهها در بسیاری از موارد به نظرات خودشان عمل میکردند و این باعث میشد که دولت نتواند چیزی را که میخواهد به اجرا بگذارد و در جاهایی با مخالفت یا کمکاری روبهرو میشد؛ مثلا اگر میخواست نیرویی از ارتش، همافرها یا سپاه به کردستان بفرستد و عملیاتی انجام دهند، آنها اطاعت لازم از دولت نداشتند و گاهی شورایی عمل میکردند و گاهی اوقات نتیجه شورا خلاف آن چیزی میشد که به آنها دستور داده شده بود. بهتدریج مشکلات، ناهماهنگیها و مخالفتها آنقدر زیاد شد که مهندس بازرگان احساس کرد که ادامه کار بسیار مشکل است و میتواند به ضرر کشور باشد؛ بنابراین تصمیم به استعفا گرفت.
این مقطع قبل از آبانماه سال ۵٨ بود؟
حدودا در خردادماه سال ۵٨ بود.
چه علتی باعث شد که کار به استعفای آخر بکشد؟
نخستوزیر علاوه بر چیزهایی که در ملاقاتهای حضوری با رهبر انقلاب یا در صحبتهای تلویزیونی مطرح میکردند، تصمیم گرفتند که آن گلایهها و بیان مشکلات را به صورت مکتوب نیز منعکس کنند، در نتیجه متنی را تهیه و مشکلات را در آن بیان کردند. در واقع پیشنهاد ایشان این بود که رهبر انقلاب به تهران بیایند و مستقیما مسائل را اداره کنند (به جای اینکه هیأت دولت به صورت ادواری نزد ایشان بروند) و کارها را تحت نظر بگیرند یا دولت دیگری تعیین کنند که بیشتر هماهنگی داشته باشد و نظرات ایشان را بهتر انجام دهد، چون در غیر این صورت کارها درست پیش نمیرود و نارضایتیها بیشتر میشود و به ضرر کشور است.
این درخواست رسمی و مکتوب بود؟
بله به صورت مکتوب درآمد؛ جریان به این ترتیب بود که برای اینکه مطلب درز پیدا نکند حتی نمیخواستند آن را منشیهای نخستوزیری تایپ کنند؛ بنابراین از من خواستند نامه را با دست بنویسم و بعد از آنکه ایشان امضا کردند، به من مأموریت دادند بدون اینکه به کسی گفته شود آن را به دست امام خمینی برسانم. من هم به هیچکس نگفتم به کجا میروم، از رانندهای که در اختیار من گذاشته بودند خواستم به دفتر بیاید و وقتی از محل خارج شدیم در راه به او گفتم مرا به قم ببرد. بهجز مهندس بازرگان و نزدیکانی که در جریان بودند کسی خبر نداشت چه مأموریتی دارم و چه مطالبی قرار است گفته شود، من حتی از آن نامه کپی برای خود برنداشتم تا بتوانم از روی نوشته متن را بخوانم. در آن زمان معمولا وقتی اعضای دولت میخواستند به دیدار رهبر انقلاب بروند مرحوم احمد خمینی ترتیب ملاقات را میداد و روابط ایشان با دولت موقت خوب بود؛ بنابراین وقتی اعضای دولت تلفن میکردند، ایشان زمان تعیین میکرد و ملاقات انجام میشد. وقتی من میخواستم به قم بروم به من گفتند هماهنگ شده است و باید به مرحوم سیداحمد خمینی مراجعه کنم که همینطور هم شد. وقتی به دفتر رهبر انقلاب رفتم، مرحوم احمد خمینی من را به اتاقی که امام خمینی با مردم ملاقات میکردند، هدایت کردند. این ملاقات خصوصی و تکنفره نبود و علاوه بر من اشخاص دیگری که آنها را نمیشناختم نیز حضور داشتند. سلام مهندس بازرگان را رساندم و گفتم ایشان نامهای نوشته و مرا مأمور کردهاند آن را تقدیم کنم. امام در آن موقع پاسخی ندادند و خواستند سلامشان را به مهندس برسانم و گفتند نامه را بعد بررسی خواهند کرد، من به تهران برگشتم و نتیجه را به مهندس بازرگان اعلام کردم. بعد نیز پاسخ مستقیمی به آن نامه داده نشد یا من چیزی به خاطر ندارم، ولی سعی شد اقداماتی در جهت رفع موانع انجام شود؛ ولی عملا موانع بهطور کافی برطرف نشد و همچنان ادامه داشت و حتی در برخی مواقع تشدید هم شد، بهطوریکه حتی قبل از تسخیر سفارت آمریکا به نقطهای رسید که دولت موقت حس کرد دیگر نمیتواند ادامه دهد. این اتفاق درواقع ضربه آخر بود، خیلیها فکر میکنند استعفای دولت موقت فقط نتیجه تسخیر سفارت آمریکا بوده؛ اما واقعیت این است که زمینه این جریان از قبل وجود داشت و در واقع تسخیر سفارت آمریکا نقطه نهایی بود که مشخص کرد ادامه کار تقریبا محال است. بلافاصله پس از آن رویداد حملات به دولت موقت شروع شد، برخی وزیران را به وزارتخانهها راه نمیدادند و تبلیغات شدید در حد توهین، دشنام و تهدید نسبت به دولت موقت وجود داشت. اینچنین بود که محرز شد ادامه کار بههیچوجه مقدور نیست و استعفانامه نهایی نوشته شد. این استعفا را خود مهندس بازرگان نوشتند؛ البته با تعدادی از اطرافیان راجع به محتوای آن صحبت کردند و آنطور که از آقای دکتر بنیاسدی شنیدم ایشان تغییراتی را پیشنهاد کردند که مهندس آن را پذیرفته بود.
استعفای دوم چه زمانی بود؟
روز بعد از ماجرای تسخیر سفارت، در ١۴ آبان ١٣۵٨.
یعنی در مجموع دو استعفا بوده است؟
در این استعفا ذکر شده است که از مدتی پیش این مسئله پیشآمده که نشان میدهد فقط تسخیر سفارت آمریکا باعث استعفا نشده است، بلکه زمینه آن کاملا فراهم بوده؛ ولی به آن نقطه رسیده که ادامه کار دیگر غیرممکن شده است؛ بنابراین مهندس بازرگان چارهای جز این ندید که استعفا دهد.
یکی، دو روز پس از تسخیر سفارت تصمیم به استعفا گرفتند؟
دقیقا اطلاع ندارم.
روزی که ایشان استعفا کرد شما کجا بودید؟
در دفتر نخستوزیری بودم؛ دقیق خاطرم نیست که خود مهندس بازرگان بود یا یکی از نزدیکانشان که به من گفتند نامه را به قم نزد رهبر انقلاب ببرم.
میدانستید نامه حاوی متن استعفا است؟
بله، البته نامه سربسته بود؛ اما میدانستم نامه استعفاست. به احتمال زیاد همه یا بیشتر اعضای دولت هم از متن آن خبر داشتند.
در قم چه گذشت؟
روز ١۴ یا ١۵ آبان بود، اینبار برخلاف دفعه قبل وقتی به آنجا رفتم، کسی منتظر من نبود؛ یعنی هماهنگ نشده بود، چون دیگر روابط سابق هم وجود نداشت. اگر درست به خاطر داشته باشم، آقای مهندس توسلی با جمعی از مدیران شهرداری تهران به آنجا آمده بودند تا با امام ملاقات کنند. دکتر صادق طباطبایی هم من را دید و پرسید اینجا چه میکنی؟ وقتی گفتم حامل نامهای هستم، ایشان با تعجب گفتند «من که داشتم میآمدم، میتوانستند نامه را به من بدهند بیاورم». بههرحال وقتی من به دفتر رفتم، آنجا خیلی شلوغ بود و به قول خودشان بحث لانه جاسوسی بود و طلبههای حاضر در آنجا با هم بحث و گفتوگو میکردند.
سیداحمدآقا هم بود؟
خیر، ایشان را ندیدم. از چیزهایی که به یاد دارم، این است که در آنجا داشتند نطقی از مرحوم بازرگان پخش میکردند که راجع به صندوق ترمیم خسارات دوران انقلاب بود؛ همان صندوقی که مهندس بازرگان برای دریافت کمکهای داوطلبانه مردم خارج از زیرمجموعه نخستوزیری تشکیل داده بود تا از محل دریافتیها به کسانی که در انقلاب خسارت دیدهاند؛ مثلا مغازهشان آتش گرفته، کمک مالی داده شود. این جریان پس از استعفای مهندس نیز ادامه داشت و بعدها به صندوق قرضالحسنه تبدیل شد که هنوز هم بهطور آزاد فعالیت میکند. صحبت مهندس بازرگان درباره این صندوق چند روز پیش ضبط شده؛ اما پخش نشده بود و درست در آن لحظه صداوسیما داشت آن را پخش میکرد؛ آنهم موقعی که همه هیجان داشتند و داد و فریاد میکردند؛ حتی برخی از افراد حاضر در آنجا با پوزخند میگفتند: «مهندس هم برای این مطالب وقت پیدا کرده است، الان چه وقت این حرفهاست؟». درهرحال من در آنجا مدتی منتظر شدم و بعد گفتند که نامه را به آنها بدهم و خودشان به دست امام میرسانند، فکر میکنم که مرحوم اشراقی نامه را تحویل گرفتند و گفتند که خودشان اقدام خواهند کرد. من هم به تهران برگشتم و نتیجه کار را اعلام کردم، از آن به بعد همه اعضای هیأت دولت منتظر پاسخ بودند. روز ١۵ یا ١۶ آبان در دفتر مهندس بازرگان عدهای از وزرا که بیشترشان از کسانی بودند که نمیتوانستند وارد وزارتخانه مربوطه شوند؛ ازجمله مرحوم مهندس مصطفی کتیرایی و شاید مرحوم مهندس عباس تاج و تعدادی از خود دفتر نخستوزیری حضور داشتند؛ پس از مدتی از رادیو اعلام شد که رهبر انقلاب با استعفا موافقت کرده و استعفا پذیرفته شده است. بنا به قول دکتر بنیاسدی، مرحوم امام تعدادی از بزرگان ازجمله آقایان هاشمیرفسنجانی، دکتر بهشتی و موسویاردبیلی را به قم احضار کردند و از آنها خواستند نزد مهندس بازرگان بروند و مهندس را راضی کنند که بماند؛ اما آنها در راه برگشت از قم به تهران بودند که رادیو اعلام میکند دولت موقت استعفا داده و پذیرفته شده است.
میگویند این شیطنت صداوسیما بوده است.
بله، من هم شنیدهام. آقای قطبزاده مخالف سرسخت دولت موقت بود… اما اینکه واقعیت قضیه دقیقا چه بوده است و آیا بههمینصورت بوده یا خیر، معلوم نیست.
اگر این آقایان از طرف امام از مهندس بازرگان میخواستند کار را ادامه دهد و استعفا ندهد، ایشان قبول میکردند؟
قاعدتا مهندس بازرگان شرط میگذاشت؛ چون دیگر بهآنترتیب نمیشد ادامه داد. حتما شرطهایی میگذاشت که اگر تحقق مییافت، به فعالیت خود ادامه میداد تا بتواند کاری انجام دهد. در نتیجه ارسال نامه قبلی، برخی از آقایان از شورای انقلاب برای هماهنگی بیشتر عضو دولت موقت شده بودند؛ چون مهندس بازرگان گله داشت که این آقایان از بیرون نظارت میکنند و دستور میدهند و خودشان حاضر نیستند کاری را قبول کنند، اگر میخواهند کاری انجام دهند، بیایند و انجام دهند.در نتیجه قرار شد که آنها به صورت معاون وزیر فعالیت کنند تا هم کارهای اجرائی را تمرین کنند و هم حضور مستقیم داشته و در جریان مسائل و مشکلات قرار گیرند.
پس روز ١۵ یا ١۶ آبان استعفا خوانده شد.
بله، فکر میکنم روز ١۶ آبان بود. به یاد دارم مهندس بازرگان نیز انتظار داشت که جواب مثبت باشد و استعفا پذیرفته شده باشد؛ بههمیندلیل در حالت انتظار به سر میبردند، وزرایی هم که آمده بودند، کاری نداشتند و منتظر بودند که بدانند بالاخره چه میشود. وقتی قبول استعفا اعلام شد، مرحوم بازرگان اظهار خوشحالی کرد و گفت الحمدلله راحت شدیم؛ شوخیهایی نیز کرد و کیف کوچکی را که همیشه به همراه داشت، به دست گرفت تا از محل نخستوزیری بیرون برود؛ ولی این را که بعد از آن چه شد و اینکه آیا همان زمان رفتند یا خیر اطلاعی ندارم. پسازآن آیتالله موسویاردبیلی به نخستوزیری آمدند و از طرف شورای انقلاب درخواست کردند که اگر از اعضای دولت موقت دعوت به همکاری شد، آنها بپذیرند. بازرگان هم در پاسخ گفتند دیگر تعهدی با کسی ندارند و آقایان هر تصمیمی که خواستند، میتوانند بگیرند. تا آنجا که به یاد دارم، جز مهندس توسلی (که شهردار تهران بود) و برخی از استاندارها کسی ادامه نداد، معاونهای نخستوزیر هم عملا کارشان خاتمه یافته بود. ما هم فقط یک مدت میرفتیم تا کارهای قبلی را منتقل کنیم و بعد خداحافظی کردیم. من چون قبلا در بخش خصوصی بودم و در یک شرکت خصوصی کار میکردم، به محل کار قبلیام برگشتم تا آنکه در سال ۶٠ شرکت مهندسی مشاور بنیاد صنعتی ایران را با عدهای از دوستان پایهگذاری کردیم.
حالات و واکنشهای مهندس بازرگان چگونه بود؟
ایشان فوقالعاده خوددار بودند. یادم میآید وقتی که آیتالله طالقانی فوت کردند و من به دفتر مهندس رفتم تا به ایشان تسلیت بگویم، همه ناراحت بودیم. فکر میکردیم که ایشان هم مثلا شاید حالت گریان داشته باشند؛ اما ضمن اینکه صددرصد غمگین و قلبا خیلی ناراحت بودند؛ ولی چهره ایشان آن را بروز نمیداد و یک حالت تأمل و توکل داشت. درباره استعفا هم، چون پیشبینی میکرد که پذیرفته میشود و حتی آن را بعدا عروسی دوم نامید، حالت پرخاش نداشت یا اینکه بخواهد کسی را نفرین کند. همچنان که بعدا وقتی از ایشان خواسته شد در شورای انقلاب همکاری کند، پذیرفت و همکاری کرد. اهل انتقامجویی و واکنش منفی و سلبی نبودند. هرگاه فکر میکرد میتواند جایی خدمتی بکند باوجود همه مشکلات، میپذیرفت.
مراسمی با عنوان تودیع، خداحافظی با اعضای کابینه برگزار شد؟
بله، با کارمندان نخستوزیری جلسهای برگزار شد. من آن روز دیر رسیدم، جا نبود و روی زمین نشستم. صحبت مهندس بازرگان البته همراه با گلهگذاری و شکایت بود، اما به زبان شوخی و طنز گله کرد. رئیس دفتر من هم که از اعضای قدیم نخستوزیری بود صحبت کرد، او وقتی چهره ناراحت و اشکآلود من را دید، گفت احساس تکلیف میکند که صحبتی بکند. دقیقا یادم نیست غیر از مهندس بازرگان و او چه کسانی صحبت کردند. تا آنجا هم که به یاد دارم با وزرا جلسه خاصی برای خداحافظی گذاشته نشد.
آیا مهندس بازرگان بعد از استعفا دیداری با امام خمینی داشتند یا آنکه رهبر انقلاب نکتهای یا گلهای بهخاطر استعفا از ایشان داشته باشند؟
گویا به صورت فردی دیداری انجام نگرفت، اما در دیدارهای جمعی مسئولان و سایرین با رهبر فقید انقلاب، مرحوم بازرگان حضور داشت. ضمنا ایشان هر زمان تشخیص میدادند درباره مسائل کشور نامههایی به صورت خصوصی یا سرگشاده به امام خمینی مینوشتند.
این نامهها به دست رهبر فقید انقلاب میرسید؟
بله. یکی از نامهها را خودم به جماران بردم، از قبل هم هماهنگ نشده بود که من ببرم و به دست شخص خاصی برسانم. رسیدن به دفتر بسیار سخت بود؛ چون بازرسی و سؤال میکردند که چه کسی هستی، از کجا آمدهای و چه کاری داری؟ من گفتم حامل نامهای هستم که موظفم به دست رهبر انقلاب برسانم. فکر کنم آقای اشراقی آمدند و گفتند نامه را به دست امام میرسانند. نامه درباره مسائل جنگ و مشکلات داخلی بود که مهندس بازرگان ترجیح میداد آنها را خصوصی بیان کنند. برای همین نامه را خصوصی نوشته بودند و میخواستند که فقط به دست امام برسد.
نامهها در زمان نمایندگی ایشان در مجلس بود؟
فکر میکنم در همان زمان بود. مرحوم بازرگان در برخی از نامههایش خطاب به امام خمینی نوشته بودند که چون نتوانسته مطالب را حضورا با ایشان در میان بگذارد، برای خود تکلیف دیده است آنها را در نامه بنویسد و به اطلاع برساند.
آخرین ملاقات مهندس و رهبر فقید انقلاب کی بود؟
نمیدانم، چون بعد از استعفای دولت موقت، اگر ملاقاتی بوده است از طریق شورای انقلاب انجام شده است.
فکر میکنید بعد از سال ۶٣ ملاقات خصوصی بین بازرگان و امام خمینی صورت گرفته است؟
من چیزی نشنیدهام و نمیدانم، اما به احتمال خیلی قوی نبوده است.