بهت و حیرت ناشی از انتخابات اخیر ایالات متحده به خوبی جهان را درنوردیده، بسیاری را چشمانتظار گذاشته، و طوفانی از تبیینهای سطحی و بیمحتوا تولید کرده که میتوانند بهراحتی ما را به پذیرش بیچونوچرای وضع موجود متقاعد کنند، آنهم با انتشار استدلالهای تقلیلگرا و خاماندیش و ترغیب راه فرارهایی همچون «آمریکا از اساس نژادپرست، جاهل، بیتفاوت، زنستیز، بیگانههراس و غیره است». بهجای تسلیمشدن به تحلیلهای تکعلیتی، ماخولیای شکست، تأکیدهای خودبزرگبینانه یا خطابههای اخلاقگرا و تقدیرباور درباره یک «گذار آرام» بهتر است اکنون تحلیلی فراگیر از شبکه پیچیده عواملی ارائه دهیم که دست در دست هم فاجعه کنونی را به بار آوردند. هدف از این تحلیل دقیقا ساختن راهبردهای متکثری است برای پیکارهای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت با این عوامل. با توجه به این نکته و بدون هیچگونه توهم جامعومانعبودن، یک برنامه پنجبخشی مشروط برای مبارزه با امپراطوری ترامپزده آمریکا ارائه میکنم.
اعتراض و مقاومت
کل دنیا شاهد است که ابرقدرت کذایی دنیا با سر به مغاک خودساختهاش فرو میرود، تا حدودی چون این به معنای نابودی بخشهای گستردهتری از آدمهای دنیا – از طریق سلطه امپراطوری آن – و نیز خود سیاره ماست. راهیابی آدمی که منکر تغییرات اقلیمی است به کاخ سفید، کسی که اصول عقاید سودمحور را به اجماع علمی کل جهان ترجیح میدهد، به معنای واقعی کلمه یعنی کل آینده حیات کنونی در معرض خطر است. اگر تا پیش از این توهمی داشتید الان زمان سیاست تماشاگری نیست. باید در خیابانها باشیم، در اعتصابها مشارکت جوییم، برنامه راهپیمایی بریزیم، تحریمهای مختلف راه بیندازیم، و شیوههای جدید و خلاق مقاومت را گسترش دهیم. اگر در معرض لفاظیهای لیبرال درباره «پذیرش نتایج روال دموکراتیک» هستید، اگر این بهانه عالی و اخلاقی کذایی شما را واداشت فکر کنید میتوانید بهطور شخصی از باتلاق سیاسی بیرون بیایید، لااقل دو چیز را به خاطر بیاورید. اول، همانطور که من در کتاب «ضد تاریخ حالحاضر» به تفصیل گفتهام، ایالات متحده بر دموکراسی بنا نشده و مجمع الکترال فقط یکی از قرائنی است که نشان میدهد آمریکا علنا بهعنوان یک جمهوری جرگهسالار تأسیس شد. رئیسجمهور نامنتخب کنونی تقریبا یکمیلیونونیم رأی کمتر از رقیب خود داشت و در اکثر کشورهای جهان اصلا رئیسجمهور نمیشد. از میان جمعیت حدود ٣٢۵ میلیوننفری ایالات متحده فقط ٢٢۵ میلیون نفر واجد شرایط رأیدادناند و از این میان حدود ۵٨ درصد یا ١٣۵ میلیون نفر رأی دادند. علت آن تا حدودی به برنده واقعی انتخابات اخیر برمیگردد: تحریمیها، ۴٢ درصد آرا را کسب کردند، ١٣ درصد بیشتر از هر دو کاندیدا که رأی ۵٨درصدی بینشان تقسیم شد (۶١,٩ میلیون نفر برای «برنده» و ۶٣.۵ میلیون برای «بازنده»). تحریم که از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون برنده همه انتخاباتها بوده صرفا ناشی از بیتفاوتی نیست، آنهم در کشوری که پایینترین میزان مشارکت را در انتخابات دارد. بلکه نظام به آن دامن میزند و از یک منظر مسلط با آن جور درمیآید: نظام دوحزبی کاندیداهایی عرضه میکند که هر دو سخنگویان فاسد قدرت فاسدند.
وانگهی، قانون حقوق رأیدهندگان و هجمههای دستراستی به دموکراسی انتخابی به بسیاری از کسانی که بهراستی تلاش کردند حق رأیشان را اعمال کنند امکان مشارکت نداده است. بهقدری سرکوب گسترده رأیدهندگان و تقلب در کار بود که به اعتقاد گرگ پالاست (روزنامهنگار آزاد) انتخابات دزدیده شد. و در نهایت، از میان ١٩ درصد کل مردم که به بچهمایهدار سابق و دلال زورگوی معاملات ملکی و دلقک شوهای تلویزیونی فعلی رأی دادند یکپنجم معتقدند نظر مساعدی نسبت به او ندارند. معالوصف، ما با یک عوامفریب حاشیهای جرگهسالار طرفیم که بدون هیچ تجربه سیاسی به کاخ سفید راه یافته، نه یک رهبر منتخب در یک فرایند دموکراتیک با حمایت مردمی. در ثانی، فاشیسم در اروپا در حدفاصل دو جنگ جهانی به مدد ماشین روغنکاریشده «دموکراسیهای» فاسدی به قدرت رسید که خوب کار نمیکردند. فاشیسم، در بستر فقر و فاقه اقتصادی که بیشباهت به اوضاع کنونی ما نیست، امکان ایجاد مجموعهای از چیزها را فراهم کرد: نهادینهساختن ملیگرایی به دست دولت، بیگانههراسی مبتنیبر نژادپرستی، نظامیگری ستیزهجویانه و حکمرانی استبدادی. بهرغم تفاوتهای تاریخی مهم، بهتر است به خاطر داشته باشیم قدرتگیری فاشیسم نیازمند دو چیز بود: نخبگان سازشکار و همدستی خاموش لیبرالهای خیرخواه. بدون حمایت آرام این دو گروه، که اغلب تحت لوای «مدارا» پنهان میشوند و مسئولیت خود را نمیپذیرند، چهبسا تاریخ روند متفاوتی داشت.
جنبشهای اجتماعی رادیکال سازمانیافته
همانطور که سکو اُدینگا، زندانی سیاسی و عضو سابق حزب پلنگ سیاه، اخیرا یادآوری کرد سازماندهی کلید تغییرشکل ساختارهای قدرت مستقر است. برای مداخله مؤثرتر و حفظ فشار مداوم باید در کار تغییرشکل سیاسی متحد شویم. اعتراضهای گاهوبیگاه کافی نیست، صبر-و-انتظار سیاست تماشاگری-انتخاباتی بالکل نابسنده است. محتاج نوعی از سازماندهی سیاسی تودهها هستیم که مدیون دستورکار احزاب سیاسی نهادینه و حامیان فاسدشان نباشد.
سازمانهایی برپا کنید، به آنها بپیوندید، داوطلب همکاری با ایشان شوید که طی سالهای آتی در خط مقدم مبارزات سیاسی- اقتصادی و عدالت زیستمحیطیاند (مثل فدراسیون فرزندپروری تنظیمشده، اتحادیه آزادیهای مدنی، انجمن ملی بهبود وضع رنگینپوستان، مجمع روابط اسلامی-آمریکایی، مرکز حقوقی فقر در جنوب، و بسیاری دیگر). به خصوص برنامههای اجتماعی و آموزشی و سازمانهایی که خدمات حقوقی فراهم میکنند اهمیت دارند، همچنین جبههای مشترک برای بناکردن شهرهایی امن و نهادهایی برای مقاومت در برابر اخراج تودههای شهروندان. ائتلافهای گسترده در راه مبارزه با شتابگیری تباهی بومشناختی از بیشترین اهمیت برخوردار است و جنبش کنونی در حفاظت از مناطق بومی آمریکا باید الهامبخش همه ما باشد. در دورهای که ایدئولوژی «برتری سفیدپوستان» – در کنار آنچه جرمی اسکاهیل، نویسنده آمریکایی، «برتری مسیحیان» مینامد – تمام نیروی خود را بر سر همه اقلیتها خالی میکند، از مسلمانان و لاتینتبارها تا زنان، دگرباشان و دیگران، اهمیت سازمانها و جنبشهایی مثل «جان سیاهان مهم است» بیش از پیش آشکار میشود. جنبش کارگری باید بیشتر گسترش یابد و از نو بهگونهای ابداع شود که بتواند به واسطه هماهنگی بیشتر با مبارزات موجود در راه عدالت نژادی، جنسیتی، جنسی و زیستمحیطی قدرت بیشتری اِعمال کند. همبستگی با کارگران در سرتاسر جهان، ردکردن راه فرارهای بیگانههراسانه، و راهحلهای هرچه خلاقانهتر برای اینکه طیف گستردهتری از طبقه بیثبات را در بر گیرند، همه و همه کلیدی است. در نهایت، سازمانهای ضدسرمایهداری که مشکلات ساختاری اصلی را نظام کنونی میدانند و راههای رسیدن به نظمهای اجتماعی- اقتصادی بدیل را ترسیم میکنند، و برخیشان همین الان موجودند، بسیار ضروریاند.
اصلاح سیستم انتخابات و سیاست متحد یا مردمی
هرگز نباید فراموش کنیم قدرتگیری ماشین تولید ترامپ ناشی از شکست دمودستگاه حزب دموکرات، و بیش از آن، تاریخ کلینتونگرایی بود (که البته شامل دولت اوباما هم میشود). این حزب یک برنامه چپگرایانه ماندگار ارائه نکرده و صرفا به دستورکار سرکوبگر نولیبرال کمک کرده که اکثر اوقات زندگی اکثر مردم را نابود میکند. از توافقنامه نفتا و لایحه مهلک جرموجنایت بیل کلینتون گرفته تا سابقه هولناک اوباما در اخراج مهاجران، فهرست مرگ او، و انتصاب مقصران بحران مالی اخیر به تیم اقتصادی خود، کمیته ملی حزب دموکرات (DNC) بارها و بارها ثابت کرده که نقشی ندارد جز اجرای بیسروصدای کارهای کثیف شرکتسالاری امپراطوری تحت لوای لفاظیهای مترقی. پس الان زمان آن نیست تحتتأثیر رسانهها دچار «اوباموستالژی» شویم، چیزی که قطعا در ماههای آینده امواج رسانهها را در بر خواهد گرفت، در ضمن زمان پافشاری بر این ادعای کوتهنظرانه و آشکارا غلط نیست که کارزار حقوق بشر (HRC) تنها کاندیدای ممکن بود. اگر پیش از این واضح نبود، این انتخابات را باید آخرین میخ بر تابوت کلینتونگرایی دانست. راهکار «انتخاب میان بد و بدتر» قطعا به بدترینها و بزرگترین شر ممکن انجامیده؛ این راهکار بنا به منطق ریشهداری که جیل استاین کاندیدای حزب سبزها بهنحوی درخشان توصیفش کرده مقصر چنین شری است.
در مقابل، جنبش سندرز مشعلدار فرم جدیدی از سیاست دستچپی درون حزب دموکرات است. این انتخابات را از آنها دزدیدند. اگر کمیته ملی فاسد حزب دموکرات همه توش و توان خود را برای خرابکاری در کارزار سندرز نگذاشته بود احتمالا الان در موقعیت بسیار متفاوتی بودیم. همانطور که گلن گرینوالد در تحلیل نافذ خود اشاره کرده، تقریبا همه نظرسنجیها نشان میداد سندرز در تقابل با ترامپ به کاخ سفید صعود میکرد. این بدان معنا نیست که بگوییم سابقه سندرز و کارزار او هیچ ایراد جدی نداشت (کمااینکه جفری سنتکلر، سردبیر کانترپانچ، بارها به این نکته اشاره کرده)، یا اینکه خود سندرز برای خوشخدمتی به کمیته ملی حزب دموکرات به حامیانش پشت نمیکرد. ولی لااقل با سکانداری جنبش سندرز علیالاصول امکان بازسازی کل حزب دموکرات بود، آن هم در سطح ایالتها، دولت و ملت. درعینحال، اصلاح سیستم انتخابات و ائتلافهای گسترده در میان جناحهای مختلف چپ ضروری است. نظام دوحزبی که بیش از پیش ثابت کرده نظام تکحزبی سرمایه است باید از بین برود. باید از طرق زیر روال انتخابات را به جد اصلاح کنیم: الغاء یا تجدیدنظر اساسی در رأی الکترال و جرگهسالار، تعمیم شیوه رأیدهی در ایالت مین* به همهجا، حمایت از یک نظام انتخاباتی چند-حزبی هم در دور مقدماتی و هم در دور نهایی، برقراری همهپرسیهای عمومی منظم (که امکان برکناری مقامات منتخب را نیز بدهد)، و خنثیکردن هجمههای دستراستی و ضددموکراتیک به حق رأی همگان.
این عشق یا لیبرالهای مداراجو نبودند که فاشیسم مابین دو جنگ را شکست دادند. این جبهههای مردمی و متحد کمونیسم و سیاست چپگرایانه بودند که چنین کردند. چپ زیر ضربات سیاست نهادینه در کشورهای غربی، و دیگر کشورها، که در دهههای اخیر مدام به راست میچرخد، باید ائتلافهایی برقرار کند که قادر باشد جهتگیریهای ایدئولوژیکی مختلف مردم را حول مسائل و موضوعات مشترک متحد کند (موضوعاتی همچون تغییرات اقلیمی، اخراج تودههای شهروندان، سرکوب اقتصادی از سوی اقلیت یکدرصدی و مخالفت با فاشیسم).
جنبش بایکوت رسانههای شرکتی و آموزش جمعی
رسانههای شرکتی مقصر مستقیم قدرتگیری ماشین تولید ترامپاند. این رسانهها تسلیم امیال او شدند و سود زیادی از وراجیهای پرزرقوبرق و دیوانهوار او بردند. هر جا که او در انظار عمومی ظاهر میشد نفسهای خود را در سینه حبس کردند و بلافاصله هر چرتوپرتی را که از دهان پرخاشگر او بیرون پرید تا سرحد تهوع پخش کردند و به بحث گذاشتند. دیوانگی او به معنای این است که هر جا ظاهر میشد احتمالش میرفت حرفی عجیبوغریب بزند که هیاهو به پا کند و در نتیجه درآمدی برای رسانهها داشته باشد. به این ترتیب او بیش از همه کاندیداها توجه به خود جلب کرد، از جمله میلیاردها دلار پخش رسانهای که به رایگان در اختیارش قرار گرفت.
وانگهی، بنگاههای خبری شرکتی خیلی خوب میدانستند که با آتش بازی میکنند، همانطور که کمپل براون [خبرنگار آمریکایی و مجری سابق تلویزیون انبیسی] در نقد خود به مسئولیت تلویزیونها در نتیجه انتخابات اشاره کرده است. مدیرعامل سیبیاس، لسلی مونوز، با آبوتاب اعلام کرد: «ممکنه برای آمریکا خوب نباشه ولی برای سیبیاس بدجوری خوبه. پول به جریان افتاده و حال میده». او گفت: «هرگز چیزی مثل این ندیده بودم، امسال سال خیلی خوبی برای ماست. شرمنده. حرف وحشتناکی میزنم. ولی راهش بنداز دونالد. ادامه بده.» این نگاه و کل نظام تماشاگری رسانههای تودهای موجب شد یک نمایش عجیب و حاشیهای به کاخ سفید راه یابد که فقط یکسوم رأی عظیم ١٧درصدی جمهوریخواهانی را کسب کرد که در رقابتهای مقدماتی ثبتنام و شرکت کرده بودند. کورنلیوس کاستوریادیس شیفته پافشاری بر این واقعیت بود که بدون آموزش نمیتوان یک دموکراسی کارا داشت. اگرچه خود اینکه ایالات متحده دموکراسی است یا نه بهشدت محل نزاع است، نمیتوان انکار کرد آمریکا یک مجتمع پولی-رسانهای دارد که بازار اطلاعات غلط و ترکیب اطلاعات-سرگرمی را در اختیار گرفته است. این نظام که بیش و پیش از همه سودمحور است مسائل واقعی را نادیده میگیرد یا چیز دیگری را مسئله جا میزند، در هراسافروزی افراط میکند، بیوقفه مجازها و کلیشههای ایدئولوژیکی را زنده نگه میدارد و کار ژورنالیستی موشکافانه و انتقادی را از دور خارج میکند.
ولی خوشبختانه، در ایالات متحده شبکه گستردهای از رسانههای بدیل با بودجه عمومی داریم. در بایکوت و تحریم آنها که مستقیما مسئول رسیدن این دلقک رسانهای به کاخ سفیدند همه ما باید به بسط و توسعه رسانههای بدیل کمک کنیم، کمک مالی، محتوایی، انسانی. در ضمن به دلیل قدرت فراگیر و گستره رسانههای تودهای مهم است که نحوه کارکرد آنها را زیر نظر بگیریم و در شکافهای آن حتیالمقدور کار موشکافانه و انتقادی خود را ترویج کنیم. بدینقرار، جنبشهای بایکوت باید گزینشی باشند و تفاوتهای مهم مابین رسانههای مختلف را تشخیص دهند، چون شبکههای اطلاعرسانی جریان اصلی همچنان اهمیت دارند و در مواردی میتوان آنها را بسیج کرد. در کنار آن باید شبکههای بدیل را گسترش داد تا آموزش جمعی لازم برای یک دموکراسی کارا نضج یابد.
انقلاب فرهنگی
با نزدیکشدن به پنجاهمین سالگرد مه ١٩۶٨ و با فعالیت چهرههای عرصه عمومی همچون بیانسه، کالین کپرنیک [بازیکن برجسته فوتبال آمریکایی] و لیدی گاگا در روی صحنهآوردن سیاست، اکنون زمان مناسبی است برای یک خیزش فرهنگی عمیق و وسیع که جنبش رادیکال مترقی را در خط مقدم زندگی روزمره قرار میدهد. دهههای ١٩۶٠ و ١٩٧٠ شاهد نوعی رادیکالشدن گسترده بود که از مبارزه برای آزادی سیاهان و رهایی زنان تا جنبشهای بومشناختی، رهایی دگرباشان، مقاومت ضدجنگ و فراتر از آن را دربر میگرفت. این چپ نو در کنار میراث مهم مبارزات کارگری «چپ قدیم» پژواک پرسروصدایی در فرهنگ زمانه خود داشت. موسیقی، هنر، ادبیات و سبک زندگی حاملان پیگیر سیاست رهاییبخش بودند.
بیایید این قضیه را فراموش نکنیم، بهخصوص در کشوری که جوانان حمایت قاطعی از چپ نشان دادهاند و در برههای که سیاست رادیکال آشکارا در سرتاسر جهان در حال ظهور است. فرهنگ رادیکالیسم زمین تعیینکنندهای است برای رشدونمو مردم تحصیلکرده و مطلع، شکلدهی جماعتهای همفکر و متحد، برانگیختن تغییر معنادار در جامعه، سیاست و اقتصاد. کابوس نولیبرالیسم در دریای وحشت لیبرالیسم نوفاشیستی غرق میشود و آن خونآشام تکهپارههای جهانگستری نولیبرال را در آن یگانهای بیگانههراس بسیج میکند که محکوماند دوباره بهعنوان سوخت توپ سرمایهسالار مصرف شوند، در همان حال کوس ضدفرهنگها میتواند بسیاری را از چرت این خواب مخوف بیدار و با همقطارانی هماهنگ کند که آماده رقصیدن و دورریختن ترسهاشاناند. هنرمندان، نویسندگان، موسیقیدانان، روشنفکران، و انواع و اقسام بازیگران فرهنگی، و نیز همه ما در زندگی روزانهمان، باید گرد هم آییم، تا خلقیات جدیدی را رواج دهیم از تخیلهای سیاسی و اجتماعی بدیل. بهتر از این زمانی برای طغیان رهاییبخش نیست. بیایید این بهار، که به خاطر تغییرات اقلیمی ناشی از دخالت بشر در طبیعت در پاییز آمده و کمکم به زمستان میرسد، بهار مردمان باشد. مقاومت و اعتراض، جنبشهای اجتماعی سازمانیافته، جبهه خلقی چپگرا، رکن چهارم و پنجم دموکراسی که در اختیار عموم باشد، و فرهنگ مشترکی از سیاست چپ رادیکال میتواند صحنه را برای مبارزهای حماسی علیه اوجگیری نولیبرالیسم به سوی نوفاشیسم – و شکست آن – مهیا کند.
منبع: کانترپانچ
گابریل راکهیل . ترجمه: رحمان بوذری
* در ایالت مین (Maine) رأیدهندگان اقدامی طراحی کردهاند که میتواند شیوه رأیگیری را در ایالات متحده بالکل عوض و راه را برای کاندیداهای خط سوم باز کند. به این شیوه انتخاب رتبهبندیشده (ranked-choice voting) میگویند، یعنی مردم میتوانند بهترتیب به کاندیداهای خود رأی دهند، اگر انتخاب اول فرد نتواند برنده شود رأی فرد خودبهخود به سبد انتخاب دوم او ریخته میشود و اگر کاندیدای دوم برنده نشود به انتخاب سوم و الی آخر. ایالت مین اولین ایالتی بود که چنین شیوهای را اجرا کرد.