همیشه آدمهای خلاق جایی برای شگفتزده کردن دیگران میگذرانند. سینما نیز همواره جایی برای کار خلاقانه کردن و شگفت زده شدن بوده است. این موضوع را فیلمسازان باایده و جسور در فیلمهای زیادی نشان دادهاند. یکی از جسورانهترین و مبتکرانهترین کارهایی که یک فیلمساز میتواند در سینما انجام دهد، دوری از داستانهای پرشخصیت و پرلوکیشن و رفتن به سمت داستانهایی با یک شخصیت است. یک فیلم را با یک بازیگر ساختن واقعا کار دشواری است، و آن فیلمساز برای انجام این کار باید ریسک بزرگی را به جان بخرد. خوشبختانه، در سالهای اخیر کارگردانهای خلاقی بودهاند تا با دوری از کلیشهها و با تکیه بر استعداد ذاتی و فیلمنامههای درست و پر و پیمانشان، فیلمهایی با یک بازیگر ساختهاند. فیلمهایی که در نهایت برخلاف تصور بسیار جذاب و نفسگیر از کار درآمدهاند و توانستهاند مخاطبشان را راضی نگه دارند.
گناهکار (Guilty)
بازیگر: یاکوب سیدرگرین
کارگردان: گوستاو مولر
تیزبینترین کارگردانها در جهان، آنهایی هستند که میدانند یک فیلم سینمایی فقط آن چیزی نیست که بر روی پرده نمایش داده میشود، بلکه آن چیزی است که در ذهن مخاطب شکل میگیرد. اگر در سینما بخواهیم همه چیز را به مخاطب نشان دهیم، جایگاه او را در حد یک مصرفکننده منفعل، تقلیل دادهایم؛ کسی که فقط آمده، مشتی تصویر ببیند و برود، بدون هیچ تفکر و درگیرشدنی در فرایند فیلم و داستان.
فیلمسازان بزرگ زیادی هستند که میدانند باید با فیلمشان، بیننده را باید به یک چالش دعوت کنند و آنها را شرکتکنندگانی فعال در نظر بگیرند. کارگردان دانمارکی، «گوستاو مولر» با پیروی از این ایده و در مینیمالترین صورت ممکن، اثری نفسگیر خلق کرده که تا آخرین لحظه اجازه نفس کشیدن به بینندهاش نمیدهد.
«گناهکار» درباره پلیسی است که مجبور شده به جای گشت زدن در خیابان، شب را در اداره پلیس و در شیفتاپراتور تلفنی بگذراند. در آغاز او با انجام این کار راحت نیست و از روی بیعلاقگی شیفت شب را میگذراند تا اینکه یک تماس تلفنی همه چیز را تغییر میدهد. در ساعتهای پایانی شیفت، زنی به اداره پلیس زنگ میزند و در میان صحبتهایش اذعان میکند که توسط فردی ربوده شده است. از اینجا به بعد بیننده با ۸۵ دقیقه حساس و نفسگیر طرف هست و در ادامه متوجه میشود، قرار است از طریق مکالمه پلیس با زن ربوده شده، چیزهایی در مورد شخصیتها و زندگیشان آشکار شود.
در «گناهکار» جاهطلبی کارگردانِ جوان فیلم با یک بازیگر و یک هدفون کامل میشود. مولر آشکارا به مخاطب فیلمش این پیام را میدهد که میتوانی چشمانت را ببندی، صدا را بشنوی و تصویر را تخیل کنی. فیلمساز، بخش مهمی از بار فیلم را بر دوشِ ذهن بیننده گذاشته و او را در قضاوتها و برداشتهای درست و نادرستش از شخصیتها شریک میکند.
فیلم یک داستانِ پلیسی معمولی یا یک عملیات تعقیب و گریز ساده نیست. در پشت تماس تلفنی زنِ ربوده شده و صحبتهایش با پلیس، زنجیرهای از قضاوتها در ذهن بیننده شکل میگیرد و از طریق آن متوجه مسائل پیش آمده در گذشته شخصیت فیلم میشود. فیلمی مثل «گناهکار» بیش از هرچیزی، جذابیتش را مدیون فیلنامه درست و حسابشدهاش است. فیلنامه به شکلی هوشمندانه تکههای پازل را میچیند و هر چه میگذرد، تکههای درست را کنار هم قرار میدهد تا در پایان قضاوت نهایی درباره گناهکار بودن شخصیتها مشخص شود.
لاک (Locke)
بازیگر: تام هاردی
کارگردان: استیون نایت
اگر به طرفداران تام هاردی بگویند بهترین فیلم او چه فیلمی است، بسیاری از آنها از «لاک» نام خواهند برد. چرا که هاردی در این فیلم یک تنه فیلم را جلو میبرد و با بازی خوب و قدرتمندش، تماشاگر را پای فیلم مینشاند. تام هاردی در نقش ایوان لاک، مدیر موفق یک پروژه ساختمانی بزرگ و مردی خانواده دوست، مجبور است با ماشین به سفری برود. تمام مدت زمان فیلم در ماشین لاک میگذرد و ما از طریق تماسهای تلفنی او با زندگی و شخصیت لاک آشنا میشویم.
در فیلم «لاک»، مردی را میبینیم که شغل، خانواده و زندگی خوبی را دارد و از بد روزگار و در پی اشتباهی ناگوار، مرتکب خیانت شده است. او میخواهد خودش را برای کار مهمی به لندن برساند، در حالیکه این سفر ممکن است، عواقب بدی را برای شغل و خانوادهاش در پی داشته باشد.
پروژه ساختمانی لاک، قرار است یک بتن ریزی سنگین داشته باشد و هیچ شخص دیگری جز او نمیتواند، کارهای مربوط به آن را هماهنگ کند. از طرفی همسر و فرزندانش چشم انتظارش هستند تا همراه او مسابقه فوتبال تماشا کنند و از طرف دیگر او باید خودش را به موقع به بیمارستان و زنی که تنها یک بار با او ملاقات کرده برساند تا او فرزندش را به دنیا بیاورد.
لاک در شرایطی پیچیده قرار گرفته است و میخواهد از طریق تلفن تمام کارها را مدیریت کند. لاک به انجام کار درست اعتقاد دارد و به همین خاطر نمیخواهد آن زنِ تنها را در بیمارستان تنها بگذارد. او از عواقب کارش آگاهی دارد، ولی در آن لحظه فکر میکند، بهترین کار رفتن در بیمارستان است. او یک بار و فقط یک بار، ندانسته و بی اختیار، کاری کرده که حالا میخواهد با تمام وجود پایش بایستد. این اتفاقی است که ممکن است برای تمام آدمهای خوب بیفتد و آنها را درگیر پیشامدی ناخوشایند کند.
او در پی تماسهای متعدد همکار، خانواده و زنِ چشم به راه، بخشهایی از شخصیت و روان خویش را نشان میدهد. او در جایی به پسرش میگوید من آن را درست میکنم و همه چیز به حالت عادی برمیگردد، ولی در واقع همه چیز به این سادگی نیست. او در خلال صحبتهایش، حقیقت را به همسرش میگوید و با واکنش شدیدی از سوی او مواجه میشود. با تمام عواقبی که این سفر برای لاک دارد، او تصمیمش را گرفته تا این کار را انجام دهد.
بازیِ خوب هاردی، یکی از دلایل سرپا ماندن فیلم است. او با تکیه بر میمیک صورت و حرکاتی که با چهرهاش انجام میدهد، بیننده را متوجه وضعیت بحرانیاش میکند. تن صدا و حرکات ظریفِ صورت هاردی در طول فیلم، به خوبی بخش مهمی از حسِ شخصیت فیلم را میرساند.
در کنار فیلمنامه درخشانی که نایت نوشته، نباید از کارگردانی چشمنوازش غافل شویم. نایت در نحوه فیلمبرداری داخل و خارج خودرو و در نورپردازیاش بر خودرو و اتوبان، حسِ همسفر بودن با لاک را القا میکند. انگار ما در مقامِ بیننده، همراه لاک این سفر را آغاز کردهایم و در طول کشمکشهای او، ما نیز دچار استرس و غلیان احساسات میشویم. «لاک» از هر لحاظ فیلم درخشانی است و تماشایش، جادوی سینما را به بینندهاش نشان میدهد.