دنیای نویسندگان روی پرده سینما چه شکلی است؟!

برخی از مشاغل بودن‌شان در دنیای یک فیلم تمام آن فیلم را تحت‌الشعاع حضور خود قرار می‌دهد. از این مشاغل زیاد نداریم، البته. مشاغلی که بود فیلم بر هستی آنها استوار شود. فیلمی که شغل قهرمانش نوع فیلم را مشخص کند. فیلمی که وابسته به آن شغل شود… بی‌شک اگر بهتان بگویند قهرمان فلان فیلم یک کارآگاه خصوصی است، تا حد زیادی می‌توانید حدس بزنید قرار است با چه نوع فیلمی مواجه شوید. مشاغلی از این دست در سینما زیاد نیست. شاید فقط فضانورد، نظامی و شاید هم نویسنده که البته این آخری بسان چند شغل قبلی فیلم را از نظر ژانری وابسته به حضور خود نمی‌کند. حضور نویسنده در دنیای فیلم نوعی روشنی خاص به فیلم می‌بخشد. درواقع این نکته که نویسندگان دنیایی بهتر می‌سازند، درون فیلم نیز کاربرد دارد. نویسندگان داستان‌هایی درباره عشق و وحشت زندگی به ما می‌گویند و الهام‌بخش دیگران هستند. هر نویسنده‌ای با واژه‌ها جهان جدیدی را برای ما خلق می‌کند. آیا می‌توانیم جهانی را تصور کنیم که بدون حضور اچ جی ولز، اسکار وایلد، سالینجر، وودی آلن یا حتی رولینگ باشد؟ آنها رویاها، احساس و تحول‌های ما را در زندگی شکل داده‌اند. ذهن استادانه آنها با کلمه‌هایی که از عمق وجودشان برخاسته بر ذهن و ضمیر ما نشسته و حس بودن را در ما تقویت کرده است. شاید به این دلیل هم باشد که می‌توانیم به جرأت بگوییم سینما هم با آنها مهربان بوده است. تصویر نویسندگان در سینما ازجمله آشناترین تصاویر است. تازه اگر از این بگذریم که پشت دوربین نیز سینما به بیشترین و بهترین شکل ممکن وابسته به نویسندگان است و آنها هر چند مانند بازیگران و کارگردان‌ها مشهور نمی‌شوند، اما در سینما نقش مهم و غیرقابل چشم‌پوشی را ایفا کرده‌اند و درواقع اساس تولید هر فیلمی هستند… آن‌چه قرار است در پی بیاید، می‌کوشد نشان دهد که نگاه سینما به نویسندگان چگونه بوده است. به این منظور فیلم‌هایی را که در آنها فیلم به پرتره نویسندگان نزدیک‌شده مرور می‌کنیم. فیلم‌هایی که توانسته‌اند پرتره واقعی زندگی و کار نویسندگان را به تصویر بکشند…

سانست بولوار

این ساخته ارزشمند بیلی وایلدر نامدار و محبوب که در ‌سال١٩۵٠ روی پرده آمده، روایت داستان فیلمنامه‌نویسی است که به قول جمله تبلیغاتی فیلم: سعی کرد خودرواش را حفظ کند، اما جانش را داد. در کنار او البته داستان زندگی یک هنرپیشه زن قدیمی که اکنون پیر شده  و دیگر از روزهای طلایی چیزی برایش باقی نمانده است، نیز روایت می‌شود. زندگی این زن با ورود یک فیلمنامه‌نویس جوان دستخوش تغییراتی بسیار می‌شود و درنهایت سرنوشتی دیگر را برای او رقم می‌زند. سرنوشتی که اگر آن جوان نویسنده نبود، قطعا شکلی دیگر می‌داشت…

نیمه‌شب در پاریس

مثل هر فیلم دیگری از وودی آلن بامزه است و در عین‌حال تلخ. عمیق است و در عین حال درگیرکننده و لذت‌بخش است در عین تمام تلخی ذاتی‌اش. این حکایت نیمه‌شب در پاریس وودی آلن است که وودی آلن در‌ سال ٢٠١١ ساخته…
داستان فیلم در مورد جیل، نویسنده میانسالی‌ست که به همراه خانواده نامزدش در سفری تابستانه به پاریس آمده. جیل با وجود آن‌که نویسنده موفقی در ‌هالیوود محسوب می‌شود، اما از زندگی و حرفه خود راضی نیست و استعداد اصلی خود را در رمان‌نویسی می‌داند، به همین دلیل درحال‌حاضر کار در‌ هالیوود را تعطیل کرده و مشغول کار روی یک رمان است. در همین خلال است که جیل که شیفته بی‌چون و چرای پاریس دهه ٢٠ است، در نخستین پیاده‌روی شبانه‌اش در پاریس به‌طور عجیبی قدم به این دوره زمانی می‌گذارد. خوشبختانه آلن، کاملا از روی هوشمندی از توصیف چگونگی این سفر زمانی صرفنظر‌ کرده و ریسک ملال‌آوری تم علمی-تخیلی را نپذیرفته است. بدین ترتیب شخصیت اصلی که در تفکرات و خیالاتش، دهه ٢٠ را عصر طلایی هنر می‌داند، به این برهه سفر کرده و همنشین بزرگان هنر آن دوران می‌شود. بزرگانی چون اسکات و زلدا فیتزجرالد، ارنست همینگوی، گرترود اشتاین، سالوادور دالی، تی.اس.الیوت، لوئیس بونوئل، پابلو پیکاسو و… که پاریس آن دوران را مأمنی برای زندگی هنری خود یافته بودند. فیلم درواقع ترجمان دقیقی است بر واژه شهر عشاق که درباره پاریس به کار برده می‌شود و نشان‌دهنده این‌ است که چرا در آن برهه زمانی نویسندگان تمام دنیا برای زندگی در این شهر همه چیزشان را می‌دادند.

اقتباس

یکی از کارهای مستقل و کوچک و درخشان آغازین سال‌های قرن حاضر؛ با چهره‌ای چون چارلی کافمن پشت ایده اصلی آن که مسائل و مصایب خلاقیت ادبی و هنری را دستمایه ساخت درام قرار داده است. خالق اقتباس ظاهرا سال‌ها بود که میل و اشتیاق  نوشتن فیلمنامه‌ای براساس کتاب سارق گل ارکیده را در سر می‌پروراند، اما دشواری اقتباس سینمایی از کاری چنان دشوار بود که این اشتیاق و تلاش در آن زمان چند بار به بن‌بست رسید و چنان فیلمی ساخته نشد. پس از چندین و چند‌سال که مجددا تصمیم به اقتباس دوباره از این کتاب گرفته می‌شود، این‌بار چارلی کافمن بخشی از درگیری ذهنی خود در مقام نویسنده برای اقتباس از این کتاب را به مایه و مصالح اصلی فیلمنامه‌اش بدل می‌سازد.

راه‌های جانبی

 این فیلم کوچک الکساندر پاین که در‌ سال ٢٠٠۴ ساخته شده داستان دو دوست را روایت می‌کند که در پی آرامش یک هفته را در کالیفرنیا و راه و بیراهه‌های آن ول می‌گردند. یکی از آن دو دوست مایلز ( پل جیاماتی) یک معلم و نویسنده  ناموفق است که در میانسالی از همسرش جدا شده است و دیگری جک (چرچ) دوستی صمیمی است که مایلز او را از دوران دانشجویی می‌شناسد. جک قرار است هفته آینده ازدواج کند و مایلز به‌عنوان هدیه ازدواج به او پیشنهاد می‌کند که یک هفته‌ای به کالیفرنیا بروند. یک هفته‌ای که قرار است در پایان تمام نگاه و نگرش آنها را  به دنیا و مناسباتش دستخوش عمیق‌ترین تغییرات قرار دهد…

٢٠۴۶

شاهکار وونگ کار وو؛ با این جمله از رمان یک نویسنده که شخصیت اصلی فیلم است، آغاز می‌شود: ٢٠۴۶ مکانی است که زمان در آن متوقف شده و هر کس به آن‌جا می‌رود می‌خواهد خاطرات خود را بیابد. این رمان که نویسنده فیلم درحال نگارش آن است، ٢٠۴۶ نام دارد و داستانش نیز در همان‌ سال ٢٠۴۶ اتفاق می‌افتد. این عدد البته تنها چنین کارکردی در فیلم ندارد و می‌توان آن را در طول فیلم دارای هویت و مفهوم خاصی دانست (شماره اتاق معشوق نویسنده، نام رمان و…). نویسنده ٢٠۴۶ تصور می‌کند که درباره آینده می‌نویسد، اما در طول فیلم هرچه پیش می‌رویم و در آن و فضایش غرق می‌شویم، با توجه به ساختار روایی خاصی که فیلم دارد، حس می‌کنیم که او درواقع درباره گذشته می‌نویسد و این نکته تکان‌دهنده‌ای است که برای درک میزان تاثیرگذاری‌اش فقط و فقط باید فیلم را با دقت یک بار دیگر ببینید.

عجیب‌تر از داستان

داستان این فیلم که در‌ سال ٢٠٠۶ در فصل جوایز بسیار موفق بود، ساده است: کارن ایفل بعد از سال‌ها تلاش بالاخره رمان خود درباره مردی گوشه‌گیر را به پایان می‌رساند. تنها مشکل موجود نامشخص‌بودن پایان رمان است. این مشکل از آن‌جا ناشی می‌شود که کارن نتوانسته راهی برای کشتن قهرمان اصلی رمان خود‌ هارولد کریک پیدا کند و همین امر تبدیل به کابوس وی شده است. اما یک نفر هست که بی‌خبر از همه این مشکلات به زندگی خود ادامه می‌دهد: ‌هارولد کریک.‌ هارولد تمام حوادثی را که کارن در رمانش نوشته یک‌به‌یک درحال تجربه‌کردن و زیستن است. او به زودی رابطه خود و رمان را کشف می‌کند و درمی‌یابد که پایان رمان مترادف با پایان زندگی وی خواهد بود و باید کاری بکند. چون کارن بی‌خبر از همه چیز با عزمی جزم قصد به پایان رساندن رمان خود را دارد. فیلم یکی از عجیب‌ترین آثاری است که دشواری خلق را با نمایش آن در بطن و متن یک روزمرگی دردناک به تصویر کشیده و تقلای روحی نویسنده را همسان با تلاش و تقلای قهرمان برای فرار از نیستی و نابودی رنگی ملموس و باورکردنی می‌زند.

نویسنده پشت پرده

این تریلر تکان‌دهنده رومن پولانسکی کبیر که در‌ سال ٢٠١٠ ساخته شده؛ داستان زندگی پرخطر و سرشار از ریسک نویسنده‌ای را روایت می‌کند که در آغاز فیلم استخدام می‌شود تا کار نیمه تمام نویسنده دیگر (که مرده پیدا شده بود) را در نگارش زندگینامه نخست‌وزیر سابق انگلستان به اتمام برساند. فیلم از همان ابتدا نشان می‌دهد قرار است رازآمیزی ویژه‌ترین مشخصه آن باشد. نویسنده که ابتدا از موقعیتی که نصیبش شده شادمان است، هر چه می‌گذرد، بیشتروبیشتر متوجه می‌شود که ممکن است نویسنده قبلی به قتل رسیده باشد و ممکن است این سرنوشت برای او نیز تکرار شود. نویسنده کم‌کم شروع می‌کند به فهمیدن دلیل مرگ نویسنده قبلی و دانستن این مسائل او را حتی بیشتر از قبل به مرگ نزدیک می‌کند. او حتی درک می‌کند دلیل مرگ او چه بوده و این‌که او چه چیزی از نخست‌وزیر و زندگی‌اش فهمیده بود که تاوان دانستن آن راز را با جانش داد. نویسنده پشت پرده باید با تمام این دانستن‌ها کنار‌ آید و در عین‌حال خودش را نیز حفظ کند.

میزری

فیلمی هراس‌آور که در آخرین‌ سال قرن بیستم ساخته شد و از یکی از رمان‌های بسیار محبوب و پرفروش و البته پرطرفدار استیفن کینگ اقتباس شده است. داستان میزری بسیار تاثیرگذار و کوبنده است و نویسنده توانسته با نهایت چیره‌دستی خواننده را با خود تا به انتهای داستان و نقطه پایانی شخصیت‌هایش بکشد. دستمایه استیفن کینگ برای نوشتن این داستان افسانه‌ مشهور‌ هزارویک شب بوده و ماجرای شهرزاد قصه‌گو و سلطان شهریار که قصد جان شهرزاد را داشت بوده و به تأسی از شهرزاد که داستان‌های خود را چنان جذاب تعریف می‌کرد که تا ‌هزارو‌یک شب به‌طول انجامید و نهایتا سلطان را دلباخته خود کرد؛ قهرمان دست‌وپا شکسته و بسته میزری نیز قاتل بی‌رحم خود را روزها و شب‌های زیادی در انتظار ادامه ماجرا نگاه می‌دارد؛ تا زمانی که حس می‌کند لحظه موعود فرا رسیده است.

شکوه آمریکایی

فیلمی کمدی- درام محصول ‌سال ٢٠٠٣. داستان این فیلم در مورد شخصیتی واقعی به نام‌ هاوری پکر است که داستان‌های کمیک درست می‌کند و این فیلم فانتزی شخصیت دوست‌داشتنی این آدم را بررسی می‌کند. خود ‌هاروی هم در این فیلم حضور دارد و به‌گونه‌ای راوی داستان نیز هست. شکوه آمریکایی نشان می‌دهد که‌ هاوری درهمه حال زندگی عذاب‌آوری دارد و همیشه بازنده بوده و این را در زمان واقعی روایت فیلم نیز امتداد می‌دهد. بکر که به تازگی ازدواج دومش نیز نابود شده برای آخرین تلاش برای رهایی از این همه باخت باید کاری کند تا بتواند جلوی نابودی و متلاشی شدن کامل زندگی‌اش را بگیرد. در چنین حال‌وهوایی است که یک نفر را که از کمیک‌سازان حرفه‌ای است به‌طور اتفاقی ملاقات می‌کند و به کمک او کمیک‌های ‌هاوری مشهور می‌شوند…

درخشش

در این فیلم هراسناک و حیرت‌انگیز که در‌ سال ١٩٨٠ ساخته شده، استنلی کوبریک با عاریت گرفتن داستان عجیب استیفن کینگ (نویسنده معاصر داستان‌های وحشت) مخاطب را به عمق تنهایی‌های خود و البته قهرمان نویسنده‌اش می‌برد و نشان می‌دهد که چگونه تنهایی در سرمای زمستان کوهستان به بهانه خلق ادبی و هنری می‌تواند انگیزشی باشد بر اهریمن درونی وجود آقای نویسنده؛ که در تقابل با اهریمن درونش قدرت انجام هیچ تغییری و هیچ استحاله مثبت و رو به تعالی را در خود نمی‌بیند. او با قدرت تمام فاصله حقیقت و مجاز را درمی‌نوردد تا جایی که دیگر قابل تشخیص نیستند و سررشته منطقی داستان تنها به دست کوبریک است و بس و از این نظر می‌توان گفت از بیرحمانه‌ترین آثار او می‌تواند باشد. آقای تورنس (با بازی جک نیکلسون) نویسنده ای است منطقی و متعصب و کسی است که به اخلاقیات و قول و قرارها پایبند است؛ اما تنهایی؛ که البته منظور کوبریک بیشتر تنهایی شخصیتی است تا تنهایی با مفهوم عام، باعث رشد حیوان‌گرایی و نزول انسانیت به همان میزان در وجود او می‌شود.

ساعت‌ها

یکی از معروف‌ترین و موفق‌ترین و البته تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های ساخته‌شده براساس آثار فیلم ناشدنی ویرجینیا وولف؛ که داستان سه زن را در سه مقطع زمانی گوناگون نشان می‌دهد:   سه زن که در اواسط‌ سال بیست‌ (وولف با بازی نیکول کیدمن)، پنجاه سالگی (لورا براون با بازی جولین مور) و ۲۰۰۲ (کلاریسا با بازی مریل استریپ) از خواب بیدار می‌شوند؛ هر سه موهای‌شان را جلوی آینه آرایش می‌کنند و سراغ زندگی‌شان می‌روند. کلاریسا قصد دارد برای مهمانی امروز خودش گل بخرد و به دوست و همخانه‌اش در نخستین دیالوگش همین را اعلام می‌کند. وولف، قلمش را انتخاب می‌کند و شروع به نوشتن خانم دالووی می‌کند. لورا، لای کتاب خانم دالووی را باز می‌کند. کیدمن تصمیم می‌گیرد این‌طور شروع کند: خانم دالووی گفت خودم گل‌ها را برای مهمانی می‌خرم. در ادامه ویرجینیا وولفی می‌بینیم که حتی از سرنوشت تلخ و سیاه واقعی نویسنده هم تلخ‌تر و بد طالع‌تر است…

کاپوتی

در این فیلم براساس روزهایی از زندگی ترومن کاپوتی که در‌ سال ٢٠٠۵ساخته شده، فیلیپ سیمور‌ هافمن نقش این نویسنده جنجالی را به بهترین وجه بازی کرده است. کاپوتی که به نحوه نگاشته‌شدن کتاب بسیار معروف در خون سرد توسط نویسنده بزرگ آمریکایی ترومن کاپوتی می‌پردازد، در کنار این خط داستانی پرداخت عمیق جامعه‌شناسی قتل در جوامعی چون جامعه آمریکای زمان نگاشته‌شدن این داستان نیز می‌تواند به شمار آید: ترومن کاپوتی بعد از خواندن مطلبی در صفحه حوادث روزنامه مبنی بر کشته شدن اعضای یک خانواده توسط دو قاتل جوان مصمم می‌شود که کتاب جدیدش روایتی از این حادثه و بالاخص زندگی دو قاتل جوان باشد، از این رو به هر شکل که شده با قاتل ارتباط دوستانه‌ای برقرار می‌کند تا کتابش را کامل کند، اما موانعی که بروز می‌کند، او را با چالش‌هایی بزرگ مواجه می‌سازد…

ترس و تنفر در لاس‌وگاس

ترس و تنفر در لاس‌وگاس که در‌ سال ١٩٩٨ ساخته شده، داستان رئول (جانی دپ) را که به همراه گونزو (بنیچیو دل تورو) برای تهیه گزارش به لاس‌وگاس آمده‌اند، روایت می‌کند. نحوه تصویرسازی فیلم از این دو دوست اما بدون‌کمترین ارتباطی با تصویر نویسندگان در سینمای آمریکاست. این دو همیشه درحال استفاده از انواع مواد مخدر هستند و فرق بین واقعیت و توهم را نمی‌توانند تشخیص بدهند. آنها همیشه توهم می‌بینند و خود در دام خودبافته توهم‌هاشان اسیرند؛ تا این‌که گونزو در آسانسور با دختری (کامرون دیاز) که خود را خبرنگار معرفی می‌کند، آشنا شده و عاشق او می‌شود، اما موادمخدر ذهن او را به‌هم ریخته است و او در این زمینه نیز بین عشق و توهم اسیر است.

پیش از طلوع آفتاب

این فیلم کوچک و جمع‌وجور و رمانتیک ریچارد لینکلیتر یکی از زیباترین آثاری است که درباره عشق میان دو انسان فرهیخته تاکنون ساخته شده و البته یکی از زیباترین حس‌هایی که به مخاطب منتقل می‌کند، تقلا و تلاش دو شخصیت است برای ساخت دنیایی خاص خودشان، کاملا بی‌ارتباط با بود و نبود‌ها و باید و نبایدهای دنیای بیرون. دو شخصیتی که با وجود این‌که می‌دانند حس جریان‌یافته بین آنها بیش از یک شبانه‌روز دوام نمی‌آورد و سرانجام صبح زود باید عشق را پایان یافته دانسته و از هم جدا شوند، ولی باز هم با اندوهی نهفته در چشم‌ها و قلب‌های‌شان سعی می‌کنند به‌هم عشق بورزند تا شاید هرگز صبح ستمگر فرا نرسد و آنها برای همیشه با هم باشند.

شکسپیر عاشق

پدیده اسکار ‌سال ١٩٩٨ که ناباورانه نجات سرباز رایان را پشت‌سر گذاشت و البته خیلی‌ها معتقد بودند به هیچ‌وجه سزاوار موفقیتی چنین نبود، یک درام عاشقانه ملایم است که داستان نویسنده‌ای که در فیلم آن را به نام شکسپیر می‌شناسیم، در جریان عشقی تند روایت می‌کند. نویسنده فیلمنامه شکسپیر عاشق همیشه اذعان کرده که بخش عمده داستان این فیلم تخیلی است، ولی بخش‌های کوچکی از آن با حقایق زندگی شکسپیر منطبق است. جان مدن کارگردان این اثر بوده و گوئینت پالترو و جوزف فاینس در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

منبع/ شهروند