داستان رمان از این قرار است که پسرِ ساماخان، یکی از سرکردگان طالبان پاکستان، طی عملیاتی دستگیر شده و به زندان افتاده است. میرولد که از قاچاقچیان گردنکلفت مواد مخدر است، مقدار زیادی جنس را در خانه مردی معتاد و بیکار و فقیر به نام ناهی پنهان میکند. حین جاسازکردن مواد در خانه ناهی چشم میرولد به هورگل، دختر ناهی میافتد و فکر ازدواج با هورگل به سرش میزند. هورگل نامزد دارد، اما میرولد دستبردار نیست و مدام سرِ راه او ظاهر میشود. شامیر، نامزد هورگل، پسری فقیر و یتیم است که بهلحاظ اقتصادی توان برابری با میرولد را ندارد اما قول میدهد به هر راه ممکن زندگی هورگل را تأمین کند. در این گیرودار مخفیگاه جنسها لو میرود. هورگل فداکاری میکند و جنسها را گردن میگیرد و به جای ناهی و میرولد به زندان میافتد. کمی بعد معلوم میشود که دلیل اصلی او برای گردن گرفتن جنسها خلاصشدن از شر میرولد بوده است. آزادبودن برای هورگل به مثابه افتادن به دام میرولد است. او زندان را به میرولد ترجیح میدهد. از طرفی میرولد درصدد است هورگل را از زندان برهاند و او را به آنسوی مرز فراری دهد و بعد سر فرصت تصاحبش کند. میرولد برای بیرونکشیدن هورگل از زندان دست به معاملهای با طالبان میزند. قرار است طالبان با همدستی قاچاقچیان مواد مخدر پسر ساماخان را از زندان برهانند. به همین منظور قاچاقچیان عملیات گروگانگیری چهار سربازِ مرزبان را تدارک میبینند تا بعد از گروگانگرفتن آنها، گروگانها را با زندانیان معاوضه کنند. میرولد هورگل را هم به فهرست زندانیانی که باید معاوضه شوند اضافه میکند. به موازات این ماجرا شامیر دست به کار میشود تا میرولد را به زور اسلحه وادار کند که خود را به عنوان صاحب اصلی جنسها معرفی کند تا هورگل آزاد شود. او با اسلحه سراغ میرولد میرود و با او درگیر میشود. از طرف دیگر سربازهای گروگان گرفتهشده وقتی به خانهای که قرار است در آن محبوس شوند منتقل میشوند در آن خانه با جسدی رو به رو میشوند. شاهین، یکی از سربازها، متوجه میشود در اتاقی که جسد در آن است اسلحهای جاساز شده است. او نقشهای را برای فرار طراحی میکند. در خلال این طرح اصلی خردهحوادثی فرعی نیز در رمان اتفاق میافتند مثل نزاعهای قبیلهای بر سر آب، قاچاق سوخت، دزدی از پاسگاه که اینها همگی پسزمینهای از وضعیتی ناامن میسازند که حوادث رمان در آن رخ میدهد. «نقطهی صفر مرزی» در جغرافیایی رخ میدهد که آماده است برای بردن رمان به سمت وهم و ابهام که رماننویسی ما گاه نه بنا به اقتضائات درونی داستان که بیشتر برای فرار از دشواریهای نوشتن قصهای با طرح و توطئهای روشن و دقیق به سمت آن میل کرده است؛ درواقع برای گریز از ناتوانی در پرداخت حوادث با روابط علت و معلولی عینی. در «نقطهی صفر مرزی» اما اتفاقا بهرغم وجود جغرافیا و حال و هوایی که به وهم و ابهام پا میدهد، با طرح و توطئهای روشن مواجهیم که در آن ترس، وهم و ابهام تا جایی به کار گرفته شده که در خدمت ساختار و طرح رمان باشد و در خدمت فضاسازیها و صحنهپردازیهایی که قرار است مجموعهای منسجم ارائه دهند از وضعیتی هردم آبستن هول و حادثه. رمان همانطور که اشاره شد ریتمی پرشتاب دارد و تقریبا میتوان گفت که همه آنچه در آن اتفاق میافتد در خدمت طرح اصلی رمان است. صحنهپردازیهای رمان بهگونهای است که حس تعلیق و انتظار برای رخدادن حادثه را بهخوبی و با مهارت در خواننده ایجاد میکند، بیآنکه ردی از کوشش نویسنده برای ایجاد چنین حسی در جایی از رمان به جا مانده باشد. تأثیر سینما را بر این رمان نمیتوان انکار کرد، اما این تأثیر به نحوی نیست که رمان به سینما باج بدهد و در سایه آن قرار بگیرد. در این رمان، پرداخت سینمایی به نحوی است که در عین وجود چنین پرداختی مرز میان ادبیات و سینما نگه داشته شده است. دست آخر اینکه در «نقطهی صفر مرزی» ما با آدمهایی یتیمشده و آدمهایی جداافتاده مواجهیم که در گیر و دار شرایطی آشوبناک زندگی میکنند. آدمهایی بازیچه منافع قدرتهایی که خاورمیانه را به عرصه بحران و آشوب بدل کردهاند و زندگی عادی را برای کسانی که در چرخه خون و خشونتِ پدیدآمده از دل این بحران و آشوب گرفتار شدهاند، ناممکن کردهاند. شامیر، هورگل و چهار سربازی که در این رمان گرفتار طالبان و قاچاقچیان شدهاند، آدمهایی معمولیاند که در شرایط غیرعادی، در وضعیت اضطراری و در منطقهای که عرصه دسیسههای منفعتطلبانه است، میکوشند آینده و رؤیاهای خود را نجات دهند. در پایان رمان این آدمها را با سایههایشان میبینیم. گویی آنها به سایه بدل شدهاند یا شاید به زندگی سایهوار خود بازگشتهاند. «نقطهی صفر مرزی» به تعبیری داستان سایههایی است که بهروشنی آمدهاند و راوی این رمان گویی باد و بیابان و شنزار وسیعی است که این سایهها را احاطه کرده است.
منبع شرق