شما «جهانسوز بهرامی» را میشناسید؟ اسمش حتی به گوشتان هم نخورده؟ خب اگر این طور باشد به شما حق میدهم. «مجید وارسته» چطور؟ خب شاید به نظر کمی بیانصافی باشد توقع کنم این نامها را به جا بیاورید. بگذارید کمی سادهتر برگزار کنیم و درباره یک نام کمی/ شاید معروفتر، از شما بپرسم: «فیضالله پیامی». اگر ایشان را هم نشناسید، حالاست که یا فکر کنید سر کارتان گذاشتهام یا به قول آن آقایی که اموال مملکت را با چک بیحسابش به باد داده، «سهو قلم» پیدا کردهام!
باور کنید مثلا همین آقای «پیامی» مرد بزرگی است. کارهایش تاثیر جهانی داشته. حالا رکورد دوضرب جهان را جابهجا نکرده؛ درست. آقای گل لیگ برتر هم نیست. توی اینستاگرام هم حتی اگر پیج داشته باشد تعداد لایکهایش به گرد «همین الان یهویی» و «اینک منم زنی در آستانه فصلی سرد» نمیرسد. اصلا بگذارید از یک جای سادهتر شروع کنیم: «عباس کیارستمی».شما که اهل فضل و روزنامه خوان و فرهنگ دوستید؛ در برهه حساس کنونی، دیگر- بلانسبت – زورگیر و کلاهبردار هم اسم کیارستمی را شنیده. نمیگویم او را میشناسد؛ کیست که دیگری را آنطور که هست بشناسد؟ ولی «کیارستمی» را که بگویی، طرف خودش تا «کن» و «خطای پزشکی» و اینها میرود. بدا به حال ما که کیارستمیها را بعد از مرگ و آن هم به خاطر پرونده پزشکیاش میشناسیم. این عباس کیارستمی بزرگ، با دهها فیلمش، با نخل طلا و دهها جایزه دیگرش و شعرها و نقاشیها و احجامی که خلق کرده و شاگردانی که تربیت کرده و تکانی که به سینمای جهان داده، روزی روزگاری میرفته دبیرستان «جم» قلهک. خیلی رفیقباز نبوده. نه اهلدار و دستهای، نه اهل خط و ربطی. یک رفیقی البته داشته که بیشتر از بقیه با او نشست و برخاست میکرده و با هم حشر و نشر داشتهاند. این رفیق، یک سالی مریض شد و نیامد دبیرستان. سال بعد که برگشته بود به مدرسه، به قول خود کیارستمی، «یک مرتبه آدم دیگری شده بود». چرا آدم دیگری شده بود؟ بیماری این رفیق، نوعی فلج موقتی بود. یک سال توی خانه خوابیده بود و در آن سالهای بیتلگرامی و در غیاب «جم تی وی» و «من و تو»، دایما کتاب خوانده بود؛ شاید اصلا محض سرگرمی. چی او را پابند کتاب کرده بود؟ یک رفیق دیگر که دایما به این دوستِ عباس آقای کیارستمی کتاب میرساند. بعدا این رفیقِ به فلج مبتلای خانهنشینِ کتابخوانده پوستانداخته، برمیگردد به مدرسه و تاثیراتی بر کیارستمی میگذارد که تا آخر عمر ردپایش در زندگی کیارستمی پیدا بوده. خود کیارستمی در آخرین سالهای حیاتش گفت: «[به جز این رفیق] هیچ کدام از دوستان آن دوره با اینکه اسمشان هم خاطرم است در من تاثیر نداشتند. چون اگر داشتند الان مشخص میشد. با اینکه همسن بودیم اما [او] برای من یک دوست 14سالهمتفاوت بود. کتابهایی را که میخواستم بخوانم از او میگرفتم و نقاشیاش را دنبال میکردم. مهمترین دوره زندگی هم همان دوران نوجوانی است که روی انسان تاثیر میگذارد.»
اینها را کیارستمی بزرگ میگوید؛ درباره آن همکلاسی از پا افتاده خانهنشین 14ساله و تاثیر بیمثالش بر زندگی، جهان و جهانبینی کیارستمی.
نام آن رفیقی را که یک سال مقیم بستر و همنشین درد بوده حتما شنیدهاید و به جا میآورید؛ آیدین آغداشلو. همین آیدین آغداشلوی بلندآوازه. همین نقاش نامدار، هنرمند صاحبنظر و اهل بینش و البته شهره به خوشتیپی و خوشپوشی. ولی احتمالا هنوز هیچ کدام فیضالله پیامی را به جا نیاوردهاید. پیامی همان کسی است که در آن یک سال کذا، کتاب به آیدین آغداشلو میرساند. آیدین آغداشلو با این کتابها بود که به قول کیارستمی «آدم دیگری شد» و بر او هم تاثیر بیمثال گذاشت. به نظرم فیضالله پیامی مرد بزرگی است. او را نمیشناسم، ولی همین که دو هنرمند بیبدیل را با کتابهایی تغذیه کرده و در وسعت ابعاد نگاه آنها چنان تاثیری گذاشته، کافی است که گواهی بدهیم کار کارستانی در این عالم کرده. شهرت پدیدهای است که گاهی چشم ما را به حقایق، کمسو میکند. «پیامی»ها مشهور نیستند، لایک خورشان بالا نیست، مردم برای شنیدن حرف امثال او اینترنتی از «تیوال» بلیت رزرو نمیکنند، اما پیامی و امثال او مهمند، بسیار مهم و بسیار سرنوشتساز برای جهان.