كاش راه‌حلي براي اين مساله داشتيم تا بتوانيم توازن ظريف بين دولت و جامعه را برگردانيم تا از سونامي كه دموكراسي امروز را تهديد مي‌كند، جلوگيري كنيم.

حفظ توازن دولت و جامعه در گفتاری از جوئل میگدال، جامعه‌شناس معاصر

متن پیش‌رو چکیده‌ای از آخرین سخنرانی جوئل میگدال در دانشگاه جورج واشنگتن در سال ۲۰۱۹ است. او بنیانگذار دانشکده مطالعات بین‌الملل در دانشگاه واشنگتن بوده است و سابقه تدریس در دانشگاه هاروارد را دارد. میگدال نویسنده کتاب‌های متعددی در حوزه رابطه بین حکومت و جامعه است. از میگدال کتاب «دولت در جامعه (دولت‌ها و جوامع یکدیگر را متحول ساخته و شکل می‌دهند؟)» توسط محمدتقی دلفروز به زبان فارسی ترجمه و توسط انتشارات کویر منتشر شده است. این یادداشت به سفارش مرکز توانمندسازی حاکمیت و جامعه آماده شده است. این مرکز تلاش می‌کند تا از طریق ایجاد و تقویت شبکه‌های اصلاحی بتواند گام‌هایی در حل مسائلی همچون شفافیت، مقابله با فساد، فقر، نابرابری و تعارض منافع برداشته و زمینه را برای کارآمدسازی حاکمیت و تقویت جامعه مدنی فراهم آورد.

پرسش اصلی در فعالیت‌های من این بوده که مردم چگونه جوامعی با کارکردی مناسب می‌سازند. چه چسبی وجود دارد که مردم را به یکدیگر پیوند می‌دهد؟ مردم چگونه بر سر قواعد زندگی هر روزه با هم مذاکره می‌کنند؟ چگونه جامعه‌ای که مردم می‌سازند بر حکومت و سیاست تأثیر می‌گذارد؟ و حکومت چگونه به نوبه خود بر ساخت جامعه تاثیر می‌گذارد؟

اینها پرسش‌های کاری من بوده‌اند و در این سال‌ها تغییر چندانی نداشته‌اند.

کدام ساندویچ؟

از دهه ۱۹۷۰ کتاب‌هایی در مورد آسیا، امریکای لاتین و آفریقا و به‌ویژه در مورد خاورمیانه و نظام اشغالگر قدس و فلسطین نوشته‌ام. مشغولیت اصلی من، تلاش‌های مردم برای شکل دادن به جوامع ملی از درون جوامعی بوده که در فرآیند استعمارگری و مبارزه با استعمار به شکلی کنار هم قرار گرفته‌اند که شبیه سالادی است که سرسری درست شده باشد.

من و پژوهشگران دیگر مجذوب این مساله بودیم که روسای جمهور در کنار دهقانان تلاش می‌کردند که از جوامع قدیمی‌تر سنتی، جوامع جدیدی بسازند. این کار براساس محدودیت‌های دولت‌های نوساخته قرن بیستم گاهی موفق بوده است و گاهی شکست‌ خورده است.

تفکر ابتدایی خودم در مورد چالش ساخت جوامع در طول اولین سفرم به فلسطین اشغالی در ۱۹۶۴ را به یاد می‌آورم. در صفی ایستاده بودم و منتظر خرید تنقلات بودم. روبه‌رویم یک مهاجر کرد یهودی احتمالا از عراق ایستاده بود. او می‌خواست یک ساندویچ بخرد. صاحب مغازه از او پرسید چه نوع ساندویچی می‌خواهید؟ این مهاجر به حالتی وحشت‌زده به شخصی که حس می‌کرد جایگاه اجتماعی بالاتری دارد، گفت: من چطور می‌توانم به شما بگویم که چه نوع ساندویچی می‌خواهم؟ صاحب مغازه صبورانه پاسخ داد: این کار بدین صورت انجام نمی‌شود. شما باید به من بگویید.

من همان‌جا منتظر ماندم و بحث آنها ادامه یافت. در همین حین فکر کردم واقعا چقدر دشوار است که گروه‌های مختلف را به یک جامعه تبدیل کنیم و از افراد غریبه بخواهیم تا روش‌هایی ایجاد کنند که متقابلا مورد توافق باشند تا در مورد ساده‌ترین روابط متقابل مذاکره شود. اینکه از مردم بخواهیم از یک زاویه به مسائل نگاه کنند، کار ساده‌ای نیست.

چرا مردم می‌جنگند؟

در ابتدا که شروع کردم در مورد جهان به‌طور گسترده‌تری فکر کنم، مسائلی که در ایالات‌متحده اتفاق می‌افتاد و من را به مطالعه مسائلی هدایت کرد که در آن سوی کره زمین اتفاق می‌افتاد. چه چیزی باعث می‌شود مردم به صورتی غیرمدنی با هم برخورد کنند؟ چرا شکاف‌های درون این جامعه این‌قدر عمیق هستند که کشور را درمعرض خشونت قرار می‌دهند؟ و این جنگ چه تاثیری بر کشور من داشت؟ من درگیر بودم که چه چسبی از هم باز شده است (هم در ویتنام و هم در ایالات‌متحده) که چنین وحشیگری را آزاد کرده است. من در دانشگاه تظاهرات کردم، اعتصاب کردم، مقاله نوشتم، هر کاری که از دستم برمی‌آمد را انجام دادم تا امریکا را از جنگ در ویتنام خارج کنم. هر چیزی که در مورد این موضوع پیدا می‌کردم را می‌خواندم. در نیمه دوم ۱۹۶۰ جنگ ویتنام و جنگ دیگری در خاورمیانه در سال ۱۹۶۷ توجه من را جلب کرد و به آرامی به تغییر نقشه جهان توجه کردم. شکست‌ها به‌راحتی دیده می‌شدند: ویتنام، جنگ‌های بی‌شمار در خاورمیانه، منازعات قومیتی، تظاهرات خشونت‌آمیز دانشجویان در امریکای لاتین. زمانی که شروع کردم به این مناطق سفر کنم، یک بُعد دیگر از مسائل برایم روشن شد. با شگفتی دیدم که مردم در وضعیت‌های دشوار گاهی به شیوه‌هایی می‌توانند تکه‌های پازل را کنار هم قرار دهند تا به شیوه‌ای رفتار کنند که اصطکاک‌ها را کاهش دهند. به بیان دیگر بیشتر اوقات آنها با یکدیگر برخوردی نداشتند. برخی از این کشورها به شکل‌هایی ناهمگن بودند (مثل ایران و هند) یا برخی دیگر همگن بودند (مثل مصر و کره) و موفق شده بودند که جوامعی ایجاد کنند که عملکرد مناسبی داشتند. در آن مثال صاحب مغازه و خریدار ساندویچ، آنها بالاخره راهی یافته بودند که در کنار هم زندگی کنند.

در طول دوره تحصیلات تکمیلی این افکار در پشت ذهن من بودند و باعث می‌شدند با نظریاتی که تغییرات را به عنوان یک خیابان یک‌طرفه می‌دیدند، زیاد راحت نباشم: از مرکز به حاشیه، از نخبگان به توده‌ها، از دولت به جامعه. گاهی به نظر می‌رسید که این نظریات چیزی را که من در پژوهش‌های میدانی‌ام و در زندگی روزمره‌ام می‌دیدم توصیف نمی‌کردند. این امر دینامیسم و اقتدار گروه‌های مختلف بود.

پیامدهای ناخواسته

چند ماه بعد بود که من درسی در مورد شهرها ارایه می‌دادم. در طول این دوره بود که باتوجه به تجربیات قبلی‌ام ایده‌هایی یافتم در مورد اینکه قدرت و اقتدار را چگونه می‌توان فهمید. من فهمیدم که این فقط دولت نیست که منحصرا می‌تواند در جامعه قانون برقرار کند. جامعه انواعی از عوامل قانونگذار دارد. خانواده‌ها، طوایف، قبیله‌ها، کلیساها، کسب‌وکارها همگی در کنار دولت قانون می‌سازند و آنها همه از مردم می‌خواهند که از این قواعد پیروی کنند. این گروه‌های اجتماعی، قوانینی تناقض‌آمیز ایجاد می‌کنند و مردم را در این مورد که روزبه‌روز چگونه عمل کنند در موقعیت دشواری قرار می‌دهند. دولت یکی از این قانونگذاران است و با دیگر قانونگذاران در رقابت است. گروه‌های دیگر در جامعه نیز تلاش می‌کنند که کنترل اجتماعی خود را اعمال کنند. نتایج اغلب غیرقابل پیش‌بینی این منازعات و ویژگی غیرقابل پیش‌بینی این منازعات برای من به اصطلاحی منجر شد که امروزه در کارگاه‌های آموزشی خود استفاده می‌کنم و هنوز آن را بسیار مفید می‌دانم: پیامدهای ناخواسته. در حالی‌که قانونگذاران تلاش می‌کنند که به جامعه شکل دهند، اما آنها با موانع بی‌شماری مواجه می‌شوند: از سوی افرادی در داخل دولت و از سوی گروه‌های اجتماعی خارج از دولت. تمامی این‌ افراد در مورد اینکه جامعه چه باید باشد تصویر‌های متفاوتی دارند. منظور من را اشتباه نگیرید. دولت تاثیر بزرگی بر زندگی مردم می‌گذارد. فقط اینکه این تاثیر همیشه آن چیزی نیست که سیاستگذار هدف آن را داشته است.

همکاری به جای منازعه

من به آرامی شروع کردم به وارونه ساختن رابطه دولت در جامعه تا به شیوه‌ای به تغییراتی بنگرم که تنها از سوی دولت به جامعه نباشد بلکه از سوی مردم به سمت بالا باشد. من حس می‌کردم که برخی از قوی‌ترین اساتیدم همچون ساموئل هانتینگتون (راهنمای پایان‌نامه‌ام) از حاشیه و توانایی پنهان آن در شکل دادن مجدد به مرکز غافل بوده‌اند. منازعات بین نیروهای مختلف اجتماعی در بخش‌های مختلف دولت در مرکز چیزی بود که داشتم در مورد آن مطالعه می‌کردم. حالا که در مورد این موضوعات صحبت می‌کنم، بیشتر می‌خواهم در مورد همکاری بحث کنم تا منازعه. کسانی که محروم و محذوف شده‌اند اغلب تقلا کرده‌اند. بسیاری از جوامع به طرف‌های درگیر منازعه اجازه‌ داده‌اند تا در کنار هم در آرامش زیست کنند. قطعا این آرامش اجتماعی تضمین نشده است، همان‌طور که در بهار عربی دیده‌ایم و امروز در هنگ‌کنگ می‌بینیم. حتی در موارد دیگری که به تظاهرات کشیده نمی‌شود، می‌توانیم ببینیم که چطور خشم در مورد نابرابری به سطح نزدیک می‌شود.

نابرابری به شرط انصاف

اما من در اینجا به‌ جان رالز بازمی‌گردم. من فکر می‌کنم مردم تا زمانی حاضرند نابرابری را تحمل کنند (حتی در جوامع دموکراتیک) که مطابق با نظریات جان رالز، در سیستم انصاف وجود باشد. وجود انصاف به این معناست که آنها و فرزندان‌شان در پایین‌ترین بخش‌های جامعه قفل نشوند که راه‌هایی برای گریز از جایگاه پایین و از رنج آنان وجود داشته باشد. این امر بدین معنا نیست که بین طبقات اجتماعی منازعه‌ای نیست، که گروه‌های مختلف منافع مختلف را دنبال نمی‌کنند و اختلاف‌های سیاستی و قومیتی ناپدید می‌شود. این امر همچنین بدین معنا نیست که گروه‌های طرد شده وجود ندارند. معنی این امر که به‌ویژه برای جوامع دموکراتیک مهم است، این است که بیشتر مردم مجموعه مشترکی از قواعد برای رفتار روزمره اتخاذ کرده‌اند. این قواعد ضمنی روزمره باعث به حداقل رسیدن اصطکاک روزمره می‌شود و به رغم تفاوت در جایگاه‌ها به شناخت انسان‌ها از یکدیگر درون یک حلقه گسترده کمک می‌کند. این قواعد روزمره به بنیانی برای روش‌های تکراری روابط بدل می‌شود: در خرید کردن، در خیابان‌های مرکز شهر، در انجمن‌های اجتماعی، در پارک‌ها یعنی چیزی که جامعه‌شناسان به آنها مکان‌های سوم نام داده‌اند و نه خانه‌اند و نه محل کار. چنین الگوهایی از رفتار روزانه درنهایت به چیزی بیش از صرف عادت بدل می‌شوند. آنها ارزشی هنجاری می‌یابند و شیوه‌های درست و غلط ارتباط با دیگران را مشخص می‌کنند، ازجمله غریبه‌های خارج از خانواده و خارج از محل کار. آنها راهی برای بیان و پیگیری اختلاف‌ها بدون خشونت در محل‌های مشترک ایجاد می‌کنند.

اساس دموکراسی

من این الگوی رفتاری مورد توافق (شیوه‌ای که شخصی کاری به سادگی خرید یک ماهی تن را انجام می‌دهد) را در جوامع دموکراتیک نیز دارای اهمیتی اساسی می‌دانم. قواعد زندگی هر روزه و نوعی از جمهوری که آنها ایجاد می‌کنند، اساس دموکراسی هستند. آنها به عنوان بنیاد یک عنصر حساس دیگر دموکراسی عمل می‌کنند. این قواعد رفتار روزمره به گروه‌های مختلف اجازه می‌دهند تا از ترجیحات فردی و گروهی خود فراتر روند. آنان چیزی را امکان‌پذیر می‌کنند که تاد گتلین آن را روحیه همبستگی در میان خطوط اختلاف‌ها می‌نامد. دموکراسی می‌خواهد که شهروندانش در ساخت منافع مشترک مشارکت داشته باشند یعنی چیزی که در دوره انقلاب امریکا آرمان مشترک نامیده می‌شد. منافع مشترک یعنی جمعیت بزرگی از مردم که اغلب با هم آشنایی ندارند گاهی به طریقی می‌توانند به شیوه‌ای متحد بیندیشند و عمل کنند، حداقل در سطح دغدغه‌های گسترده در مورد رفاه عمومی جامعه.

اجازه دهید در اینجا تذکری اضافه کنم. کلمه «مشترک» در عبارت منافع مشترک یا آرمان مشترک ممکن است گمراه‌کننده باشد. در بریتانیای قرن ۱۸ و ۱۹ نسبت کسانی که این منافع مشترک را داشتند و قواعدی برای روابط هرروزه ایجاد کردند، نسبتا کوچک بود. اما این حلقه به مرور زمان گسترش یافت. اغلب با زجر و به‌طور ناقص و با درخواست‌های مکرر کسانی که حذف شده بودند و گروه دارای امتیازات به کار آنها نیاز داشت.

من به این نقش انحصارگرایی در دموکراسی‌ها بازخواهم گشت. البته گفتن این نکته مهم است که دموکراسی‌ها به این روحیه اتحاد در بین خطوط اختلاف‌ها وابسته بودند و هنوز هم همین‌طور است یعنی اینکه شهروندان از منافع خاص خود فراتر روند و منافعی مشترک ایجاد کنند. غلبه بر منافع شخصی برای ایجاد یک حس منافع مشترک زمانی اهمیت زیادی می‌یابد که گروه‌هایی متکثر بتوانند این دیوارهای نخبگان را فرو ریزند و زمانی که در مورد مفهوم گسترده‌تری از منافع مشترک تصمیم گرفته ‌شود. ساخت منافع مشترک در یک جامعه متکثر کار ساده‌ای نیست. این امر شامل توازنی ظریف بین دولت و جامعه است، مجموعه‌ای از روابط مبتنی بر همکاری و مبتنی بر دشمنی. برای اینکه دموکراسی به موفقیت دست یابد، نهادهای دولتی نباید در نیاز به نظارت و تنظیم مقررات بر تمامی روابط غرق شوند. دموکراسی به چیزی فراتر از نهادهای سیاسی مناسب همچون انتخابات یا حقوقی همچون حق آزادی بیان وابسته است. نهادهای دموکراتیک و حقوق فردی مهم هستند اما ستون سومی نیز به آنها می‌پیوندد.

دموکراسی یعنی عادت‌های خوب

دموکراسی بر شانه‌های جمعیت و مردمی بنا شده است که می‌تواند بر خود مقرراتی اعمال کند. اکثریت عمده روابط انسانی بدون نیاز به قوانین رسمی، بدون نیاز به پلیس و دادگاه‌ها، زندان‌ها و غیره اجرا می‌شوند. دموکراسی همچنین به مردمی نیاز دارد که بتوانند راه‌حل‌هایی برای مشکلات هر روزه خود فراهم کنند، از جمله قدم زدن در پیاده‌روهای نیویورک بدون مراجعه به نهادهای سیاسی. دموکراسی به بیان جان دیویی نیازمند عادت‌های خوب است. الگوهای رفتار مشترک جوامع دموکراتیک را قادر می‌سازد تا به این پرسش پاسخ دهند که ما چگونه می‌توانیم به‌رغم تفاوت‌های‌مان با یکدیگر زندگی کنیم.

چیزی که من آن را توازن بین دولت و جامعه می‌نامم، درواقع یک مجموعه روابط پیچیده است بین گروه‌های اجتماعی مختلف با یکدیگر و با بخش‌هایی از دولت و روابط بین بخش‌های مختلف دولت با یکدیگر. پیچیدگی تمامی این روابط مبتنی بر همکاری و مبتنی بر دشمنی باعث می‌شود که روابط بین دولت و جامعه در کشورهای دموکراتیک به‌شدت شکننده شود. این امر به‌طور خاص درست است، زیرا نابرابری اجتماعی و اقتصادی مرتبا مفهوم انصاف رالزی و مفهوم گتلین در مورد روحیه همبستگی بین خطوط تفاوت‌ها را تحت فشار قرار می‌دهد.

در جهان امروزی، این توازن ظریف تحت فشاری شدید است. دلایل زیادی برای این امر وجود دارد. در امریکا شما شاهد نابرابری فزاینده اقتصادی، تضعیف فرصت‌ها برای تحرک اجتماعی و تفاوت‌های حساس منطقه‌ای هستید. بگذارید به‌طور مختصر دو پدیده را بررسی کنم که توازنی را تهدید می‌کند که دولت و جامعه به آن‌ وابسته هستند.

نظارت دولت‌ها

اولین آنها پدیده جهانی دولت ناظر است. تخمین‌ها در مورد دوربین‌های نظارتی در انگلستان از یک دوربین به ازای ۱۱ نفر تا یک دوربین به‌ازای ۱۴ نفر است. به تنهایی در لندن بیش از نیم میلیون از چنین دوربین‌هایی وجود دارد. در امریکا حدود ۴۰ میلیون چنین دوربین‌هایی وجود دارد که برخی آنها خصوصی هستند و برخی حکومتی. اما نظارت از دوربین‌ها فراتر می‌رود. گوشی‌ها، رسانه‌های اجتماعی، خرید کردن، گوش دادن به موسیقی و دیگر فعالیت‌های روزمره شرایط مناسبی را برای جمع‌آوری داده‌های فردی و شخصی فراهم ساخته‌اند. سفر اخیرم به چین، حدود و خطرات چنین نظارتی را بر من آشکار کرد. چین به هیچ‌وجه یک دموکراسی نیست. افزایش قدرت دولت برای نظارت بر اعمال و روابط هر روزه شهروندان تاحدی افراطی باعث هشدار میان بسیاری از چینی‌ها شد. دولت چین برنامه دارد که تا سال دیگر به‌ازای هر دو نفر یک دوربین داشته باشد. جامعه تقریبا پول نقدی استفاده نمی‌کند. مردم تنها با کدهایی روی تلفن‌های همراه هوشمند خود برای همه ‌چیزها پرداخت می‌کنند. حتی متکدیان نیز کدهایی دارند و مردم بدین طریق به آنها کمک می‌کنند. یک سرویس پیام‌رسانی یکه در چین وجود دارد به نام وی‌چت که هرگونه پیام بین‌فردی را ضبط می‌کند. تکنولوژی تشخیص چهره همه جا هست. پرسشی که دانشگاهیان چینی مرتبا با من مطرح می‌کنند این است که آیا توانایی‌های نظارتی دولت چین به طریقی توازن بین دولت و جامعه را از میان برداشته است. دولت چین از قبل نیز در این توازن دست بالا را داشته است. دولت‌های دموکراتیک هنوز به این حد از نظارت دست نیافته‌اند اما روایت‌های زیادی در این مورد به گوش می‌رسد.

پرسش در مورد اینکه آیا این توازن در دولت‌های دموکراتیک از میان رفته است نیازمند پژوهش بیشتر است. پاسخ اولیه من این است که این امر یک تهدید جدی است. اگر شهروندان حس کنند که تمامی فعالیت‌های‌شان تحت نظارت دولت است، توانایی گروه‌های اجتماعی برای فراهم ساختن قدرتی مقابل دولت به‌شدت کاهش می‌یابد. یک نگرانی دیگر این بود که توازن بین جامعه و دولت را به سوی دولت سنگین خواهد کرد. حادثه یازده سپتامبر و پیشرفت‌های تکنولوژیک در جمع‌آوری و تحلیل داده‌های بزرگ این دغدغه‌ها را افزایش داده‌اند. اگر ابعاد امیدبخشی از این فرآیند را بخواهیم تصور کنیم که من اطمینان ندارم چنین ابعادی وجود داشته باشد، دو بخش وجود دارد؛ اول اینکه شهروندان عادی ممکن است با دور زدن این فضا، در برابر این نظارت بیش از اندازه واکنش نشان دهند. این امر تا حدودی در چین اتفاق می‌افتد. من می‌دیدم که مردم به شیوه‌های مختلفی از حریم شخصی خود حفاظت می‌کردند و راه‌های مختلفی می‌پیمودند تا از نگاه همیشگی دولت در امان باشند. در دموکراسی‌ها پدید آمدن دولت‌های با قدرت بیش از حد به انواعی از بسیج مردمی و مقاومت منجر شده است. دوم اینکه تلاش دولت برای جمع‌آوری و تحلیل داده‌های نظارتی ممکن است واکنشی نه تنها از سوی گروه‌های بیرون از دولت و مردمی که تلاش می‌کنند از دولت اجتناب کنند بلکه از سوی افرادی درون دولت منجر شود. رشد نظارت ممکن است به کژکارکردی‌هایی درون دولت منجر شود. انسجام دولت و توانایی آن در ایجاد هماهنگی ممکن است تحت وزن و پیچیدگی سازمان‌ها و پرسنل متعدد مربوط به این کار از بین برود. ما همین الان می‌بینیم که دادگاه‌ها قوه مجریه را تضعیف می‌کنند، اتهام‌هایی وجود دارد مبنی بر اینکه دولت پنهان سیاست‌ها را خنثی می‌کند و همچنین نقش افشاگران و غیره.

توازن دولت و جامعه

در کنار افزایش در نظارت، مساله دیگری نیز توازن بین دولت و جامعه در قرن بیست و یکم را بر هم می‌زند. این مساله، پدیده پوپولیسم است. یک بعد از این امر که به‌طور خاص برای من مهم به نظر می‌رسد، این است که پوپولیسم چگونه چیزی که پیش‌تر در مورد روحیه همبستگی گتلینی در بین خطوط تفاوت‌ها مطرح کردم را تضعیف می‌کند. این حس فزاینده که انصاف در حال محو شدن از جوامع دموکراتیک است، این حس که مردم در چند نسل خود در جایگاهی با محرومیت و شکست قفل شده‌اند، قربانی‌سازی و مقصر جلوه دادن گروه‌های مختلف توسط پوپولیست‌ها کیفیت متفاوتی نسبت به انحصارگرایی لیبرالی دارد که پیش‌تر توصیف کردم. برای بسیاری از گروه‌های محذوف در قرن نوزدهم وجود یک دکترین لیبرال که در عمل همه را برابر می‌دانست، همراه با این حس که آنان یا فرزندان‌شان می‌توانند از نردبان اجتماعی بالا بروند و از بخش‌های پایینی جامعه بالاتر روند، بسیار مهم بوده است. پوپولیسم دکترین لیبرال را وارونه می‌سازد. پوپولیسم دیگران (سیاه‌پوستان، مهاجران، یهودی‌ها، لاتین‌تبارها) را مزاحم می‌داند و به زعم پوپولیسم آنان ذاتا از مرزهای رفتاری قابل قبول خارج هستند و هیچ‌گاه نمی‌توانند از دیوارهایی عبور کنند تا بتوانند امریکایی‌های واقعی شوند. حیات دموکراسی به زعم من به این توازن بین قواعد روزانه تمایزگذاری و حذف مردم و قواعد روزانه‌ای بستگی دارد که لیند لافلین جامعه‌شناس آن را حرمت آیینی می‌نامد. او می‌نویسد که حرمت آیینی به این معناست که شخص، دیگری را درک می‌کند (حتی غریبه‌ها را) تا صاحب سطحی پایه‌ای از انسانیت شود. این کار باعث پذیرش فرد در خانواده بشری می‌شود، حقوق شهروندی به آنها می‌دهد و مسائلی را درک می‌کند و می‌پذیرد. حتی اگر این افراد غریبه باشند و شباهتی به خود فرد نداشته باشند و افرادی باشند که فرد به‌طور فعالی به آنها علاقه‌ای ندارد و یا حتی رابطه شخصی با آنها دارد و از آنها متنفر است. پوپولیسم، به‌ویژه زمانی که توسط رهبران سطح بالای دولتی هدایت می‌شود، کسانی که حس می‌کنند جامعه به شکلی غیرمنصفانه با آنها رفتار کرده است را هدایت می‌کند تا افرادی خاص را از سطحی از انسانیت محروم کنند تا آنها را از حرمت آیینی محروم سازد.

نقش دانشگاه‌ها

کاش راه‌حلی برای این مساله داشتیم تا بتوانیم توازن ظریف بین دولت و جامعه را برگردانیم تا از سونامی که دموکراسی امروز را تهدید می‌کند، جلوگیری کنیم. این مساله مفصل است و در اینجا نمی‌توانیم به تغییرات در سطح عظیم اقتصادی و اجتماعی بپردازیم که مورد نیاز هستند. اما من بحث خود را با گفتن این امر به پایان می‌رسانم که دانشگاه‌ها امروزه کاری بسیار فراتر از تولید چیزی انجام می‌دهند که اقتصاددان‌ها آن را سرمایه انسانی یعنی نیروی کار ماهر و تحصیلکرده می‌نامند. دانشگاه‌ها بخشی متشکل از گستره وسیعی از جامعه را گرد هم می‌آورند. دانشجویان در داخل و خارج از کلاس‌های درس یاد می‌گیرند که افراد دیگری که تفاوت‌های زیادی با آنان دارند، صاحب آن سطح ابتدایی انسان بودن هستند که لافلین در مورد آن سخن گفته بود. اما کالج‌ها و دانشگاه‌ها باید کارهای بیشتری انجام دهند. دانشگاه‌های خصوصی نخبه همچنین برخی دانشگاه‌های عمومی سرآمد مثل همین دانشگاه به میزان کافی تلاش نکرده‌اند که بدنه دانشجویی خود را متکثر سازند.

امروزه، کالج‌ها و دانشگاه‌ها شکاف‌های بین افراد صاحب امتیاز و محرومان را بازتولید می‌کنند، به جای اینکه این شکاف را پر کنند. این کالج‌ها باید شروع کنند به کار کردن با ادارات دیگر در سطح پیش از کالج یعنی دبیرستان‌ها و مدارس راهنمایی تا اطمینان یابند که دانش‌آموزان محروم شرایط پذیرش در دانشگاه را کسب کنند. آنها می‌توانند برنامه‌های خود برای حمایت از این دانش‌آموزان هنگام تحصیل در دانشگاه را تقویت کنند. آنها می‌توانند برنامه‌های تحصیلی خوبی در زندان‌ها ارایه کنند. آنها باید برنامه‌هایی بسیار قدرتمندتر برای جذب و حمایت از دانشجویان فراتر از سن معمول دانشگاه یعنی افراد به سن ۳۰ و ۴۰ سال که شاغل هستند، فراهم سازند و راهی برای آنها فراهم سازند که از بخش‌های پایینی جامعه رها شوند. این اقدامات به تنهایی باعث کمتر شدن بحرانی نمی‌شوند که امروزه دموکراسی با آن مواجه است. اما دانشگاهیان و دانشگاه‌های آنان باید به بخشی از راه‌حل بدل شوند و نه بخشی از مشکل. ما نباید سلسله‌مراتبی بودن و طرد را بازتولید کنیم و به جای آن باید دانشگاه‌ها را به بولدوزرهایی تبدیل کنیم که دیوار طرد را نابود می‌کنند، همان دیواری که بخشی از جامعه را از حرمت آیینی که مستحق آن هستند محروم می‌سازد. ما باید به صورتی عمل کنیم که تامس جفرسون می‌گوید:

«نوعی از هارمونی و عاطفه را به گفتمان اجتماعی برگردانیم که بدون آنها آزادی و حتی زندگی مسائلی دور از واقعیت هستند.»

منبع: https://youtu.be/iCddY2ZX7oI

ترجمه از اعتماد

كاش راه‌حلي براي اين مساله داشتيم تا بتوانيم توازن ظريف بين دولت و جامعه را برگردانيم تا از سونامي كه دموكراسي امروز را تهديد مي‌كند، جلوگيري كنيم.