بیش از چهار ماه از بحران بیماری همه‌گیر کرونا می‌گذرد. شدت اولیه بیماری نسبتا فروکش کرده، از میزان ابتلا و مرگ روزانه بیماران کاسته شده، قرنطینه به‌صورت نسبی پایان یافته و خیابان‌های خالی روزهای کرونا حالا به‌خصوص در تهران دوباره به وضعیت ترافیک پیش از کرونا بازگشته است.

تصور جهان پس از کرونا

بیش از چهار ماه از بحران بیماری همه‌گیر کرونا می‌گذرد. شدت اولیه بیماری نسبتا فروکش کرده، از میزان ابتلا و مرگ روزانه بیماران کاسته شده، قرنطینه به‌صورت نسبی پایان یافته و خیابان‌های خالی روزهای کرونا حالا به‌خصوص در تهران دوباره به وضعیت ترافیک پیش از کرونا بازگشته است. غافلگیری، وحشت و انزوای روزهای اولیه جای خود را به وضعیتی آرام‌تر همراه با نگرانی از بازگشت موج جدید بیماری داده است. کووید 19 تا این لحظه بیش از هفت میلیون نفر را مبتلا و 400 هزار نفر را کشته است. گسترش جهانی ویروس کرونا بسیاری از رویه‌ها و مفروضات بشری را در ابعادی بی‌سابقه تغییر داد و علاوه بر تحقیقات گسترده علمی و پزشکی، باعث شد متفکران و پژوهشگران علوم انسانی نیز به تأمل درباره ابعاد مختلف این پدیده در زمان حال و اثرات آن بر آینده جوامع بشری بپردازند. عده‌ای از متفکران پیامد نهایی کرونا را افزایش نژادپرستی، اقتدارگرایی و نظامی‌گری می‌دانند؛ اما برخی خوش‌بین‌ترند و معتقدند از دل این دوران، جهان بهتری به وجود می‌آید. گروهی مثل اسلاوی ژیژک و دیوید هاروی با تبیین وضعیت بحرانی که در آن به سر می‌بریم تلاش کردند بر امکان‌های عملی که این بحران در جهت تغییر وضعیت در اختیار مردم می‌گذارد انگشت بگذارند و پیش‌بینی کردند که این بحران در آینده‌ای نزدیک شکاف‌های عمیقی بر نولیبرالیسم می‌کند. گرایش به تغییر رویه در برخی سیاست‌های نولیبرالی نیز نمایان بود و دست‌کم به صورت موقتی برخی دولت‌ها به اختصاص بودجه‌های بیشتر به بخش سلامت تن دادند. در رسانه‌ها و یادداشت‌های سیاست‌گذاران طرفدار بازار آزاد نیز از لزوم بازگشت به سیاست‌های کینزی و نوعی دولت رفاه شبیه آنچه بعد از «رکود بزرگ» دهه 1930 در اقتصاد سرمایه‌داری رخ داد صحبت شد. برخی عقیده دارند که آثار اقتصادی کرونا از جمله افزایش جمعیت زیر خط فقر و بی‌کاران، شبیه بحران اقتصادی 2007 است، برخی آن را با رکود بزرگ مقایسه می‌کنند و برخی معتقدند همه‌گیری کرونا در پی رکود ناشی از بحران 2007 که هنوز بر ساختار اقتصادی حاکم بود، بی‌سابقه‌ترین فروبستگی اقتصادی تاریخ سرمایه‌داری را رقم زده است و به‌همین‌دلیل در نقطه عطفی از تاریخ مبارزات ضدسرمایه‌داری به سر می‌بریم.

ویروس ایدئولوژی
اسلاوی ژیژک از اولین متفکرانی بود که به تحلیل بیماری همه‌گیر کرونا پرداخت و در این مدت به صورت سلسله‌وار مقاله‌هایی دراین‌باره نوشت و در نهایت آنها را در کتابی با عنوان «عالم‌گیر، کووید- 19 جهان را تکان می‌دهد» منتشر کرد. در مقاله «ویروس کرونا ضربه «کیل بیلی» به سرمایه‌داری است و می‌تواند منجر به بازآفرینی کمونیسم شود» (ترجمه تایماز افسری، سایت تز یازدهم)، ژیژک شیوع رو به گسترش اپیدمی ویروس کرونا را موجب به‌راه‌افتادن اپیدمی‌های وسیعی از ویروس‌های ایدئولوژیکی می‌داند که پیش از این در بطن جوامع ما خاموش و نهفته حضور داشتند: اخبار جعلی، تئوری‌های توطئه پارانویایی و فوران‌هایی از انواع نژادپرستی. «نیاز موجه پزشکی به قرنطینه، در عرصه ایدئولوژی با خود فشار به ترسیم صریح مرزها و قرنطینه دشمنانی را در پی داشت که تهدیدی برای هویت ما محسوب می‌شوند». ژیژک ویروس ایدئولوژیک و البته به‌مراتب مفیدتر دیگری که در نتیجه این وضعیت ممکن است شیوع یابد و ما را آلوده کند را ویروس اندیشیدن به یک جامعه جایگزین ورای دولت-ملت می‌داند که خود را در اشکال همبستگی و مشارکت جهانی به واقعیت بدل می‌کند. او اپیدمی ویروس کرونا را با فیلم «کیل بیل 2» کوئنتین تارانتینو مقایسه می‌کند: «در آخرین صحنه فیلم، بئاتریس، بیل شرور را از پا درمی‌آورد و کشنده‌ترین فن در تمامی هنرهای رزمی را به او می‌زند؛ «فن انفجار قلب با ضربه پنج نقطه‌ای پنجه». حرکت شامل ترکیبی است از پنج ضربه که از سرانگشتان ضارب به پنج نقطه فشار مختلف در بدن حریف وارد می‌شود. بعد از اعمال فن کافی است حریف حرکت کند و پنج قدم بردارد. آن‌وقت است که قلبش در بدنش منفجر می‌شود و همان‌جا بر زمین می‌افتد». او گمانه‌زنی کسانی را که فکر می‌کنند اپیدمی ویروس کرونا می‌تواند منجر به سقوط نظام کمونیستی در چین شود شبیه به این موقعیت می‌داند: «این رژیم‌ها می‌توانند بنشینند و مشاهده کنند و از روی اجبار و حفظ ظاهر به قرنطینه تن دهند، اما کمترین تغییر واقعی در نظم اجتماعی (مثل اعتمادکردن به مردم) به سقوطشان خواهد انجامید. عقیده محتاطانه من به‌مراتب رادیکال‌تر است. من معتقدم اپیدمی ویروس کرونا یک جور «فن انفجار قلب با ضربه پنج نقطه‌ای پنجه» است که بر پیکره سیستم سرمایه‌داری جهانی وارد شده است و این یعنی دیگر نمی‌توان از همان راه‌هایی رفت که تابه‌حال رفته‌ایم. یک تغییر رادیکال ناگزیر است».
ژیژک نتیجه فجایع ویرانشهری را تولد نوعی یکپارچگی جهانی می‌داند که در آن تفاوت‌های خُرد، ناچیز و بی‌معنی می‌شوند و ما همگی تلاش می‌کنیم راه‌حلی برای آن بیابیم. او اولین مدل مبهم از چنین هم‌آرایی و همسویی در مختصات جهانی را سازمان بهداشت جهانی می‌داند که «دیگر آن مزخرفات فاضل‌مآبانه بوروکراتیک معمول را از آن نمی‌شنویم و به جایش هشدارهایی دقیق بدون القای وحشت اظهار می‌شود. به چنین سازمان‌هایی باید بیشتر از اینها قدرت اجرائی داد». ژیژک شعار اصلی کارزار برنی سندرز را هم در این راستا می‌داند: «برنی سندرز را مخالفانش به‌خاطر حمایت از بیمه سلامت عمومی در آمریکا دست می‌اندازند اما درسی که ویروس کرونا به ما می‌آموزد این است که ما امروز بیشتر از هر زمان دیگری باید دست‌به‌کار به‌راه‌انداختن یک جور شبکه بیمه سلامت جهانی باشیم». رفتار و صحبت‌های مقامات ایران نیز که از اولین کشورهایی بود که پس از چین با بحران کرونا دست‌به‌گریبان شد از چشم ژیژک پنهان نمی‌ماند: «ایرج حریرچی، معاون وزارت بهداشت ایران در راستای کم‌اهمیت جلوه دادن بحران اپیدمی کرونا در یک کنفرانس خبری حضور یافت و اعلام کرد که قرنطینه‌های عمومی ضرورتی ندارد. یک روز بعد او در یک بیانیه کوتاه اعتراف کرد که به کرونا مبتلا شده و خودش را در خانه ایزوله کرده است. (هرچند در همان مصاحبه اول تلویزیونی هم علائم تب و ضعف عمومی در او قابل مشاهده بود). حریرچی اضافه کرد این ویروس دموکراتیک است و بین فقیر و غنی یا دولتمرد و شهروند عادی تفاوتی قائل نمی‌شود. در این خصوص حق با اوست. ما همه مسافران یک قایقیم».
ژیژک «بازگشت پیروزمندانه جان‌گرایی کاپیتالیستی» را دیگر نتیجه کرونا می‌داند یعنی این تصور که پدیده‌های اجتماعی مثل بازارها یا سرمایه مالی موجوداتی زنده‌اند. ویروس کرونا به‌نحوی فزاینده در حال بر هم زدن جریان آرام بازار جهانی است. از نظر ژیژک این‌ موضوع بر این واقعیت صحه می‌گذارد که ما نیاز فوری به سازماندهی مجدد اقتصاد جهانی به شکلی داریم که دیگر طفیلیِ ساز‌و‌کارهای بازار نباشد. «البته اینجا درباره کمونیسم به شیوه از رواج افتاده و کهنه‌اش صحبت نمی‌کنیم. بلکه تنها در مورد نوعی سازماندهی جهانی حرف می‌زنیم که بتواند اقتصاد را کنترل و تنظیم کند و درعین‌حال بتواند سلطه و اقتدار دولت-ملت‌ها را در مواقع لزوم محدود سازد. با توجه به سابقه جنگ، کشورها در گذشته توانسته‌اند به چنین کاری دست بزنند و امروز همه ما به‌نحوی مؤثر در رویارویی نزدیک با وضعیت یک جنگ پزشکی هستیم».
ژیژک در مقالات بعدی خود این استدلال را ادامه داد؛ مثلا در مقاله «تصمیمی که کروناویروس بر ما تحمیل کرده: کمونیسم جهان‌گستر یا قانون جنگل» (ترجمه صالح نجفی، سایت تز یازدهم) معتقد است وقتش رسیده که دست به انتخاب آخر بزنیم: «یا عمل به سبعانه‌ترین منطق تنازع بقا و بقای اَنسَب یا تلاش برای بازآفریدن کمونیسم بر اساس همکاری و تشریک مساعی کل جهان». او به گفته تدروس ادهانوم گبرئیسوس، دبیر کل سازمان بهداشت جهانی اشاره می‌کند که «این بیماری همه‌گیر را می‌توان عقب راند، منتها فقط با رویکردی جمعی و جامع و هماهنگ که کل دستگاه حکومت را درگیر کارزار کند». از نظر ژیژک رویکردی چنین جامع باید بسیار فراتر از دم‌ودستگاه تک‌تک حکومت‌ها برود: «می‌باید شامل بسیج محلی مردم برون از دایره نظارت دولت‌ها و همچنین تشریک مساعی و همکاری قوی و مؤثر بین‌المللی گردد». ژیژک شیوع همه‌گیر کرونا را فقط نشان‌دهنده حد جهان‌گستری بازار آزاد نمی‌داند بلکه این ویروس در ضمن نشان‌دهنده حد به‌مراتب مهلک‌ترِ پوپولیسم ناسیونالیستی است که بر حاکمیت کامل دولت اصرار می‌ورزد: «دیگر نمی‌توان از شعار «اول آمریکا (هرکس دیگر)!» حرف زد چراکه آمریکا را فقط از راه تشریک مساعی و همکاری جهانی می‌توان نجات داد. خیال نکنید مشغول آرمان‌پروری و خیال‌پردازی‌ام. من دست به دامان همبستگیِ آرمانی‌شده میان مردمان نمی‌شوم – برعکس، بحران کنونی به‌وضوح نشان می‌دهد تشریک مساعی و همکاری جهانی به نفع بقای همگان و بقای تک‌تک ماست و تنها کاری است که می‌توان بر اساس خودخواهی عقلانی انجام داد».
آلن بدیو فیلسوف فرانسوی در مقاله «در باب وضعیت اپیدمی» (ترجمه نوید نزهت، سایت تز یازدهم) بیماری کرونا را کاملا قابل پیش‌بینی و نتیجه غفلت نظام بهداشتی مبتنی بر بازار می‌داند: «نام اصلی اپیدمی جاری خود به یک تعبیر حکایت از آن دارد که با «پدیده‌ای جدید در جهان معاصر» سروکار نداریم. نام اصلی بیماری سارس ۲، به معنای «سندرم حاد و شدید تنفسی ۲»، است؛ نامی که به «دوبارگی» این شناسه از پی اپیدمی سارس ۱ اشاره دارد که در بهار ۲۰۰۳ در گوشه و کنار دنیا شیوع پیدا کرد. در آن زمان، به این بیماری «اولین بیماری ناشناخته قرن بیست‌ویکم» می‌گفتند؛ بنابراین واضح است که اپیدمی کنونی به‌هیچ‌عنوان پدیده‌ای اساسا جدید یا بی‌سابقه نیست». او در ادامه تحلیل‌های دیگر متفکران را درباره کرونا بر‌می‌شمارد: «برخی بیخود و بی‌جهت شیفته و سرسپرده قدرت‌های حاکم می‌شوند که در واقع صرفا همان اقداماتی را در پیش گرفته‌اند که ماهیت پدیده بر آنان تحمیل کرده. برخی دیگر به سیاره زمین و رمز و رازهایش متوسل می‌شوند که آن ‌هم بی‌فایده است. بعضی‌ها هم تقصیر همه‌چیز را به گردن مکرون نگون‌بختی می‌اندازند که صرفا دارد وظیفه خود را در مقام رئیس دولت، آن‌هم نه بدتر از هر همتای فرضی‌اش، در دوران جنگ یا اپیدمی انجام می‌دهد. دیگرانی هم هستند که با های‌وهوی فراوان از رخدادی بنیان‌گذار یک انقلاب بی‌سابقه سخن می‌گویند که نسبت آن با نابودی یک ویروس هنوز مبهم است؛ انقلابی که حتی «انقلابیون» مدنظرمان نیز هیچ راه و روش تازه‌ای برای تحقق آن پیشنهاد نداده‌اند. در این میان، برخی نیز در ورطه یک بدبینی آخرالزمانی افتاده‌اند. باقی هم از این واقعیت سرخورده‌اند که اینجا دیگر قانون طلایی ایدئولوژی معاصر، یعنی «اول من»، هیچ نفع و بهره‌ای ندارد، گره از کاری نمی‌گشاید و حتی ممکن است در مقام یک شریک جرم ظاهر شود و نگذارد شر این ویروس به این زودی‌ها از سرمان کم شود». بدیو وضعیت کنونی را با مشخصه همه‌گیری ویروسی آن، چندان هم استثنائی نمی‌داند چراکه اپیدمی‌های مرگبار و جدی (مثل ایدز با چندین میلیون کشته) محصول ناگزیر درآمیختگی بازار جهانی با مناطق وسیع محروم از امکانات پزشکی و همچنین فقدان انضباطی جهانی در رابطه با واکسیناسیون‌های ضروری است. از نظر بدیو این بیماری همه‌گیر فرصتی تاریخی نیز می‌تواند محسوب شود: «آن کسانی از ما که سودای یک تغییر حقیقی در شرایط سیاسی این کشور را داریم، باید از این میان‌پرده اپیدمی و حتی گوشه‌نشینی کاملا ضروری آن بهره بگیریم تا بر روی سیماهای جدید سیاست کار کنیم، بر روی پروژه تأسیس عرصه‌های نوین سیاسی و همچنین توسعه فراملی مرحله سوم کمونیسم که از پی مرحله درخشان ابداع آن و مرحله -جذاب اما عاقبت شکست‌خورده- آزمونگری دولتی‌اش می‌آید». او مقاله خود را با انتقاد از شبکه‌های اجتماعی به پایان می‌رساند: «باید علنی و بی‌محابا نشان دهیم که این به‌اصطلاح «رسانه‌های اجتماعی» باری دیگر اثبات کرده‌اند بیش از هر چیز -و جدای از نقششان در پرکردن جیب میلیاردرها- عرصه‌ای برای ترویج ازکارافتادگی ذهنی و لاف‌زنی، شایعاتی مهارنشدنی، کشف «بداعت‌ها»یی بدوی و چه‌بسا تاریک‌اندیشی فاشیستی هستند. پس بیایید حتی و به‌ویژه در انزوای خود، جز به حقایق تحت کنترل علم و چشم‌اندازهای مستحکم سیاستی نوین، با تمام تجربیات محلی و همچنین اهداف راهبردی‌اش، وقعی ننهیم».
وضعیت استثنائی
یکی از مسائلی که در دوران همه‌گیری کرونا درباره آن بحث شد تشدید اقتدارگرایی دولت‌ها به بهانه کنترل بیماری با توجه به الگوی قرنطینه در چین بود. جورجو آگامبن، فیلسوف سرشناس ایتالیایی، در یادداشتی کوتاه با عنوان «وضعیت استثنائی کرونایی» با تمرکز بر وضعیت ایتالیا توضیح می‌دهد که چگونه حکومت‌ها به‌ بهانه ویروس کرونا نوعی وضعیت استثنائی برای اداره امور ایجاد کرده‌اند. او می‌نویسند محدودیت‌هایی که اکنون حکومت‌ها بر آزادی تحمیل می‌کنند، از جانب مردم پذیرفته می‌شوند. آگامبن نخستین نکته‌ای را که پس از کرونا عیان شد گرایش فزاینده به استفاده از وضعیت استثنائی به‌مثابه سرمشقی عادی و هنجارمند برای حکمرانی و اداره امور می‌داند. نتایج این فرمان اجرائی عبارت است از منع عبور و مرور، تعطیلی همه مراسم‌ها (فرهنگی، ورزشی، دینی و تفریحی)، تعلیق هرگونه گردهمایی در فضاهای خصوصی یا عمومی، تعلیق خدمات آموزشی در همه سطوح، تعطیلی موزه‌ها و … از نظر آگامبن «به‌وضوح می‌توان دید که این محدویت‌ها تناسبی با تهدید موجود ندارند، تهدیدی که بنا به اعلامیه شورای تحقیقات ملی یک «سرماخوردگی عادی» است که تفاوت چندانی با مواردی که هرساله تجربه می‌‌‌کنیم، ندارند. می‌توانیم بگوییم به‌محض آنکه تروریسم در مقام توجیهی برای اعمال اقدامات استثنائی به ته رسید، ابداع و اختراع یک اپیدمی می‌توانست بهانه‌ای آرمانی برای گسترش چنین اقداماتی ورای هر حد و حدودی باشد. عامل دوم که به همان اندازه نگران‌کننده است، وضعیت ترس است، وضعیتی که در سال‌های اخیر در  آگاهی افراد منتشر و تکثیر شده است و به‌سادگی می‌تواند به نیازی واقعی برای وضعیت‌های دهشت جمعی بدل شود. در این مورد نیز اپیدمی بهانه‌ای آرمانی برای حکومت فراهم کرده است. به این‌ ترتیب محدودیتی که حکومت‌ها بر آزادی تحمیل کرده‌اند (در قالب یک دور باطل منحرفانه) پذیرفته می‌شود، آن هم به نام میلی همگانی برای ایمنی. این میل ساخته دست خود حکومت‌هایی است که اینک برای برآورده کردن آن وارد عمل شده‌اند».
این یادداشت آگامبن و به‌خصوص مقایسه کرونا با «سرماخوردگی عادی» بسیار مناقشه‌انگیز شد و مطالب زیادی در رد یا تأیید آن نوشته شد. ژان لوک نانسی متفکر فرانسوی در پاسخ خود به آگامبن با عنوان «استثنای ویروسی‌شده» (ترجمه رادیو زمانه) مقایسه کرونا را با سرماخوردگی عادی اشتباهی مهلک توصیف کرد چراکه ویروس کرونا که هنوز واکسنی برای آن کشف نشده، آشکارا بسیار کشنده‌تر است. آگامبن کرونا را بهانه حکومت‌ها برای برقراری وضعیت استثنائی دائم می‌داند، در‌حالی‌که از نظر نانسی او تماس‌ها و اتصالات تکنیکی میان تمام گونه‌ها (جابه‌جایی‌ها، انواع نقل و انتقالات، عرضه یا انتشار مواد و مانند آن) همراه با رشد جمعیت را در نظر نمی‌گیرد و توجه نمی‌کند که در جهانی که شدت تماس‌ها به حدی بی‌سابقه رسیده، استثنا خود به قاعده بدل می‌شود. «اشتباهی در کار نیست: امروزه کل تمدن بشری در شک و گمان به سر می‌برد؛ در این مورد جای هیچ شکی نیست. ما با نوعی استثنای ویروسی‌شده -بیولوژیک، انفورماتیک، فرهنگی- رویارو شده‌ایم که جهان‌گیر شده و همه ما را گرفتار کرده است؛ و حکومت‌ها جز مجریان غم‌زده آن نیستند و تسویه‌حساب با آنها بیش از آنکه تأملی سیاسی باشد، مانوری است برای منحرف‌کردن اذهان». نانسی یادداشت خود را با ذکر خاطره‌ای از آگامبن به پایان می‌رساند: «یادم نرفته است که جورجو یک دوست قدیمی است. متأسفم که پای خاطره‌ای شخصی را به میان می‌کشم، اما هرچه باشد، قصد ندارم از مشارکت در تأمل و تدبیری عمومی کنار بکشم. حدود سی سال پیش، پزشک‌های معالجم تجویز کردند که عمل پیوند قلب انجام دهم. جورجو یکی از معدود کسانی بود که توصیه کرد که به حرف آنها گوش نکنم. اگر به حرف او گوش کرده‌ بودم، احتمالا تا حالا مرده بودم. آدم ممکن است اشتباه کند. به‌هرحال، جورجو یکی از جان‌های سرشار از نیکی‌ و ظرافتی است که هنوز هم می‌توان او را -بی‌هیچ طعنه و کنایه‌ای- استثنائی نامید».
آگامبن در یادداشت کوتاه دیگری با عنوان «دشمن آن بیرون نیست، دشمن درون ماست». (ترجمه صالح نجفی، سایت تز یازدهم) که آن را پاسخی به انتقادها ارزیابی کردند تلاش کرد مفهوم مورد نظر خود را بیشتر توضیح دهد: «ترس مشاور کم‌بضاعتی است ولی موجب می‌شود بسیاری مسائل که آدم‌ها خود را به ندیدنشان می‌زدند عیان شود. مسئله اظهار عقیده درباره میزان وخامت این بیماری نیست. باید بپرسیم شیوع این بیماری چه پیامدهای اخلاقی و سیاسی دارد. موج هول و هراسی که کشور ما را فلج کرده است قبل از هر چیز به‌وضوح نشان می‌دهد جامعه ما دیگر به چیزی جز حیات برهنه اعتقاد ندارد. مثل روز روشن است که ایتالیایی‌ها در عمل آماده‌اند همه‌چیز را – اوضاع عادی زندگی را، روابط اجتماعی را، کار را، حتی دوستی، عواطف و معتقدات دینی و سیاسی خویش را – قربانیِ خطر بیمارشدن کنند. حیات برهنه – و خطرِ ازدست‌دادن آن – چیزی نیست که بتواند آدم‌ها را متحد سازد، چیزی است که آن‌ها را نابینا می‌کند و متفرق می‌سازد». از نظر آگامبن بیماری همه‌گیر حقیقت دیگری را هم که در خوفناکی کم از حقیقت اول ندارد با وضوح تمام بر ما پدیدار می‌سازد: وضعیت اضطراری که دولت‌های ما در طول کرونا ما را بدان عادت داده‌اند از حالت استثنا درآمده و قاعده شده است. در گذشته بیماری‌های همه‌گیر حادتری شیوع یافته اما اعلام وضع اضطراری آن‌گونه که امروز شاهدیم وجود نداشته. مردم به‌قدری به زیستن در وضعیت بحران دائمی و اضطرار دائمی خو کرده‌اند که انگار دیگر حواسشان نیست زندگی‌شان تا حد وضعیتی سراپا زیستی (زنده‌بودن و دیگر هیچ) سقوط کرده. انگار حواسشان نیست که زندگی‌شان نه‌تنها از هر جنبه اجتماعی و سیاسی که از هر جنبه انسانی و عاطفی نیز تهی شده است.  آگامبن می‌گوید جامعه‌ای که در وضع اضطرار دائمی زندگی می‌کند نمی‌تواند جامعه‌ای آزاد باشد. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که آزادی را در مسلخ آنچه «مصالح امنیتی» می‌خوانند قربانی کرده است و بدین‌سان خود را محکوم کرده به زیستن در حالت ترس و ناامنیِ دائمی.
کرونا و تخیل سوسیالیستی
دیوید هاروی جغرافی‌دان مارکسیست نیز در بحبوحه کرونا با نوشتن چند مقاله و انجام مصاحبه تلاش کرد پیامدهای کرونا را از زاویه نقد اقتصاد سیاسی تحلیل کند. او در مقاله اول خود با عنوان «سیاست ضدسرمایه‌داری در دوران کووید- ۱۹» (ترجمه مریم وحدتی) نشانه‌های آغازین دورانی از رکود را پس از همه‌گیری کرونا گوشزد کرد: «هنگامی که در ۲۶ ژانویه سال ۲۰۲۰ برای نخستین بار درباره ویروس کرونا هم‌زمان با شیوعش در چین خواندم، بی‌درنگ به پیامدهای آن برای پویایی جهانی انباشت سرمایه اندیشیدم. در پی مطالعاتم در باب الگوی اقتصادی می‌دانستم که انسدادها و اختلال‌ها در تداوم جریان سرمایه منجر به کاهش ارزش خواهد شد و اینکه اگر کاهش ارزش‌ها گسترده و عمیق باشد، نشان‌گر آغاز بحران‌ها خواهد بود». او همچنین به نقش چین به‌عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهانی اشاره می‌کند که در واقع پس از سال‌های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ سرمایه‌داری جهانی را عملا نجات داده و ضامنش شده است، لذا هرگونه ضربه به اقتصاد چین لزوما عواقب جدی برای اقتصاد جهانی در پی خواهد داشت که پیش از آن نیز در موقعیت اسف‌باری بود. به باور او، الگوی موجود انباشت سرمایه پیش از این نیز با گرفتاری‌های فراوانی روبه‌رو بوده است و جنبش‌های اعتراضی که تقریبا در همه‌جا، از سانتیاگو تا بیروت رخ می‌داد، نشان‌دهنده این بود که الگوی اقتصادی غالب، برای توده‌های جمعیت خوب کار نمی‌کند. هاروی این مدل نئولیبرال را به‌طور فزاینده‌ای بر سرمایه موهوم و توسعه وسیع در عرضه پول و ایجاد بدهی استوار می‌داند. این مدل هنوز با مشکل تقاضای مؤثر ناکافی برای تحقق ارزش‌هایی که سرمایه می‌تواند تولید کند، روبه‌روست؛ بنابراین، پرسش این است که چگونه ممکن است الگوی اقتصادی مسلط، با مشروعیت و توان رو به کاهش، تأثیرات اجتناب‌ناپذیر بیماری همه‌گیر را جذب کند و از سر بگذراند. هاروی پاسخ به این سؤال را بسته به این می‌داند که چه مدت ممکن است این اختلال دوام و گسترش یابد، زیرا چنان‌که مارکس اشاره می‌کند، «کاهش ارزش به این دلیل رخ نمی‌دهد که کالاها نمی‌توانند فروخته شوند، بلکه به این دلیل که نمی‌توانند به‌موقع فروخته شوند».
هاروی ارتباط بیماری همه‌گیر را با مسئله طبیعت و دست‌اندازی انسان به محیط زیست نیز بررسی می‌کند. او در آثار کلی خود به‌جای اینکه از ایده «طبیعت» به‌مثابه امری بیرون و جدا از فرهنگ، اقتصاد و زندگی روزمره بحث کند نظرگاهی دیالکتیکی‌تر تحت عنوان «رابطه متابولیک با طبیعت» اتخاذ می‌کند. سرمایه شرایط محیطی بازتولید خود را تغییر می‌دهد اما این کار را در بستری از پیامدهای ناخواسته (مانند تغییرات اقلیمی) و در پس‌زمینه نیروهای تکاملیِ خودانگیخته و مستقل انجام می‌دهد که پیوسته در حال شکل‌دهی مجدد شرایط محیطی هستند: «از این منظر، هیچ فاجعه کاملا طبیعی‌ای وجود ندارد. بی‌شک، ویروس‌ها همواره جهش می‌یابند؛ اما شرایطی که در آن، یک جهش تبدیل به چیزی تهدیدکننده‌ زندگی می‌شود، به اقدامات انسان وابسته است». هاروی با ارجاع به تجربه‌های قبلی یکی از جنبه‌های منفی افزایش جهانی‌سازی را، امکان‌ناپذیری جلوگیری از انتشار پرشتاب بین‌المللی بیماری‌های جدید می‌داند. ما در جهانی کاملا به‌هم‌پیوسته زندگی می‌کنیم که در آن تقریبا همه‌کس سفر می‌کنند. شبکه‌های انسانی به نحو بالقوه برای انتشار، گسترده و گشوده‌اند. از نظر او ابعاد خطر اقتصادی و جمعیتی وقتی مشخص می‌شود که این اختلال یک سال یا بیشتر طول بکشد و شرح می‌دهد که هم‌اکنون تأثیرات اقتصادی در سرتاسر جهان به نحو فزاینده‌ای از کنترل خارج می‌شود. اختلالات موجود در زنجیره‌های ارزش‌آفرین شرکت‌ها و در بخش‌های مشخصی، نسبت به آنچه در ابتدا تصور‌ می‌شد، سیستماتیک‌تر و اساسی‌تر است. اثر بلندمدتش ممکن است کوتاه‌سازی یا متنوع‌سازی زنجیره‌های عرضه هم‌زمان با حرکت به‌سوی اَشکال  تولید نیازمند به نیروی کار کمتر (با پیامدهای سهمگین برای اشتغال) و اتکای بیشتر به سیستم‌های تولیدی هوش مصنوعی باشد. اختلال در زنجیره‌های تولید، تعدیل یا اخراج کارگران را در پی دارد که این امر تقاضای نهایی را کاهش‌ می‌دهد، درحالی‌که تقاضا برای مواد اولیه مصرف مولد را پایین می‌آورد.
هاروی در مقاله دوم خود با عنوان «کرونا نیاز به پاسخ جمعی دارد» (ترجمه مریم وحدتی) به مسئله امکان‌های بالقوه‌ای از سازماندهی اجتماعی اشاره می‌کند که کرونا پدید آورده است. «این‌ها را در میانه بحران کرونا در شهر نیویورک می‌نویسم. زمان دشواری برای آن است که دقیقا بدانیم چگونه به آنچه در حال روی‌دادن است، پاسخ دهیم. به‌طور معمول در شرایطی از این دست، ما مخالفان سرمایه‌داری‌ به خیابان می‌رویم و تظاهرات به پا می‌کنیم. سن و جنسیتم مرا در رده آسیب‌پذیر قرار داده است، بنابراین هیچ‌گونه تماسی به صلاحم نیست. همین امر مجال گسترده‌ای برای تأمل و نوشتن به من می‌دهد؛ اما به‌جای اینکه بر خصوصیات اوضاع اینجا در نیویورک درنگ کنم، فکر کردم تأملاتی درباره آلترناتیوهای ممکن ارائه دهم و بپرسم: یک مخالفِ سرمایه‌داری چگونه به چنین اوضاعی می‌اندیشد؟».
تعداد افرادی که شغل خود را در ایالات متحده بر اثر کرونا از دست داده‌اند در زمان نوشتن مقاله هاروی حدود ۲۶ میلیون نفر و هم‌اکنون به حدود 40 میلیون نفر رسیده است. در آمریکا نیروی کاری که انتظار می‌رود از شمار روزافزون بیماران مراقبت کند یا دست‌کم خدمات لازم را برای بازتولید زندگی روزمره فراهم کند، بسیار جنسیتی، نژادی و قومی گزینش می‌شود. هاروی  آنها را «طبقه کارگر جدید» اطلاق می‌‌کند که در خط مقدم سرمایه‌داری معاصر قرار دارد. این طبقه در ایالات متحده – عمدتا متشکل از آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار، لاتین‌تبارها و زنان روزمزد – با انتخاب مهیبی مواجه‌اند: بین تحمل آلودگی طی دوره مراقبت از دیگران و کارهای کلیدی تأمین مایحتاج اولیه (مانند فروشگاه‌های مواد غذایی)، یا بی‌کاری بدون مزایا. «این نیروی کار مدت‌هاست که جامعه‌پذیر شده است تا به‌عنوان سوژه‌ نئولیبرال خوب رفتار کند، بدان معنا که اگر چیزی اشتباه پیش رود، خود‌ یا خدا را سرزنش می‌کند، اما هرگز جرئت ندارد بیندیشید که شاید مشکل از سرمایه‌داری باشد. لیکن حتی سوژه‌های خوب نئولیبرال می‌توانند ببینند که در برخورد با این بیماری همه‌گیر و بار نامتوازنی که برای حفظ بازتولید نظم اجتماعی باید به گُرده کِشند، چیزی نادرست است».
از نظر هاروی برای برون‌رفت از این بحران جدی در مواجهه با کووید ۱۹ اَشکال جمعیِ کنش ضرورت دارد. هاروی می‌پرسد آیا راهی برای سامان‌دهی تولید کالاها و ارائه خدمات اساسی وجود دارد تا همه افراد چیزی برای خوردن داشته باشند، همه افراد مکان مناسبی برای زیستن داشته باشند و آیا می‌توانیم ممنوعیت دوره‌ای علیه تخلیه اجباری بگذاریم و همه بتوانند معاف از اجاره‌بها زندگی کنند؟ آیا این لحظه‌ای نیست که بتوانیم در باب ایجاد جامعه آلترناتیو واقعا و جدا بیندیشیم؟ اگر برای حریف شدن با این ویروس به‌قدر کافی سرسخت و کارکشته هستیم، پس چرا هم‌زمان سرمایه را به مبارزه‌ نمی‌طلبیم؟ از نظر هاروی به‌جای اینکه بگوییم همه ما می‌خواهیم به سر کار بازگردیم و مشاغلمان را از سر بگیریم و همه‌چیز را به سیاق سابق بر این بحران بازگردانیم، شاید باید بگوییم: چرا با خلق گونه کاملا متفاوت نظم اجتماعی از این بحران بیرون نمی‌زنیم؟ چرا ما عناصری را که در زهدان جامعه بورژوازیِ در حال فروپاشی موجود است- علم و تکنولوژی حیرت‌انگیز و ظرفیت تولیدی آن – نمی‌گیریم و آزادشان نمی‌سازیم و از هوش مصنوعی و تغییر تکنولوژی و اَشکال سازمانی استفاده نمی‌کنیم تا بتوانیم به‌واقع چیز اساسا متفاوتی با هر چه پیش‌تر وجود داشته است، بیافرینیم؟ آیا این لحظه‌ای نیست که بتوانیم از این تخیل سوسیالیستی برای ایجاد جامعه آلترناتیو استفاده کنیم؟ او تصریح می‌کند که آنچه ترسیم می‌کند، ایده‌ای اتوپیایی نیست: «بسیار خوب، می‌خواهم بگویم به تمام آن رستوران‌های بسته‌شده در محله آپر وست ساید نیویورک بنگرید که اکنون خفته و خاموش آنجا مانده‌اند. بیایید مردم را به درونشان بازگردانیم – آنها می‌توانند تولید غذا را آغاز کنند و به مردم در خیابان‌ها و خانه‌ها غذا دهند و به افراد مسن هم برسانند. همه ما برای اینکه به نحو فردی آزاد باشیم، به این‌گونه کنش جمعی نیاز داریم. اگر ۲۶ میلیون نفری که اکنون بی‌کارند، ناگزیر از بازگشت به سر کار خود هستند، شاید به‌جای دوازده ساعت باید شش ساعت در روز کار کنند تا ما بتوانیم ظهور درک متفاوتی از معنای زندگی در ثروتمندترین کشور جهان را جشن بگیریم. شاید این همان چیزی باشد که می‌تواند به آمریکا واقعا عظمت ببخشد (بگذاریم «دوباره»اش در زباله‌دان تاریخ بپوسد). این نکته‌ای است که مارکس بارها و بارها مطرح می‌کند: که ریشه فردگرایی و آزادی و رهایی حقیقی، برخلاف آن روایت جعلی که دائما در ایدئولوژی بورژوایی تبلیغ می‌شود، وضعیتی است که تمام نیازهای ما به‌واسطه کنش جمعی مورد حمایت قرار می‌گیرد».

 

منبع شرق

بیش از چهار ماه از بحران بیماری همه‌گیر کرونا می‌گذرد. شدت اولیه بیماری نسبتا فروکش کرده، از میزان ابتلا و مرگ روزانه بیماران کاسته شده، قرنطینه به‌صورت نسبی پایان یافته و خیابان‌های خالی روزهای کرونا حالا به‌خصوص در تهران دوباره به وضعیت ترافیک پیش از کرونا بازگشته است.