«حمایت از هیچ» اثرِ هارتموت لانگه، اخیرا با ترجمه محمود حسینی‌زاد منتشر شده است.

تازه‌های ادبیات جهان در نشر چشمه

«حمایت از هیچ» اثرِ هارتموت لانگه، اخیرا با ترجمه محمود حسینی‌زاد منتشر شده است. در این کتاب سه داستان از لانگه آمده است: پلاکارد، حمایت از هیچ و مستأجر جدید. در داستان اول کتاب با عنوان «پلاکارد»، از خیابان بورگ‌رینگِ شهر وین آغاز می‌شود، از پارک ملی. کنار ورودی پارک ستونی برپاست برای نصب آگهی و اعلان. سه‌متری ارتفاع دارد و با وجود چیزِ زمخت سقف‌مانندی که بالایش نصب کرده‌اند، بلند است و کشیده. لانگه این ستون را با جزئیاتی دقیق شرح می‌دهد. «نگاهش که می‌کنی انگار دارد از تعادل خارج می‌شود و یک‌ور، نزدیکش که می‌شوی، این احساس بیشتر می‌شود. پلاکاردهای رنگارنگ روی ستون خبر از برگزاری مراسم گوناگون می‌دهند؛ اطلاع‌رسانی فوری و کامل از همه‌چیز. گاه پلاکاردی را می‌بینی اما نمی‌فهمی چرا آن‌جاست. مثل آن پلاکارد چهارگوشی که به سفیدی می‌زد و در قسمت پایین ستون نصب شده بود، ارتفاعش تا زانو هم نمی‌رسید و چندان به‌چشم نمی‌آمد. بالایش با حروف درشت نوشته شده بود این‌ها مفقود هستند. و زیرش با خطی ظریف و نامرتب اسم‌هایی. فقط اسم.» اسم‌ها دست‌کم پانصدتا بودند، پلاکارد در نظر هنینگر، شخصیت اصلی داستان، جدید نیست و گویا سه‌هفته‌ای می‌شود روی ستون نصب شده است. در معرض اتومبیل‌هایی که از آنجا عبور می‌کردند و در روزهای بارانی چرخ‌هایشان غباری خیس به هوا پراکنده و رنگِ نیمه پایین پلاکارد را تغییر داده بود. هنینگر ابتدا نگاهی سرسری به پلاکارد و اسم‌ها انداخت، بعد فکر کرد چرا چنین چیزهایی را بدون هیچ توضیحی اعلام می‌کنند. خودنویسش را درآورد و نگاهی به دوروبر انداخت و اسمش را به فهرست اضافه کرد. داستان در سفرهای هنینگر ادامه پیدا می‌کند، وین، ونیز و بعد در موزه چی‌وی‌داله، غریبه‌ای را می‌بیند که پیش‌تر هم در ونیز با او حرف زده بود. یکباره برای او تعریف می‌کند که در وین اسمش را به فهرست مفقودها اضافه کرده است: «با خودنویس و جوهرش که حسابی ضدآب بود. هیچ رگباری نتوانست خرابش کند!» و همین کار سرنوشت او را تغییر داده بود.

«حمایت از هیچ»، عنوانِ داستان دوم این مجموعه است که زندگی آنتونیو پسری جوان را روایت می‌کند، با نوعی بیماری که تمام زندگی‌اش را تحت‌تاثیر قرار داده است. یک روز صبح، سر میز صبحانه وقتی آنتونیو می‌خواست فنجان را بلند کند قهوه لب‌پر زد، نگاه‌های مادرش و خنده خواهرش و شماتت مادر بیانگر وضعیت غیرعادی بود وگرنه فنجان پرپر بود و هرآن ممکن بود برای هرکس چنین حرکت ناشیانه‌ای اتفاق بیفتد. از این‌دست اتفاقات کوچک برای آنتونیو مدام تکرار می‌شود و در واکنش پدرش تنها این عبارت را به‌کار می‌برد: «چیز مهمی نیست.» اما وضع آنتونیو هفته به هفته وخیم‌تر می‌شود و لرزش دست و پا،‌ اوضاعِ نابسمان و پرالتهابی را می‌سازد. خانه به متروکه بدل شده است و فضای داستان به سمتی تلخ و تاریک پیش می‌رود. داستان‌های هارتموت لانگه، هر سه، روایتی سرشار از جزئیات دارد. با صحنه‌ای به‌ظاهر عادی آغاز می‌شود و یک اتفاق ساده به سمتی هولناک پیش می‌رود، به ورطه‌ای ناآشنا. لانگه این سه داستان را در یک سال، در ١٩٩٨ منتشر کرده است و به‌احتمال بسیار همزمان نوشته است و ازاین‌رو با تمام تفاوت‌هاشان حال و اوضاعی شبیه به هم دارند. در مقدمه کتاب، شرحی مختصر و خواندنی درباره هارتموت لانگه آمده است: اینکه لانگه در مارس ١٩٣٧ در برلین به‌دنیا آمد. پدرش قصاب بود و مادرش فروشنده. دوساله بود که خانواده تن به کوچ اجباری حکومت نازی داد و به لهستان اعزام شد. هفت سال بعد با مادرش به برلین برگشت. لانگه سال‌هاست که در ایتالیا زندگی می‌کند، رمان می‌نویسد و نمایش‌نامه و نوول و مقاله. و چندین جایزه مهم ادبی نیز دریافت کرده است. «حمایت از هیچ» با ترجمه روان و درخور محمود حسینی‌زاد، سه داستان خواندنی از او دارد.
ویلیام سیوارد باروز، نویسنده و نقاش آمریکایی از چهره‌های شاخص نسل بیت و از نویسندگان شاخصِ پست‌مدرنیست است. به‌روایتی، هیچ نویسنده‌ای در دوران پس از جنگ به‌اندازه او اسطوره‌پردازی نشده است. این چند خط در مقدمه کتاب «گربه‌ی درون»‌ رمان متفاوتِ باروز آمده است با ترجمه مهدی نوید، که اخیرا در نشر چشمه به چاپ رسیده است. رمانِ اخیر همان‌طور که از شرح‌حال مختصر باروز برمی‌آید رمانی متفاوت و شامل قطعات کوتاهی است با این سرآغاز: «۴ مه ١٩٨۵. چمدانم را برای سفری کوتاه به نیویورک می‌بندم تا با بریون راجع‌به کتاب گربه صحبت کنم. در اتاق جلویی محل نگه‌داری بچه‌گربه‌ها، کلیکو جین از بچه‌گربه‌ای سیاه پرستاری می‌کند. چمدان توریسترم را بلند می‌کنم. به‌نظر سنگین می‌آید. داخلش را نگاه می‌کنم، چهارتا دیگر از بچه‌گربه‌های زن هم هستند. «مراقب بچه‌هام باش. هرجا می‌روی با خود ببرشان.»‌ بعد زندگی راوی با گربه‌ها آغاز می‌شود. او فکر می‌کند طی چند سال گذشته هواخواه متعهد گربه‌ها شده است. و بعد انواع و اقسام گربه‌ها با سروشکلی متفاوت سَر از خواب و رویا و زندگی روزمره راوی درمی‌آورند. باروز انگار بخواهد دایره‌المعارفی جامع از گربه‌ها یا حتا گربه‌سانان به‌دست بدهد به شرحِ حس‌وحالش در نسبت با انواع این موجودات می‌پردازد و از خلال این توصیف‌هاست که به تفکر در انسان و نسبت او با انسان نیز می‌رسد. اینکه تماس با حیوانات گاه می‌تواند زندگی آدم‌ها را دگرگون کند. یا اینکه گربه‌ها دورترین حیوان به نمونه انسانی‌اند و البته به طرز غریبی انسان‌اند! راوی با گربه‌هایش که هر یک با دیگری به‌کل متفاوت‌اند و درعین‌حال شباهت غریبی با هم دارند، در شهر می‌چرخد و از این پرسه‌هاست که مخاطب را با شهر، تاملاتش درباره شهر و نسبتش با انسان و نسبت انسان با حیوانات و دیگر چیزها آشنا می‌کند. به‌زعمِ راوی ما همه «گربه‌های درون‌ایم. گربه‌هایی که نمی‌توانیم تنها راه برویم، و برای ما تنها یک جا هست.» و زندگی به همین منوال می‌گذرد.

«حمایت از هیچ» اثرِ هارتموت لانگه، اخیرا با ترجمه محمود حسینی‌زاد منتشر شده است.