برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی پنهان بودن درونیات فرد از دیگران را مشخصه و امتیازی مثبت تلقی میکند و معتقد است اگر چنین چیزی نبود و صدای درون ما شنیده میشد ما به سرعت هر چه تمامتر دوستان و نزدیکان خود را از دست میدادیم، چراکه هر کداممان حداقل یکبار بهگونهای بیپروا و ناخوشایند راجع به دیگران با خود حرف زدهایم و اظهارنظر کردهایم و اینکه اغلب، این ابرازات متکی بر احساساتی زودگذر است و بعد از فروکش کردن آنها، عقاید و نظرات مرتبط با آن نیز کمرنگ و دگرگون میشود. پس لزومی ندارد که الزاما کسی از تمام آنچه در سر و ذهن ما میگذرد مطلع باشد. در عین حال ما همواره به چیزها و مسائل ارزشمند و مطلوبی فکر نمیکنیم یا آنچه در ذهن ما میگذرد همواره با قوانین، تابوها و هنجارهای اجتماعی همسو نیست و از آنجا که ذهن و فرآیند فکر کردن فرآیندی تقریبا توقفناپذیر است و اگر چنین ویژگی وجود نداشت، سر و صدا و همهمه عجیبی از صداهای ذهنی، جهان را فرا میگرفت.
با تمام این وقتی ما به خود، مساله یا چیزی در جهان پیرامون خود توجه نشان میدهیم، به دلایل و انگیزههای مختلف سعی میکنیم به کمک زبان و رسانههای مختلف، آگاهی جهان ذهنی خود را بیان کرده یا با دیگران به اشتراک بگذاریم.
جهان فکر و اندیشههای ما، تا زمانی که ظاهرا درون ما هستند، اغلب یک جهان ذهنی و بیتاثیر بر جهان پیرامون تلقی میشود، اما همینکه راجع به آنها حرف میزنیم و با دیگران گفتوگو میکنیم، یا براساس آگاهیها یا استنباطهای درونی خود دست به عمل میزنیم یا به طریقی، نمودی عینی و بیرونی به آن میدهیم، بر جهان پیرامون تاثیر میگذارد.
اندیشههای ما به کمک کاغذ و نوک کربنی مدادها موجودیتی عینی، مادی و ملموس میگیرد و به عنصری در جهان واقع بدل میشود و مثل یک ماده جا و فضا اشغال میکند. باز هم ممکن است بگوییم که نه، ما هنوز در کتابها و نوشتهها با داستان و تخیل و امری غیرواقعی یا تسلسل و همنشینی واژهها و نشانهها مواجه هستیم. اما زمانی که فرمولها و معادلات ریاضی و فیزیک که براساس آنها ساختمانها، سازهها و ماشینآلات بسیاری چون هواپیما و فضاپیما، وسایل و تجهیزات پزشکی، نظامی و رسانههای ارتباطی ساخته میشود را درنظر بگیریم، متوجه خواهیم شد که یک اندیشه از جهان ذهنی بعد از بیان شدن در قالب علائم ریاضی، معادلات و مدلهای هندسی که برای بسیاری سخت فهم و کم جاذبه هستند، چگونه میتواند در تغییر جهان عینی و ملموس ما تاثیرگذار باشند. هر چند آنگونه که برتراند راسل میگوید ذهن افراد میتواند مملو و انبوه از اندیشهها، تصورات، گمانهها، پیشفرضها، نظرات، عقاید و جهانهای ممکن، غیرممکن، محتمل یا غیرمحتملی باشد که از منظر افراد کمارزش تلقی شود، اما فارغ از معیارها و ارزشگذاریهای ما، آنها میتوانند جهان پیرامون ما را تحت تاثیر قرار داده و موجبات تغییر و دگرگونی جهان پیرامون ما را فراهم آورند. هر چند این تاثیرات در ظاهر نامحسوس، ناچیز، کوچک، بیارزش و قابل اغماض انگاشته شوند.
پاک شدن مرز درون و برون- چالش عدالت، حقیقت، راز
با از میان رفتن این مشخصه ذاتی انسان که آگاهانه یا ناآگاهانه منجر به درنظر گرفتن دو ساحت درونی و بیرونی، برای افراد نیز شده است، ریشه مفاهیمی چون راز، حریم خصوصی، پنهان کردن واقعیتها، اسرار گذشته، دروغ، دورویی، حقیقت، آزادی و بسیاری از مفاهیم اینچنین نیز به چالش کشیده خواهد شد. در صورتی که صدای درونی فردی برای من یا شما قابل شنیدن باشد تمامی این مفاهیم علیالخصوص فلسفه اندیشگانی قضاوت در روز داوری به منظور مشخص شدن حقیقت و برقراری عدالت نیز
تا حدود زیادی به چالش کشیده خواهد شد. این مشخصه حتی میتواند به از میان رفتن کامل مفهومی یا مفاهیمی چون آزادی یا حریم شخصی نیز منجر شود.
این ایده میتواند تا حدودی یک رویا یا جهان ایدهآل خیالی را درنظر مجسم سازد، اما رسانههای هوشمند با امکانات خود به نوعی با ادامه دادن به فعالیتهای مغز و بازسازی سازوکار ذهن به کمک سختافزارها و نرمافزارهایشان، آگاهانه یا ناآگاهانه گامهایی هرچند کوچک در این مسیر برداشتهاند.
تولید و بازتولید ساختار ذهن در امتداد حواس
مارشال مک لوهان فیلسوف و نظریهپرداز رسانه و ارتباط کانادایی معتقد است که لباس ادامهای برای پوست و بدن است. او تنها به این قول بسنده نمیکند و معتقد است که رسانهها و ابزارهای جهان پیرامون ما چون رادیو در امتداد حس شنیداری، دوربین عکاسی در امتداد چشم و قوه بینایی و همینگونه برای حواس و قابلیتهای دیگر. در هر کدام از این رسانهها یکی از حواس ما برجستهتر از حواس دیگر است یا چون تلویزیون تلفیقی از چند حس را در خود نهفته دارد.
بهگونهای مشابه و با یک قیاس میتوان سختافزارهایی چون گوشیهای هوشمند را، مدلی فیزیکی برای تولید سازوکار ذهن درنظر گرفت. این رسانهها و سختافزارها نقشی چون مغز را به عهده میگیرند، محلی به عنوان حافظه برای ذخیرهسازی و عناصری برای محاسبه و پردازش دارند، به همراه نرمافزارهایی که کاربرد آنها را میسر میسازند. به بیانی در این ابزارها، انسان امکانی برای ادامه و بازتولید مدلها و ساختارهایی نزدیک به مغز و ذهن خود در واقعیت مادی مییابد.
دیالکتیک درون- برون: جای گناه درون ذهن است؟
روبسپیر یکی از شخصیتهای نمایشنامه مرگ دانتون اثر گئورگ بوشنر نمایشنامهنویس آلمانی، که در آن به بحبوحه درگیریهای بعد از انقلاب فرانسه و سرکوب مخالفان میپردازد، خطاب به دانتون که از او میپرسد آیا «درون تو چیزی نیست که گهگاه آهسته و پنهانی گفته باشد که تو دروغ میگویی؟» پاسخ میدهد که «وجدان من پاک است.» دانتون که از عملکرد روبسپیر و همکیشانش در جریان پاکسازی مخالفان انقلاب بسیار ناخشنود است، میگوید که «وجدان آینهای است که در برابر آن، میمونی خودش را آزار و شکنجه میدهد و به ستوه میآورد.
هر کس خودش را تا آنجا که میتواند آراسته و بزک میکند و به شیوه خودش برای گردش از خانه بیرون میزند … تو میتوانی از خودت دفاع کنی اگر مردم لباست را پاره کنند و بر آن تف بیندازند، اما اگر آنها تو را به حال خود رها کنند چرا باید علیه آنها اقدامی کنی؟ تو پلیس خدا هستی؟ اگر منظرهای به مذاقت خوش نمیآید میتوانی دستمال بینیات را مقابل چشمانت بگیری.» روبسپیر میپرسد تو منکر فضیلت هستی؟ دانتون پاسخ میدهد: منکر فضیلت و زشتی و آنجا را ترک میکند. روبسپیر که تنها مانده است با خود گفتهای از انجیل را مرور میکند که «گناه درون اندیشه است. اینکه فکر به عمل منجر شود یا بدن آن را تقلید کند، یک تصادف است.» او به گونهای غیرمستقیم و ضمنی اشاره میکند که هرگونه خط فکری در مخالفت با خط مشی آنها، تعبیری به گناه میشود و حتی نیاز نیست که الزاما این گناه کاملا آشکار یا علنی شود. در اینجا به تعبیری، روبسپیر نیت و تفکر را معادلی برای عمل درنظر میگیرد و براساس آن اقدام و عمل میکند.
شاید بتوان در اینجا از تعبیر گناه؛ هرگونه، تابو، هنجار، تفکر، اندیشه یا محتوایی را درنظر گرفت که با هنجارهای فردی و عمومی و اجتماعی در تمایز است و افراد نسبت به آنها، آگاهانه یا ناآگاهانه، منطقی، احساسی، هیجانی، صلحآمیز یا با خشونت واکنش نشان میدهند. اما همانطور که دانتون نیز میپرسد، آیا ما و سایر افراد بشری حتی یکبار در درون خود به چیزی که در تمایز با هنجارهای مرسوم باشد فکر نکردهایم؟ در عین حال، زبان و سایر رسانهها ازجمله رسانههای هوشمند، نقشی آشکارکننده در راستای درونیات و ذهنیات ما دارند. اما صحت و اعتبار، انگیزههای پیدا و پنهان اندیشههای ما کماکان میتواند نامشخص و مبهم باشد. هر چند که ما صمیمیت و خلوص بسیاری در بیان آنها مشاهده یا ادراک کنیم یا حتی آنها را به راستی در تمایز و مخالفت با نگرش و جهانبینی خود ببینیم.
هرچند که افراد در جوامع مختلف معیارها و نگرشهای خود را برای نگاه به این مساله دارند، اما شاید بتوان در کنار این پرسش که آیا جای گناه درون ذهن است و باید آنجا پنهان بماند، این پرسش را نیز مطرح کرد که آیا ما آن چیزی هستیم که میگوییم یا آنچه هستیم که عمل میکنیم؟ چراکه تجربه عملی زندگی مشخص میکند که این دو اغلب اما نه همیشه چندان در هماهنگی و همخوان با یکدیگر نیستند.
روانکاوی- مفهوم نقاب و سایه- نشانهشناسی
– مفهوم مدالیته
زیگموند فروید، بنیانگذار اتریشی علم روانکاوی، معتقد است که تمایلات درونی افراد، در جهت رسیدن به کسب لذت و ارضای امیال مبتنی هستند و در صورتی که در این راستا با مانعی مواجه شوند، افراد سعی میکنند به طریقی این تمایلات و خواهشها را جامه عمل بپوشانند. در جوامع انسانی بهویژه با پیشرفت تمدن، دستیابی بیواسطه و فوری به امیال و برطرف کردن نیازها منوط به تبعیت از قوانین و قراردادها و هنجارهای اجتماعی است که این هنجارها در هر جامعه و فرهنگی نسبت به جوامع و فرهنگهای دیگر میتوانند متفاوت و دیگرگون باشند.
در عین حال کارل گوستاو یونگ، روانشناس سوییسی مفهومی به نام پرسونا یا نقاب را مطرح میکند. بدین صورت که افراد در جامعه با پذیرفتن نقشهای اجتماعی نوعی نقاب را نیز برای خود انتخاب میکنند. برای نمونه ممکن است فردی در محیط زندگی به هیچوجه رفتاری آنچنان که در محیط کار، کلاس دانشگاه یا مهمانی انجام میدهد از خود بروز ندهد، چراکه برای نمونه او برای آنکه بتواند در نظام اجتماعی امکان کسب پول و امرار معاش و لذت بردن و کسب آرامش داشته باشد نیازمند پول است. از این رو شاید به هیچوجه بهطور قطع نتوان گفت که نقش یا نقاب اجتماعی که پذیرفته است دقیقا با آنچه درون حقیقی او به شمار میآوریم همخوان و یکی است. هر چند این نوع نقاب به عنوان یک شرط لازم برای استخدام و کسب درآمد درنظر گرفته شده باشد و مطلوب به نظرآید.
یونگ پیرامون شخصیت فرد مفهوم دیگری را نیز به نام «سایه» مطرح میکند. او سایه را بعد سرکوب شده شخصیت فرد میداند. در واقع سایه، افکار، اندیشهها و امیال ماست که سعی میکنیم از جهان بیرون خود مخفی و پنهان نگه داریم، چراکه یا خود آن را نمیپسندیم یا ممکن است جامعه آن را نپسندد یا به خاطر آنها ما را طرد یا سرزنش یا حذف کند. اما عدم توجه ما به آنها باعث از میان رفتن آنها نشده بلکه آنها به ناخودآگاه فرد راه مییابند.
برای نمونه وقتی فردی مشخصهای چون سخاوت، صداقت و شجاعت را در خود تقویت میکند به این معنا نیست که او با مشخصهای چون خساست، دروغ و ترس بیگانه است. یونگ معتقد است توجه بیش از اندازه به یک میل یا بعد شخصیتی، سایه آن را در ناخودآگاه فرد تقویت و بزرگتر میکند. بسیاری سایه را بخش تاریک و هیولای روان فرد معرفی میکنند اما سایههای درونی ما الزاما بد نیستند. برای نمونه فردی با مشخصه شخصیتی خشم یا بیعدالتی، از سایه درونی سرکوب شده عدالت و آرامش برخوردار است. این سایهها هرچند در ناخودآگاه ما هستند میتوانند کنترل اعمال ما را به دست گیرند. پیرو این نگاه، ممکن است فردی که همواره از صداقت و حقیقت حرف میزند، اعمالی انجام دهد که همخوانی با گفتههایش نداشته باشد، از این رو یونگ معتقد است برای داشتن تعادل در شخصیت باید میان سایه و بعد بیرونی شخصیت تعادل برقرار شود. از این منظر هرچند ما افراد را بیشتر براساس نشانهها و عملکرد و رفتار بیرونیشان مورد توجه و تجزیه و تحلیل قرار میدهیم، عدم توجه به ابعاد روانی شخصیت فرد میتواند ما را به برداشت ناقصی از شخصیت فرد رهنمون شود.
در مباحث مرتبط با نشانهشناسی و تحلیل گفتمان نیز مفهومی مطرح است به نام مدالیته. ما وقتی رمان، کتاب یا متنی را میخوانیم به ویژه هنگامی که اثر یک نویسنده معروف که بسیار پرطرفدار است و جوایزی نیز برده است، آگاهانه یا ناآگاهانه به صورت پیشفرض این موضوع را درنظر میگیریم و میپذیریم که متن یا راوی یا نویسنده یا نوشته یا جهان اثری که مورد مطالعه و خوانش قرار میدهیم، دارد حقیقت را میگوید و آن گفته دارای صحت و اعتبار است. البته این موضوع یعنی صحت داشتن و معتبر بودن آن؛ علاوه بر جهان متن به جهانبینی و نگرش ما نیز ارتباط دارد.
در عین حال، در علوم انسانی به دلیل کثرت نگرشها و رویکردها که ناشی از وراثت، فرهنگ، جنسیت و عناصر زیستمحیطی متعدد هستند، همواره ابراز نظر قطعی، نهایی و انکارناپذیر با تردید و پرسش نگریسته میشود. در اینجا نیز، مدالیته و صحت و اعتبار هرگونه اطلاعات، متن، محتوا، داده و حتی تجزیه و تحلیل شخصیت یک فرد مشمول چنین نگاهی خواهد شد.
در رسانههای هوشمند آنچه ما به عنوان عکس، متن، اطلاعات، داده یا محتوا مورد توجه قرار میدهیم، اغلب به عنوان هویت و شخصیت تمام و کمال فرد تلقی میشود، اما باید درنظر گرفت که این دادهها تنها بخشی از شخصیت فرد را بروز میدهند که خود آنها نیز میتوانند از منظر مدالیته، صحت، اعتبار، خوبی، بدی، یا حقیقی و ناصحیح بودن به چالش، پرسش و گفتوگو گذاشته شوند.
منبع اعتماد