نادر نادرپور را طبعا باید یکی از نامهای مهم و جدی شعر معاصر فارسی دانست. او که تحصیلکرده دانشگاه سوربن فرانسه است، بعد از بازگشت به ایران در اوایل دهه 30 راهی متفاوت از نخستین آوانگاردهای شعر نو یعنی کسانی چون هوشنگ ایرانی و تندرکیا برای خود انتخاب کرد. با وجود تسلطی که بر زبان و ادبیات فرانسه داشت نه متاثر از سمبولیستهای فرانسه شد و نه سورئالیستها. او خطمشی میانه را اتخاذ کرد. شاید به دلیل خوی و خصلت اجتماعی و خانوادگی که ریسکپذیری در آن جایگاه چندانی نداشت. این در میانه ایستادن اما میانمایگی را برایش به همراه نداشت. امروزه او از شاعران تثبیت شده شعر معاصر است؛ هرچند که از او کمتر یاد میشود. در اوایل دهه 40 که آغاز بروز جریانهای جدی آوانگارد هنر معاصر ایران است و اوج جدلهای کلامی و قلمی میان سنتگراها و هنرمندان مدرن، نادرپور خود را جایی در میانه این دو جریان قرار داد و از آبشخور فکری و حتی حمایتهای این دو جریان بیبهره نماند. در سال 1340 در مناظرهای در یکی از سلسله جلسات ماهانه مجله «راهنمای کتاب» که یدالله رویایی نماینده شعر آوانگارد و حسام دولتآبادی نماینده شعر کهن بودند، نادرپور از شعر میانهرو دفاع کرد و یدالله رویایی در سایهروشن نقد و تایید در کتاب «هلاک عقل به وقت اندیشیدن» با اختصاص صفحات بسیاری به شعر نادرپور، او را در مرز میانهروی و رمانتیسم در شعر فارسی قرار داد؛ به این امید که شعر نادرپور دروازه گشودهای باشد به شعر آوانگارد معاصر. این پتانسیل بیشک در شعر نادرپور وجود دارد و امروزه جایگاه شعر او در تاریخ نه چندان طولانی شعر معاصر فارسی غیرقابل انکار است. شعر نادرپور به انسان زمانه خود بیتوجه نیست و عصیان و یأس روشنفکر ایرانی بعد از کودتای 28 مرداد را میتوان در شعرش دید. اگرچه نادرپور همچون گلسرخی یا سلطانپور یا حتی مشیری در شعر اجتماعی یا چریکی، نماینده طرز تفکر و جریان خاصی نیست اما شعر او بخشی از شاکله و بدنه شعر جدی معاصر محسوب میشود. هم او که روزی نوشت: «چندان کشم به ظلمت شبها دست/ تا وا کنم دریچه فردا را»
در آستانه سالمرگ او و نیز به دنبال چاپ کتاب «طفل صد سالهای به نام شعر نو» که گفتوگوی بلند صدرالدین الهی با نادرپور است، بر آن شدیم تا به سهم خود نوری به جهان شعری این شاعر فقید بتابانیم و این صفحه حاصل چنین تمهیدی است. گفتوگوهای «طفل صد ساله …» را که پیشتر بین خرداد 1371 تا آبان 1372 در مجله «روزگار نو» (چاپ پاریس) منتشر شده بود، نشر کتاب پارسه پس از گذشت قریب به سه دهه امسال در قالب کتاب در وطن نادرپور منتشر کرده است.
بازمانده سلسله افشاریه در شعر امروز
علیرضا پنجهای
تعجب ندارد که اغلب دوستان نزدیک نادرپور و حتی مخالفانی چون فروغ فرخزاد، نادر نادرپور را شازده بنامند. چنین است که میتوان شازدگی رفتاری نادرپور را در مناسبات اجتماعی- ادبی به ژن اشرافیاش ربط داد، مواردی که از آن اغلب منتقدان نادرپور سخن سازیدهاند به طوری که تکههای پازل شخصیت او بیدرد سر شما را به ترتیب چیدمانی دعوت میکند که خیلی زود تصویر نهایی نزدیک به حقیقت و مجاز نزدیک به رئالیته روزگار آقای نادرپور را در ۷۱ سال گذر زندگیاش با شفافیت هر چه تمامتر مینمایاند. چه از طریق تکههای مربوط به شاخصههای شعریاش از چارپاره گرفته تا تصاویرشان، تا سانتیمانتالیسم مشهود در آثارش، نیز محافظهکاریاش در شعر و مناسبات اجتماعی و شاعرانهاش. شاید بخشی از تفکر جامعه ما شخصیتی که همه او را دوست داشته باشند و کسی از او بد نگوید را شخصیتی محافظهکار بدانند و چه بسا الگوی بسیاری از مصلحتطلبان و آنان که زندگی را بیدرد سر دوست دارند چنین شخصیتهایی باشند. درباره او مهدی اخوانثالث، شارح بدعتها و بدایع نیمایوشیج چنین گفته است که ذکر آن را شمس لنگرودی در تاریخ تحلیلی شعر نو عینا آورده است:«نادرپور در این ایام بحق در تراز اول از شاعران متجدد و نوپرداز قرار گرفته و پختگی آثارش میرساند که به گنجینه غنی و پرارزش شعر گذشته پارسی دست دارد ولی برخلاف بعضی از نوپردازان، شعر گذشته پارسی بر آثار او سایه نینداخته که رنگ هنرش را دیگر کند و تحت تاثیر بگیرد. بدین معنی که هم احساس از خودش است و هم بیان و تعبیرات.
این شاعر به خوبی توانسته است خود را از تکرار و ابتذال که دشمنترین دشمنان هنر است، دور نگه دارد و همیشه از سرزمینی که خود بدانجا رفته است برای ما خبر بیاورد.»
البته بهتر آن است که ما یاد بگیریم برای هیچ رای و نظری چون از فلان استاد مسلم است، قدسیت قایل نشویم، چراکه اخوان از منظر یک شارح و نه واضع به بدعتها و صنایع شعر نیما و نوآوریهایش نگاه میکند. او از دیدگاه سنت آرایههای قدمایی شعر ما به آثار نیما مینگرد و ما نیک میدانیم که وجه مشترک نیما و اخوان زبان صریح و بیپرده و در گردش بر محور ادبیات سبک خراسانی و خاصیت زبان طبری است که همین شاخصه از شاخصههای شعرای سبک خراسانی نیز محسوب میشود:«خیزید و خز آرید که هنگام خزان است/ باد خنک از جانب خوارزم وزان است.» تمام وجه شعر بر محوری در گردش است که ادبیات آراسته زبان خراسانی را به خدمت گرفته تا قدرت بازی با حروف «خ» و «ز» را بنمایاند. اخوان شارح وضعیت بهرهگیر از زبان خراسانی است در حالی که نیما این زبان را زادبومی کرده و به ارایه نقاشی مخیل میکشاند و نه تصویری صرف در شعر برای نمونه «خانهام ابری است» و در «حرفهای همسایه»اش از فردایی انقلابی در هزار سال شعر پارسی سخن میگوید چیزی که نگاه محافظهکارانه اخوان را از ماهیت ساختاری نیما دور نگه میدارد، میپرسید چرا؟ چون او ماهیتا نمیتواند به جستوجوی سطح نباشد و برود دنبال ژرفا در شعر نیما، متر او ذاتا چندان که باید نمیتواند بر انقلاب عظیم و دامنهدار نیما دلالت کند اینکه او میخواست شعر را در منطق نثر استحاله بخشد. اما ببینید فروغ در این خصوص به نادرپور چه میگوید اگرچه فروغ هم آرایی دارد که از خاستگاه نه مانند اخوان برآمده از سنت که از خاستگاهی انقلابی و دگرگونهخواه نشأت گرفته است، درست مقابل دیدگاه محافظهکارانه اخوان و خود نادرپور که محافظهکاری در محافظهکار دیگری است در حالی که نسبت اخوان با نیما نسبت محافظهکاری با وجه صورت در وضعیت شعری یک شاعر انقلابی است. بنابراین بهتر است هر کسی از ظن خود بشود یار من شعری شاعران: اما فروغ در مقدمه دیوان اشعارش که توسط انتشارات طلایه چاپخش شده چنین میگوید:
«عیب کار نادرپور را باید در روحیه نادرپور جستوجو کرد. به نظر من نادرپور آدم این دوره نیست حتی اگر بگوید، هستم و باز از من برنجد و با من قهر کند. حالت محافظهکاری نادرپور و حساسیتی که نسبت به عقاید مختلف درباره شعرش از خودش نشان میدهد، بزرگترین دشمن اوست. به نظر من او باید تکلیف خودش را با خوانندگان شعرش روشن کند. اگر شعر نادرپور در یک حالت رکود باقی مانده- چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا- علتش این است که او میترسد عده زیادی از طرفدارانش را از دست بدهد. خب بدهد. مهم نیست که ابراهیم صهبا از شعر من خوشش بیاید. اصلا اگر بیاید، توهین است و دلیل بدی شعر. او شعر میگوید تا دیگران تعریفش را بکنند حالا فرقی نمیکند این دیگران چه کسانی باشند.
شعر نادرپور از نظر محتوا به کلی خالی است. او تصویرساز ماهری است اما تصویر به چه درد من میخورد؟ او با این تصویرها میخواهد چه چیزی را بیان کند؟ چیزی بیان نمیکند، حرفی ندارد. از نظر فرم هم که حساب خطکش است و سانتیمتر. انگار تا یک سیلاب اضافه میشود، سعی میکند در مصرع بعدی از این گناه و تخطی عذر بخواهد. عیب نادرپور این است که شازده است و جرات ندارد. نادرپور روحیه کهنه و پیری دارد. از هیچ چیز جز از دردهای خودش متاثر نمیشود که آنها هم دردهای غیرلازمی هستند. نادرپور اگر تکلیف خودش را روشن نکند، رفته است. او شاعر است اما حیف که خودش را به نفهمی میزند. همان قدر در مورد خوانندگان شعرش و عقاید آنها وسواس دارد که در مورد شستن دستهایش، ای بابا، یک روز هم دست نشسته غذا بخور، شاید چیزی کشف کنی!»
نادرپور هرگز شاعر دوران تازهجوانی علیرضا پنجهای نبوده است در حالی که کتابهایش همیشه کنار کتابهای نیما، شاملو، نصرت رحمانی، رویایی، اخوان، سهراب، سایه، حمید مصدق و… چه در کتابفروشیها و چه در کتابخانههای عمومی شهر به ویژه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده است. با این وجود نادرپور را در رسته شاعران نوقدمایی با سرودن چارپاره به عنوان شاعران ضربهگیر میشناختند، شاعرانی که کمک میکردند تا شاعران شعر پیشرو، کار خودشان را در توسعه شعر نو با آسودگی بیشتری به انجام برسانند. نمونههای چارپاره او همچون لشکری ذرهپوش مدافع حملات لشکریان کهنهگراها میشد. هم از این رو نام نادرپور را راحت به بدخواهان شعر نو نمیتوان تسلیم کرد چراکه قاعده لزوم جذب حداکثری چنین حکم میکند. هم از این رو نام و آفرینههای او در رسته شاعران محافظهکار سپاه تجددخواه شعر آزاد ایران و در قطعه محافظهکاران جای گرفته است.
در پایان گفتنی است از جمله آثار این شاعر میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:«چشمها و دستها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمه خورشید»، «گیاه و سنگ نه، آتش»، «از آسمان تا ریسمان»، «شام بازپسین»، «صبح دروغین» و «خون و خاکستر.» شایان ذکر است که نادرپور شعرهای تعدادی از شاعران بزرگ فرانسوی و ایتالیایی را از زبان فرانسه به زبان پارسی برگردانده همچنین مجموعهای با عنوان «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیایی» را همراه با بیژن اوشیدری چاپخش کرده است.
نامایاد نادرپور پس از انقلاب جلای وطن کرد و به پاریس رفت. او سرانجام در ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ در شهر لسآنجلس امریکا اشعارش را با مخاطبانش تنها گذاشت.
شاعری از میانه راه
فردین کوراوند
بیست سال پیش، این شاعر نامدار شعر معاصر پس از یک دوره طولانی زیست در غربت در لسآنجلس درگذشت. نادرپور در روزگاری که شعر نو فارسی از جانب سلیقه عمومی مردم با نوعی شک و تردید مواجه بود، توانست نمایندهای پرمخاطب از میان نیماییسرایان به جامعه ادبی معرفی کند.
برگهای تقویم بهمنماه هر سال یادآور کوچ دو چهره درخشان شعر امروز است. نادر نادرپور و فروغ فرخزاد. این همسایگی، من را به یاد اظهارنظر شاعره جنجالی شعر معاصر، پیرامون نادرپور (که در آن روزگار در میان جوانان علاقهمند به شعر محبوبیت بسیار داشت)، انداخت. فروغ که روزگاری سلیقه شعری و علایق ادبیاش نشانگر وابستگی به خط و ربط شاعرانی نظیر نادرپور بود، با صراحتی کم مانند نادرپور را شاعر روزگار خویش ندانست:
عیب کار نادرپور را باید در روحیه نادرپور جستوجو کرد. به نظر من نادرپور آدم این دوره نیست، حتی اگر بگوید هستم و باز از من برنجد و با من قهر کند. حالت محافظهکاری نادرپور و حساسیتی که نسبت به عقاید مختلف درباره شعرش از خودش نشان میدهد، بزرگترین دشمن اوست.
به نظر فروغ و در ادامه اظهارنظر شاعرانی چون شاملو و رویایی، نادرپور شاعری است که در مسیر رشد و تغییر شعر مدرن فارسی کار خود را نیمهکاره رها کرده است:
به نظر من او باید تکلیف خودش را با خوانندگان شعرش روشن کند. اگر شعر نادرپور در یک حالت رکود باقی مانده – چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا – علتش این است که او میترسد عده زیادی از طرفدارانش را از دست بدهد. خب بدهد. مهم نیست که ابراهیم صهبا از شعر من خوشش بیاید. اصلا اگر بیاید، توهین است و دلیل بدی شعر. او شعر میگوید تا دیگران تعریفش را بکنند، حالا فرق نمیکند این دیگران چه کسانی باشند.
فروغ تلویحا نادرپور را به شعرسازی و علاقهمندی به صنعتگری در شعر متهم میکند و اعتقاد دارد که شاعرانی چون نادرپور چون درد جامعه را نمیشناسند، لاجرم در خلسهای از عاشقانههای مخاطبپسند فرو رفتهاند:
شعر نادرپور از نظر محتوا به کلی خالی است. او تصویرساز ماهری است، اما تصویر به چه درد من میخورد؟ او با این تصویرها میخواهد چه چیزی را بیان کند؟ چیزی بیان نمیکند، حرفی ندارد.
نادر پور اما، به رغم این اظهارنظرهای صریح همچنان برای مخاطبان خود جذاب و خواندنی بود. حتی مخاطبانی چون مهدی اخوان ثالث نیز (احتمالا به دلیل علاقهای که به ساز و کارهای ادبیات کهن دارند) نادرپور را میاستایند و از معماری شعر او لذت میبرند.
اخوان ثالث که خود مانند نادرپور از شاعران محبوب دهه سی بود در همان ایام شعر نادرپور را نمونه موفق و ارزشمند شعر روزگار خود میخواند: «نادرپور در این ایام، بحق در تراز اول از شاعران متجدد و نوپرداز قرار گرفته و پختگی آثارش میرساند که به گنجینه غنی و پرارزش شعر گذشته پارسی دست دارد، ولی برخلاف بعضی نوپردازان، شعر گذشته پارسی بر آثار او سایه نینداخته که رنگ هنرش را دیگر کند و تحتتاثیر بگیرد. بدین معنی که هم احساس از خودش است و هم بیان و تعبیرات. این شاعر به خوبی توانسته است خود را از تکرار و ابتذال که دشمنترین دشمنان هنر است، دور نگه دارد و همیشه از سرزمینی که خود به آنجا رفته است، برای ما خبر بیاورد.»
نادر نادرپور از نسل درخشان ادبیاتی است که در دهه نخست قرن اخیر زاده شدند. او در شانزدهم خردادماه 1308 در تهران به دنیا آمد و پس از اخذ تسهیلات مقدماتی خود، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشته زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. نادرپور در سالهای بسیار شاعری نگاه و رویکرد تغزلی خود را در شعرهای خود حفظ کرد و بهرغم حضور مدام خود در عرصه شعر نو و در مجموعههای شعر «چشمها و دستها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمه خورشید»، «گیاه و سنگ نه، آتش»، «از آسمان تا ریسمان»، «شام بازپسین»، «صبح دروغین» و «خون و خاکستر» هرگز از حدود شعر نیوکلاسیک فراروی نکرد، به گونهای که در سالهای پسین عمر، قلم به غزلسرایی فرسود. بیشک نادرپور معیار تام و تمامی برای شعر نوین فارسی نیست اما حضور او در تثبیت این گونه ادبی بسیار نقشآفرین بود.
منبع اعتماد