آنتونی گیدنز، جامعهشناس انگلیسی، آرای خود را درباره نظریه اجتماعی با عنوان نظریه تلفیقی معرفی میکند که برگرفته از اندیشه مارکس، دورکیم و بهویژه وبر است. او دیدگاههای خود را به عنوان «راه سوم» بازمیشناساند که در تقابل با نظریات مارکسیستی ارتدکس و درعینحال ناهمخوان با نگره نولیبرال حزب محافظهکار انگلیس مطرح شد. گیدنز سالها مشاور ارشد تونی بلر بود و نقشی جدی در طرحهای اجتماعی حزب کارگر به رهبری بلر پس از پیروزی در انتخابات سال ١٩٩٧ داشت؛ ازجمله در طرحهای حمایتی دولت حزب کارگر در سالهای ٩٧ تا ٢٠٠٨ که در راستای حمایت از جامعه مدنی انگلیس و کمک به اشتغال بیکاران – به جای اختصاص بیمه بیکاری- با عنوان «کمک و نه صدقه» اجرا و بعدها با انتقادات فراوانی روبهرو شد. بسیاری این طرح را در امتداد مشی نولیبرال دولتهای تاچر و میجر در حمایت از بخش خصوصی دانستهاند.
مهمترین اثر گیدنز، «جامعهشناسی»، تاکنون هفت ویراست داشته که پیشتر ویراست اول آن را منوچهر صبوری و ویراست چهارم آن را
حسن چاووشیان به فارسی ترجمه کرده بودند. اخیرا ویراست هفتم نیز با ترجمه هوشنگ نایبی در دو جلد منتشر شده است. هر سه برگردان را نشر نی منتشر کرده است. ویراست آخر در سال ٢٠١٣ با کمک فیلیپ ساتن نوشته شده که در تدوین ویراست ششم هم نقش داشته است. شاکله کلی کتاب در هر فصل با یک بیوگرافی یا شرح تاریخی مرتبط با موضوع اصلی آن فصل آغاز میشود. مثلا در فصل قشربندی و طبقه اجتماعی، زندگی یک میلیونر هندی به نام سرغلان نون مورد توجه است که نوعی اسنک هندی را به سوپرمارکتهای بریتانیا عرضه میکند. او بعدها در پی موفقیت مالی و شغلی در سال ٢٠٠٢ لقب سِر (sir) میگیرد و در نوامبر ٢٠١٠ عضو مجلس اعیان بریتانیا میشود.
در هر فصل از کتاب، مستطیلهای خاکستریرنگی با عنوان تفکر خلاق تعریف شده که در آن سؤالاتی را با خواننده در میان گذاشته شده است؛ سؤالاتی که ممکن است شخصی باشد، اما نحوه تعامل او را با جامعه برجسته میکند. مثلا در فصل مربوط به «کار» خواننده با پرسشهایی از این قبیل روبهرو میشود: «تاکنون بیکار شدهاید؟ چه احساسی به شما دست داده است؟ بیکاری چه پیامدی برای مرد نانآور سنتی و زن خانهدار سنتی دارد! با توجه به اینکه امروز زنان زیادی شاغلاند، آیا امروز نسبت به گذشته بیکاری مسئله اجتماعی زیانبارتری است؟»
(جلد اول: ص ٣٩٨) خواننده با این سؤالات در معرض آزمونهایی قرار میگیرد که به ترتیب روانشناسانه، اجتماعی و تاریخی است و تلفیق آنها بهرهای جامعهشناسانه دارد. این امر مخاطب را به مشارکت در موضوعات طرحشده در کتاب وامیدارد و علاقهاش را برای دنبالکردن مطلب فزونی میبخشد یا مثلا در ادامه این فصل، نویسنده به زندگی زوجی تحصیلکرده میپردازد که دچار تزلزل کاری و در نتیجه افسردگی و پوچی شدهاند. بدینترتیب گیدنز تحلیلی جامعهشناسانه از کار به دست میدهد. از نظر او کار علاوه بر پول، فعالیت و تنوع، حسی از جهتمندی مبتنی بر زمان- که کسالت را از فرد دور و زمان را برایش معنادار میکند – و تماس اجتماعی
– که منجر به شکلگیری حلقه دوستان و هویت شخصی میشود- در انسان ایجاد میکند که عزت نفس را در فرد بالا میبرد. او در این زمینه از نظرات متفکران دیگر هم استفاده میکند؛ برای مثال «کینز معتقد است بیکاری نتیجه فقدان قدرت خرید کافی است و لاجرم تولید فاقد نیروی محرک است و به کارگر کمتری نیاز است، ولی دولت میتواند مداخله کند و سطح تقاضا برای کالا و خدمات را بالا ببرد و باعث خلق شغلهای جدید شود». (جلد اول: ص ٣٩۴)
در پایان هر فصل مجموعه سؤالاتی با عنوان خلاصه فصل تعریف شده که مخاطب را وامیدارد درصورتیکه از عهده پاسخ به پرسشی برنیامده، دوباره آن فصل را تورق و مرور کند. همچنین در قسمت تحقیقات، مقالهای در ارتباط با موضوع مورد نظر به مخاطب معرفی و از او خواسته میشود نظر خود را بیان کند. در بخش اندیشه، تحلیل عمیقتری در قالب پرسشها یا چالشها به خواننده توصیه و گهگاه تحقیقی در اختیار او قرار میدهد. مثلا در قسمت مربوط به «شهر و زندگی شهری»، مقاله «کلانشهر و حیات ذهنی» گئورگ زیمل به خوانندگان معرفی و از آنان خواسته میشود دامنه صدق ادعای وی درباره زندگی شهری و بیم فردیت را در قرن بیستویکم و تفاوتهای عمده شهرهای اوائل قرن بیستم و شهرهای امروز را بررسی کنند و «این پرسش را در زمینه نگرش دلزده و گنجینه شهری و اقتصاد پولی و امر واقع و شخصیت حسابگر»
(جلد اول: ص ٣٣۴) پاسخ دهند. همچنین در بخش جامعه و هنر، فهرستی از فیلمها، سریالهای تلویزیونی، رمانها، نقاشیها و دیگر آثار هنری مرتبط با موضوع هر فصل ارائه و در بخش منابع تکمیلی آثار مرتبط با موضوع معرفی میشود. در انتهای هر فصل، در بخش سایتهای اینترنتی، مجموعهای از سایتهای مرتبط با فصل مربوطه به خواننده پیشنهاد شده است.
گیدنز در ابتدای این کتاب میکوشد جامعهشناسی را تعریف کند: «جامعهشناسی، مطالعه علمی حیات انسان و گروههای اجتماعی و کل جوامع و نیز دنیای انسان است. جامعهشناسی کاری است بس گیرا و خیرهکننده که موضوع آن رفتار خود ماست که موجودی اجتماعی هستیم. دامنه جامعهشناسی بس گسترده است؛ از تحلیل برخورد گذرای انسانهای در خیابان گرفته تا کندوکاو روابط بینالمللی و تروریسم جهانی. ما اکثرا جهان را بر حسب خصوصیات عادی زندگی خودمان و بر حسب خانواده و دوستیها و کارمان مینگریم. جامعهشناسی مبین لزوم برخورداری از دید بس وسیعتری از زندگی است تا علت عمل و رفتار خود را تبیین کنیم. جامعهشناسی به ما میآموزد، چهبسا آنچه طبیعی و ناگزیر و خوب یا حقیقت میدانیم، چنان نباشد و آنچه بدیهی میانگاریم، سخت متأثر از رویدادهای تاریخی و فرایندهای اجتماعی باشد. شناخت نحوه نامحسوس و پیچیده و ژرف انعکاس زمینه و شرایط تجربی اجتماعیمان در زندگی فردیمان برای برخورداری از دید جامعهشناسانه امری است اساسی». (جلد اول: صص ٢٠-١٩) در این کتاب سعی شده علاوه بر نظریههای کلاسیک – که لزوما به معنای قدیمی نیست- هم درباره موضوعات جدید (مانند آلودگی محیط زیست، تروریسم و اینترنت) بحث و هم از دیدگاههای افراد متأخر (مانند باتلر، بوردیو، کاستلز و هاروی) در کنار کلاسیکهایی چون مارکس، وبر و دورکیم استفاده شود.
در سه فصل اول کتاب دیدگاههای دورکیم، مارکس و وبر به اجمال بررسی میشود. گیدنز با درآمدی بر دیدگاههای تداومبخش آنها که بهترتیب با عناوین کارکردگرایی، نظریه تضاد و تعاملگرایی نمادین معرفی میشوند، نظرگاه خود را تحت عنوان «نظریه تلفیقی» مطرح میکند؛ هرچند روشن است بیشتر متأثر از آرای وبر است. گیدنز میکوشد مقایسهای تطبیقی از مارکس و وبر ارائه دهد. اگرچه در مقایسهاش از اهمیت مارکس و تحلیل درخشان او از نظام سرمایهداری چیزی نمیکاهد، با انتقاد از او تلویحا وبر را بدیل موفق مارکس معرفی میکند. هرگاه فرصت کند، سه بنیانگذار کلاسیک جامعهشناسی را با هم مقایسه کرده و غالبا هم موضوع را به نفع وبر تمام میکند. بهعنوانمثال در فصل بیستوسوم میگوید: «دورکیم بر این باور است که یکپارچگی فزاینده اقتصادی که محصول صنعت مدرن است، بهسرعت باعث افول ملیگرایی میشود و مارکس معتقد است ملیگرایی در دوران سوسیالیسم رخت برمیبندد و فقط ماکس وبر است که به تحلیل گسترده ملیگرایی میپردازد و آماده است که خود را ملیگرا بنامد». (جلد دوم: ص ۶٣١) و سپس با ارجاع به جنگهای ناسیونالیستی بزرگ در جهان مثل جنگهای منطقه بالکان صحت ادعای وبر را تأیید میکند. یا در جای دیگر تأکید مارکس بر عنصری اقتصادی چون طبقه و تأکید وبر بر عواملی چون ملیت و مذهب
– در کنار طبقه- را گوشزد میکند. بههرترتیب با اشاعه سیاستهای هویتی، عواملی دیگر چون جنسیت و نژاد به عوامل فوق افزوده میشوند و طبقه کارگر را از یکدستی درمیآورد؛ چراکه میتوان بین کارگر سفیدپوست مرد و کارگر سیاهپوست زن فاصلهای جدی برقرار کرد. گیدنز در سلسله مقایسات تطبیقی خود بین وبر و مارکس، دو دیدگاه را مطرح میکند که یکی را بنا بر سیاستهای هویتی، وزن جنسیت، نژاد و گرایشهای جنسی در کنار طبقه مدنظر قرار داده و در دیگری باوجود همه توصیفات بالا نقش تعیینکنندهتری به طبقه اجتماعی خاصه در جامعه سرمایهداری اختصاص میدهد؛ اما چند سطر بعد نویسنده از ابهام مفهوم «طبقه» میگوید: «همانطور که به بیان آمد، مفهوم طبقه بههیچوجه روشن نیست. واژه طبقه چه در محیط علمی و چه در زبان معمولی به صورتهای گوناگون فهمیده و استعمال میشود». (جلد اول: ص ۶۴۴)
نباید از نظر دور داشت که کتاب بسیار خوشخوان است و ویراستهای قبلی به شکلی پروپیمانتر و جذابتر در ویراست هفتم تکمیل شدهاند. بهعنوان مثال با آنکه بسیاری گیدنز را متهم به دفاع از دیدگاههای لیبرالی کردهاند او تأکید معاصر بر بخش خصوصی را تلویحا نقد و حتی شکست دیدگاههای قبلی نمادهایی چون بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول را یادآوری میکند: «تحقیقات فراوان امروز حاکی است توسعه اقتصادی در برخی مناطق جهان همچون آسیای شرقی با هدایت دولت صورت گرفته است. حتی بانک جهانی مدافع راسخ نظریههای بازار آزاد توسعه در مورد نقش دولت تجدیدنظر کرده است. بانک جهانی در گزارش ١٩٩٧ خود باعنوان «دولت در دنیای متحول» نتیجهگیری میکند بدون دولت کارآمد، توسعه پایدار چه اقتصادی و چه اجتماعی غیرممکن است». (جلد دوم: ص ١١۴) گیدنز صادقانه به انتقادهایی میپردازد که از او و طرحهایش در فاصله سالهای ١٩٩٧ تا ٢٠٠٨ در دولت حزب کارگر به عمل آمد: «موضوع اصلی برای لویتاس این است که گفتمان و سیاست حزب کارگر که از رویکرد بازتوزیعگرا به خدمات رفاهی که موضع تاریخی غالب حزب کارگر بوده، فاصله گرفته است، تفاوت چندانی با رویکرد دولت محافظهکار پیشین ندارد که جان کلام آن این است که کسانی را که در قعر سلسلهمراتب جامعه قرار دارند، مسئول وضع خودشان و مسئول بیرونآمدن از آن بهشمار میآورد. مسئله اینجاست که این رویکرد طرد اجتماعی را از نابرابری اجتماعی جدا میکند و بهجای شکاف بین فقیر و غنی بر شکاف بین طرد اجتماعی و فراگیری اجتماعی توجه میکند و به اغنیا امکان میدهد بهراحتی از مسئولیت خویش در قبال جامعه سر باز بزنند». (جلد دوم: ص۶٠) گیدنز در این کتاب براساس ابهام نهفته در کنه بسیاری از مفاهیم اجتماعی به ارائه نظریات گوناگون درباره آنها میپردازد. در نظر او مفاهیمی مثل دین، خانواده، تندرستی و جوانی بسیار سیالاند و تعریف واحدی از آنها وجود ندارد: «یکی به این دلیل که جامعهشناسی شامل چندین دیدگاه نظری کلی است و این دیدگاهها تفسیرهای متفاوتی از ماهیت واقعیت اجتماعی دارند. لاجرم بر سر نحوه مطالعه واقعیت اختلاف دارند». (جلد دوم: ص ٢۴٩)
کتاب گیدنز همچنین روشنگر برخی عبارات کلیشهای است که در آکادمی ایرانی دهانبهدهان میچرخد؛ نظیر عبارت مشهور
مارشال مک لوهان: «رسانه پیام است». این عبارت «یعنی جامعه بسی بیشتر از محتوای پیام تحتتأثیر نوع رسانهها قرار میگیرد. در جامعهای که اینترنت پیامها را آنا از یک گوشه جهان به گوشه دیگر منتقل میکند نقش مهمی دارد، زندگی روزمره بسیار متفاوت از جامعهای است که متکی بر اسب و کشتی با سیم تلگراف است. بهزعم مک لوهان، رسانههای الکترونیکی مدرن در جهت خلق دهکده جهانی عمل میکنند که در آن مردم سراسر جهان رویدادهای مهم را با هم میبینند. ازاینرو دنیای انسان بیش از پیش به صورت اجتماعی با سرنوشت واحد یکپارچه میشود». (جلد دوم: صص ۵-٣٠۴)
در انتها سعی میشود مقایسهای از ویراستهای اول و هفتم کتاب بهواسطه «فصل آموزش» ارائه شود. در ویراست اول، تأکید ابتدایی بر شکلگیری آموزشوپرورش در جوامع صنعتی به میانجی انقلاب صنعتی است (ضمن تأکید بر فرایند آموزش در انگلستان). ویراست هفتم موضوع را معاصر و عمومیتر بررسی میکند. بهطوریکه بیوگرافی اول فصل در ویراست هفتم مربوط به نیجریه معاصر است و در ویراست اول مرتبط با فرانسه قرن هجدهم. ضمن آنکه هر دو ویراست بر دیدگاههای متضادی تأکید دارند که مبتنی بر فرهنگ متوسط در مدارس است؛ آرای متفکرانی مانند ایوان ایلیچ، برنشتاین، ویلس، بولز و جنیتس. اما ویراست هفتم به نظریات متأخرتری مانند آرای بوردیو، آنت لاریو و مک ان گیل میپردازد. در میانه فصل نیز درباره ضریب هوشی و آزمونهای آن بحث شده که البته در ویراست هفتم- با اشاره به هوش احساسی- این موضوع مفصلتر بررسی میشود. جنسیت و آموزش عالی و تفاوت دو جنس در پیشرفت تحصیلی نیز بررسی شده؛ جز آنکه ویراست هفتم توجه جدیتری به آموزش در جهان سوم دارد. پایان فصل آموزش در ویراست اول به نقش رسانههایی مانند تلویزیون و روزنامهها در آموزش اختصاص یافته که این نقش در ویراست هفتم معطوف به رایانه و اینترنت است. در بخش آموزش دیدگاههای پل ویلس و بازیل برنشتاین بسیار مورد توجه است. از نظر ویلس دانشآموزانی که فرزندان طبقه کارگرند، با فرومایگیشان خو میگیرند و درعینحال که حسی از تحقیر و تکبر نسبت به مدرسه دارند، آماده ادامه کار پدرانشان در محیط کارگری میشوند. به زعم او، آنها با معلمان کنار نمیآیند و بیش از حد کلاس را شلوغ میکنند و آینده کارگریشان جای زیادی برای افسوس بر گذشته و درسنخواندنهایشان به جا میگذارد. ویلس تأکید دارد این افسوس معمولا همان نقشی را برای دانشآموزان دارد که حسرت پدرانشان از درسنخواندن برای آنها داشت.
بازیل برنشتاین اما معتقد است خزانه لغات و جملهسازی طبقه کارگر با طبقه متوسط متفاوت است. طبقه کارگر از واژگانی محدود استفاده میکند. «بسیاری از خانوادههای کارگر دارای فرهنگ مستحکم خویشاوندی یا همسایگیاند که شامل ارزشها و هنجارهایی است که بدیهی به شمار میآید و بهطور صریح بیان نمیشوند و والدین بچههای خود را به طور مستقیم با استفاده از پاداش و تنبیه رفتار بد تربیت میکنند».
(جلد دوم: ص ۴۵۴) در عوض طبقه متوسط به فرزندانشان مفاهیم انتزاعی را میآموزند و برای توجیهشان از عباراتی استفاده میکنند که دلیل و علت رفتارهایشان را بهطور مشخص بیان میکند. اینگونه است که فرزندان آنها آمادگی بیشتری برای اختشدن با مدرسه و فهمیدن دروس دارند و بههمیندلیل پیشرفت چشمگیرتری پیشِروی آنها در مدرسه است. اما حدود ٢٠ سال بعد مک ان گیل خوشبینی پل ویلس را در گذر از مدرسه به اشتغال نقد میکند و فرهنگ طبقه کارگر یدی و سنتی را در پرورش فرزندانی همانند خود در دورهای که این نوع اشتغال عملا از بین رفته، زیر سؤال میبرد.
منبع شرق