این فیلم احمقانه‌ترین فیلمی است که تاکنون ساخته شده است!

بهترین‌ها و بدترین‌های سینمای ‌2016 از نگاه «تابم»

سال که به پایان می‌رسد، بازی انتخاب بهترین‌ها، بدترین‌ها، پرفروش‌ترین‌ها، پرتماشاگرترین‌ها و دیگر «ترین‌ها» آغاز می‌شود. درواقع در تمام این سال‌ها این بازی جذاب بدل شده به شیوه‌ای مخاطب‌پسند برای قضاوت و ارزیابی سالی که پشت‌سر گذاشته شده. این‌که چه فیلم‌های خوبی اکران شده‌، چه ستارگانی درخشیده و چه درخشان‌هایی سوسوزده و رو به تاریکی و شب رفته‌اند، چه آثاری محبوب شده و رقبای‌شان کدامین آثار دیگر بوده‌اند و… همه در انتخاب «ترین‌ها» آخر‌ سال به پاسخی روشن می‌رسند. در این میان البته انتخاب برخی افراد و نشریات ارزش و اهمیتی فراتر و بیشتر از انتخاب‌های دیگر دارند. سابقه این افراد و نشریات و سلیقه شکل گرفته‌شان نتایج بازی انتخاب «ترین‌ها» آنها را تبدیل می‌کند به یک مرجع معتبر پیشنهادی برای دیدن و خواندن آثاری که ارزش دیدن، خواندن و گوش سپردن دارند. نشریه قدیمی و معتبر تایم یکی از این مهم‌ها و ارزشمند‌هاست. انتخاب‌های تایم در گذر این همه‌ سال که این بازی را برگزار کرده نشان از این دارد که عوامل حاشیه‌ای و تبلیغاتی را در این انتخاب‌ها راهی نیست یا کمتر دخالت دارند و تنها و تنها سلیقه و گزینش شخصی منتقدان است که نتایج بازی انتخاب «ترین‌ها» تایم را رقم می‌زنند. درواقع ممکن است مخاطبی با انتخاب‌های تایم مشکل داشته باشد و مثلا افراد یا آثار دیگری را سزاوار انتخاب شدن به‌عنوان بهترین فیلم یا فیلمساز، نویسنده و… بداند اما نمی‌تواند در این واقعیت که این نشریه آثاری ارزشمند را انتخاب کرده و نمی‌شود انتخاب‌های تایم را با اتهام انتخاب سفارشی یا تبلیغاتی و… مواجه کرد، تردید کند. آنچه در پی می‌آید فهرست بهترین فیلم‌های‌ سال ٢٠١۶ است به انتخاب منتقد و نویسنده صاحب‌نام تایم، استفانی زاکارک. این نویسنده البته بدترین‌ها را نیز انتخاب و معرفی کرده که به‌طور خلاصه به آنها نیز اشاره خواهیم کرد. در پایان ذکر این نکته را لازم می‌دانم که انتخاب‌ها از رتبه دهم به اول به انجام رسیده و فیلم نواحی کم‌عمق دهمین فیلم برتر ‌سال ٢٠١۶ و فیلم مهتاب بهترین فیلم سال از نگاه استفانی زاکارک بوده است…

نواحی کم‌عمق

در این تریلر هوشمندانه و پرتنش درباره نبرد زن و طبیعت؛ خائومه کالت- سرای کارگردان، کاراکتر اصلی فیلمش را بسیار زیرک‌تر و زبل‌تر از هر مخلوق غول‌پیکر وحشتناکی که در تریلرهای این شکلی دیگر ناگهان سروکله‌شان در اعماق پیدا می‌شود، ترسیم کرده است. این لذت‌بخش‌ترین جنبه تریلر این کارگردان اسپانیولی زبان است. لذتی سکرآور و تکان‌دهنده که گاه در مورد برخی فیلم‌ها- که این فیلم نیز یکی از آنان است- به هیچ‌وجه نمی‌تواند قابل قیاس با اهمیتی باشد که فیلم‌ها از قرار گرفتن در لیست جوایز مهم‌ سال نصیب می‌برند. درواقع در نگاهی گذرا به فیلم نواحی کم‌عمق نخستین نکته‌ای که به ذهن می‌رسد این است که تماشای این فیلم تجربه‌ای لذت‌بخش برای تماشاگرش رقم می‌زند؛ گیرم که به این دلیل که هیچ منتقدی این فیلم را جزو شانس‌های اسکار و گلدن‌گلوب قلمداد نکرده؛ این لذت کمی گناه‌آلود به‌نظر برسد. به‌نظر می‌رسد خائومه کالت- سرا زمان ساخت این فیلم از دستورالعمل همیشگی ژان لوک گدار برای ساخت فیلمی جذاب بهره برده است. فراموش نباید کرد زمانی گدار گفته بود یک دختر و یک کوسه تمام آن چیزی است که برای ساخت یک فیلم جذاب مورد نیاز است. حالا که ظاهرا خود گدار دستورالعمل ساخت فیلم جذاب را به فراموشی سپرده، خائومه کالت- سرای کارگردان نشان داده که ایده اساتید با گذر زمان نیز رنگ کهنگی نمی‌گیرد و هنوز هم می‌توان با تکیه بر آرای استاد، فیلم جذاب ساخت…

لالالند

بعضی‌وقت‌ها چنین به‌نظر می‌رسد که دنیای امروز ما به قدر کافی بزرگ و به اندازه کافی سخاوتمند و بلندنظر نیست که بتوان موزیکال‌های مدرن را در آن به تصور و تجسم نشست. اما فیلم لالالند نشان می‌دهد که هر کاری شدنی است و حداقل این‌که دیمین چازل موفق به این کار شده و توانسته در میان این همه فیلم رنگ‌به‌رنگ و جوربه‌جور به زحمت فضایی برای یک فیلم موزیکال مدرن به وجود آورد. فیلمی که قطعا با وجودش می‌توان دنیا را فضایی بهتر برای زیستن دانست. اما استون و رایان گاسلینگ در لالالند نقش عشاق آوازه خوانی را دارند که تمام شهر لس‌آنجلس صحنه رویاپردازی و فانتزی‌هاشان است. با این‌که تقریبا هیچ اتفاقی مطابق با نقشه‌های آنها پیش نمی‌رود اما این نه باعث تلخی فیلم که موجب ساخته شدن فیلمی مهرآمیز، درخشان، روشن، روشنگر و جذاب شده؛ با جذابیتی گس؛ که نه واقعیت تلخ پیرامون را نادیده می‌گیرد و نه این‌که تلخی واقعیت را بر سر تماشاگرش آوار می‌کند. لالالند را می‌توان فیلمی درباره عشق نامید که جلوه‌های آشکار عشق به یک شهر را نیز در آن می‌شود یافت و دید.

سکوت

سکوت مارتین اسکورسیزی که از کتاب درخشان شاسوکو اندو اقتباس شده، فیلمی مهم، جدی، درخشان و زیباست درباره معانی ذات اقدس خداوند و نیز ذات و کنه مفهوم ایمان و بی‌ایمانی. چنین سوژه‌ای برای هر کارگردانی می‌تواند پروژه‌ای چالش‌برانگیز و دشوار باشد، با موانعی بی‌شمار در مسیر حرکت فیلمساز اما فراموش نباید کرد که در میان صدها کارگردان شاغل در دنیای سینما، اگر قرار بود فقط و فقط یک نفر را مثال بزنیم که از پس پروژه‌ای به این دشواری می‌تواند برآید، آن یک نفر قطعا مارتین اسکورسیزی بود…
در سکوت مارتین اسکورسیزی، اندرو گارفیلد و آدام درایور حضوری محشر و درجه یک دارند. بازی‌های درخشان این دو هنرپیشه بااستعداد در نقش دو کشیش پرتغالی که حدود ۴٠٠سال پیش، در قرن هفدهم میلادی، به ژاپن سفر می‌کنند تا مسیحیت را رواج دهند و در عین‌حال مراد به شک دچار شده‌شان را ملاقات کنند، چنان قدرتمند است که جز آنها حتی تصور هنرپیشگان دیگر برای نقش‌های آنها نیز ممکن به‌نظر نمی‌رسد. مارتین اسکورسیزی داستان فکورانه و مالیخولیایی این دو کشیش را استادانه با زیبایی خشونت‌بار همیشگی‌اش روایت کرده؛ چنان که «سکوت» در ظاهر کتاب دعای تذهیب‌شده‌ای می‌ماند؛ سرشار از زیبایی و عمق…

مهتاب

«مهتاب» را به شیوه‌های مختلف می‌شود دید و با آن ارتباط برقرار کرد. می‌توان آن را یک داستان عاشقانه، یک داستان مادر و پسری و البته داستانی درباره انزوا و جدایی فرد از روند زندگی و دنیا تا زمانی که متوجه شود جز پیوستن به روند و مسیر زندگی هیچ راه دیگری برای پیش‌رفتن و ادامه زندگی وجود ندارد، دید و بر همین پایه‌ها نیز آن را به ارزیابی نشست. درواقع مهم‌ترین نکته درباره فیلم مهتاب ساخته بری جنکینز این است که این فیلم در سطوح مختلفی تماشاگرش را درگیر خود و فضایش می‌کند و البته در عین‌حال با لطافت و ظرافت حیرت‌انگیزش بسان موجی نرم تماشاگر را از جا کنده و او را در روندی آرام به‌جایی می‌رساند که به هیچ‌وجه انتظارش را ندارد. فیلم داستان زندگی کاراکتر اصلی‌اش شیرون را در مقاطع گوناگون زندگی‌اش، در یک برهه زمانی طولانی روایت می‌کند و سه هنرپیشه بی‌نظیر و درخشنده نقش شیرون را در مقاطع مختلف زندگی‌اش- از سال‌های کودکی و جوانی‌اش در میامی تا زمان بزرگسالی که او بدل شده به یک فروشنده خیابانی موادمخدر- ایفا کرده‌اند. فیلم مهتاب در عین‌حال از بازی‌های شگفت‌انگیز بازیگران نقش‌های فرعی نیز بهره‌مند است و آندره‌هالند، نائومی ماهرشالا الی و جانل مونایی گل‌های سرسبد این طیف وسیع بازیگران نقش فرعی به شمار می‌آیند. درنهایت باید گفت که فیلم مهتاب ارزش و اهمیتش را مدیون توجه سازندگانش به کوچکترین جزییات است و هر چیز جزئی در این فیلم وجدانگیز و پراحساس نقشی کمال‌گرایانه برعهده دارد…

او

نمی‌شود پل ورهوفن را نادیده گرفت و تنها در گوشه‌ای رهایش کرد. واقعا نمی‌شود. او از جنس فیلمسازانی است که یا می‌شود دوستش داشت یا این‌که ازش متنفر بود و این هم یعنی این‌که باید بهش توجه کرد؛ توجهی که در کل کارنامه این سینماگر هلندی معطوف او بوده و شاید بتوان این توجه و عشق و نفرت توأمان را موتور متحرکه او در ساخت فیلم‌های بحث‌انگیزش قلمداد کرد…«الی» به‌عنوان جدیدترین فیلم ورهوفن مصداق بارز و جلوه آشکار رویکرد بحث‌انگیز پل ورهوفن در فیلمسازی است. ایزابل هوپر در این فیلم، با آن شکوه و زیبایی در آستانه خزانش، نقش زنی پاریسی را دارد که در خانه خودش مورد آزار قرار گرفته و حالا فقط به این امید زنده است که این داستان هراس‌آور را به همگان بگوید. «الی» با آن نگاه سیاسی و اجتماعی به مقوله جنسیت بسان بیشتر آثار سابق سازنده‌اش، فیلمی بحث‌انگیز و جنجالی شده و پل ورهوفن و ستاره پا به سن گذاشته‌اش با کاوش حیرت‌انگیزی که در زمینه آمال و اشتیاق زنانه به انجام رسانده‌اند، قطعا و با هر متر و معیاری یکی از بهترین آثار سینمایی ‌سال را حاصل آورده‌اند. درواقع با این‌که در ارزش‌های سینمایی «الی» پل ورهوفن اجماعی کامل میان منتقدان سینمایی وجود دارد اما ارزش و اهمیت اصلی آن در این نکته است که می‌توان «الی» را صریح‌ترین، عریان‌ترین، چالش‌برانگیز‌ترین و البته- با این‌که کسی انتظاری در این زمینه ندارد و خود کارگردان هم ادعایی- یکی از بامزه‌ترین فیلم‌های‌ سال دانست.

منچستر کنار دریا

کیسی افلک در نقش مرد منزوی و تنهای تلخ‌کام و دل‌شکسته‌ای که به ناگهان متوجه می‌شود وظیفه مراقبت از برادرزاده نوجوانش به او محول شده، در فیلم «منچستر کنار دریا» درخششی شگفت‌انگیز دارد. درحالی‌که در ظاهر و با خواندن خلاصه داستان فیلم به نظر می‌رسد که «منچستر کنار دریا» یکی از آن فیلم‌هایی است که قرار است با حقه «بعدش چی میشه؟» تماشاگران را تا به انتها با خود همراه کند، اما وقتی پیش می‌رویم و درگیر فیلم می‌شویم، نخستین نکته‌ای که متوجه می‌شویم این است که اتفاقا این ساخته حیرت‌انگیز کنت لانرگان قدرت و استحکام، ظرافت و البته جادویش را مدیون «چگونه نشان دادن» اتفاقات و آدم‌های فیلم است و نه حقه کنجکاوی‌برانگیز «بعدش چی میشه؟» که بدل به کلیشه‌ای همیشگی در فیلم‌های مردم‌پسند شده است. درواقع لانرگان و بازیگرانش رفتار، گفتار و افکار مردم را با چنان جزییات دقیقی به تصویر کشیده‌اند که اطلاق عنوان دیکنزی بسیار برازنده فیلم به‌نظر می‌رسد. «منچستر کنار دریا» نیز بسان تمام فیلم‌های قبلی کنت لانرگان آن‌قدر شخصیت‌های واقعی و شبیه به آشنایان هر تماشاگری دارد که به سهولت به تماشاگرانش اجازه می‌دهد همراه با کاراکترها و در کنار آنها زندگی را تجربه کنند. کاراکترهای واقعی خصیصه اصلی این فیلم است. کاراکترهایی که بعضی‌‌هاشان را دوست ندارید و بعضی‌ها را هم عاشق‌شان می‌شوید. اما هر جور که باشند، محبوب یا منفور، آنها شخصیت‌های آشنای تماشاگران هستند یا بهتر است بگوییم شخصیت‌های فیلم چیزی نیستند جز یکی از تماشاگران…

هرکس کمی می‌خواهد

ریچارد لینکلیتر در گفت‌وگویی این فیلم جذاب و لذت‌بخش درباره یک گروه از بازیکنان بیسبال دانشگاهی در روزهای منتهی به تعطیلات زمستانی‌ سال ١٩٨٠ را دنباله روحی و معنوی فیلم گیج و سرگشته نامیده است که خود در‌ سال ١٩٩٣ ساخته بود. با نگاه به «هرکس کمی می‌خواهد» نه‌تنها حرف لینکلیتر درست به‌نظر می‌رسد، بلکه حتی می‌توان گام از آن هم فراتر گذاشت و این جدیدترین فیلم کارگردان نابغه سینما، جناب ریچارد لینکلیتر را یک کمدی مهرآمیز، سرزنده و شاد و شنگول و البته دردناک نامید که در بطن خود توانسته عصاره تمام آمال و رویاهای جوانانه را شکار کرده و به تماشاگران ارایه دهد. رویکردی به شدت آشکار و قابل شناسایی که البته نامی نمی‌توان روی آن گذاشت. درواقع شاید بهتر باشد بگوییم این فیلم یک کمدی ریچارد لینکلیتری است و دیگر هیچ…

برج

این فیلم ارزشمند غیرداستانی کیت میتلند درباره اتفاق خونین تیراندازی در دانشگاه تگزاس در اول آگوست ١٩۶۶ -که در آن روز یک تیرانداز در برج ساعت پنهان شده بود با تیراندازی بی‌وقفه‌اش باعث کشته شدن شانزده نفر شد- شبیه هیچ‌کدام از مستندهای شناخته‌شده یا ناشناسی نیست که تا امروز ساخته شده‌اند. میتلند در ساخت فیلم برج تصاویر آرشیوی، گفته‌های شاهدین عینی و البته فیلمسازی انیمیشن را با هم تلفیق کرده و اثری حاصل آورده که تاثیری کوبنده و وحشتناک بر تماشاگرانش دارد. فیلم برج اگرچه صرفا با همین تاثیرگذاری هراس‌انگیز نیز می‌توانست جایی در بین بهترین فیلم‌های ‌سال داشته باشد اما نباید فراموش کرد که این تنها دلیل آمدن نام برج در میان بهترین‌های ‌سال نیست. فیلم تماشاگرانش را با پرسشی که پاسخش می‌تواند دنیایی بهتر را برای‌مان به ارمغان آورد، روانه خانه‌های‌شان می‌کند: این‌که غریبه‌ای روی زندگی خودش برای نجات جان شما ریسک کند، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ این پرسشی است که اگر هرکس فقط و فقط دقایقی به آن فکر کند، زمین بهشت خواهد شد!

عاشقانه

برده‌داری با این‌که در آمریکا در ‌سال ١٨۶۵ لغو شد اما این قانون غیرانسانی تا همین اواخر یعنی تا ‌سال ١٩۶٧ در برخی ایالت‌های آمریکا در قالب ممانعت از ازدواج‌های نژادی حیات خودش را ادامه می‌داد. «عاشقانه» به‌عنوان جدیدترین فیلم جف نیکولز روایتگر حضور ادامه‌دار این قانون ضدانسانی در زندگی‌های افراد بی‌شماری است که تبعیض و نابرابری آشکار و عریان برده‌داری را تا عمق گوشت و استخوان‌شان چشیده و لمس کرده‌اند. عاشقانه درباره عشق ریچارد و میلدرد است؛ یک مرد سفیدپوست و زنی رنگین‌پوست که با قوانین احمقانه ایالت ویرجینیا درباره ممانعت از زناشویی میان نژادی مبارزه می‌کنند و در آخر نیز برنده می‌شوند. نقش ریچارد را جوئل ادگرتون و نقش میلدرد را روث نگا به زیباترین شکل ممکن ایفا و تصویری قابل‌باور از این زوج دوست داشتنی ترسیم کرده‌اند. پرداخت ملایم و خویشتندارانه جف نیکولز نیز در کنار بازی‌های حیرت‌انگیز فیلم به یاری «عاشقانه» آمده و موجب شده تا داستان این فیلم در شرایط فعلی اجتماعی و سیاسی دنیا، حیاتی، ضروری و الزامی به‌نظر برسد. فیلم همچنین یادآور این نکته حیاتی است که تغییر در اغلب مواقع اجتناب ناپذیر است و کسانی که در برابر تغییرات عاقلانه و انسانی مقاومت می‌کنند، درواقع آب در ‌هاون می‌کوبند و درنهایت برد با مبارزان خواهد بود…

بدترین فیلم‌های سال

بدترین فیلم‌ سال گذشته از نگاه نویسنده تایم فیلم مردان ایکس:   آخرالزمان است. فیلم از نگاه استفانی زاکارک یک جنایت واقعی و مصداق کامل استعدادکشی ‌هالیوودی است که توانایی‌های مایکل فاسبندر، اسکار ایساک، جنیفر لورنس و دیوید او راسل را هدر داده و آنها را در بدترین کار تمام کارنامه‌شان با مخاطبان مواجه ساخته است. برادران گریمزبی نیز دومین فیلم بد‌ سال قلمداد شده و با اشاره به بازی ساشا بارون‌کوهن در این فیلم چنین عنوان شده که این فیلم را نمی‌شود حتی با دیگر فیلم کارنامه این بازیگر «بورات» که خود به مثالی بی‌شک و شبهه در توصیف یک فیلم خیلی بد بدل شده، مقایسه کرد…
پدربزرگ کثیف به‌عنوان یک کمدی بی‌ارزش و مستهجن و زولندر٢ به‌عنوان یک کمدی بی‌حس‌وحال سومین و چهارمین فیلم در فهرست بدترین فیلم‌های ‌سال هستند. نویسنده تایم در توصیف زولندر٢ عنوان کرده که اگرچه زولندر با نمایش حماقت دوست‌داشتنی بن استیلر و اوون ویلسون محبوب شد اما این فیلم به این دلیل که تنها روی حماقت این کاراکترها تکیه کرده و کمترین کوششی برای ایجاد حس‌وحال و قلب و روح در فیلم و کاراکترهایش به انجام نرسانده، تبدیل به یکی از ناموفق‌ترین فیلم‌های‌ سال شده است. در توصیف حالا منو می‌بینی ٢ نیز که پنجمین فیلم بد فهرست است، به این نکته اشاره شده است که کمترین دلیلی برای ساخت این فیلم که دنباله‌ای است بر فیلم حالا منو می‌بینی که داستانی درباره شعبده‌بازی روایت می‌کرد، وجود نداشته و علاوه بر این حالا منو می‌بینی از کمترین عناصر شکل‌گیری ٢ یک اثر داستانی دراماتیک نیز بی‌بهره است. استفانی زاکارک همچنین بتمن علیه سوپرمن: سپیده عدالت را نیز با اشاره به این‌که داستان‌های مبتنی بر کتاب مصورDC  برخلاف کامیک بوک‌های مارول آثاری تاریک هستند اما سازندگان این فیلم، تاریکی داستان را با دعواهای کودکانه به اصطلاح ابرقهرمانان عوضی گرفته‌اند، در رتبه ششم بدترین فیلم‌های ‌سال قرار داده است. کافه سوسایتی و روز مادر فیلم‌های هفتم و هشتم این فهرست هستند. کافه سوسایتی از نظر تایم بدترین فیلم کارنامه وودی آلن در قرن بیست‌ویکم بوده و آسیب اصلی را نیز از انتخاب نادرست جسی آیزنبرگ و کریستین استوارت در این درام که در‌ هالیوود دهه ٣٠ رخ می‌دهد، خورده است. روز مادر هم به‌عنوان هشتمین فیلم بد‌ سال، فیلمی خوانده شده بی‌بهره از تمام جذابیت‌هایی که کمدی رمانتیک‌های گری مارشال فقید -همچون زن زیبا و عروس فراری- با اتکا به آنها محبوب می‌شدند.     جوخه خودکشی و روز استقلال: بازگشت فیلم‌های نهم و دهم این فهرست هستند. جوخه خودکشی تلاشی ناکام برای بامزه نمایاندن خوانده شده و روز استقلال: بازگشت هم موفقیت آشکار و عریان سازندگانش برای خلق فیلمی عظیم، پرخرج، سطحی و احمقانه و البته نویسنده تایم اضافه کرده که این تلاش را به شرطی می‌توان موفق خواند که سازندگانش واقعا در پی ساخت فیلمی احمقانه بوده باشند، چون این فیلم احمقانه‌ترین فیلمی است که تاکنون ساخته شده است!

منبع شهروند

این فیلم احمقانه‌ترین فیلمی است که تاکنون ساخته شده است!