زمان عشق زمان کوتاهی است.

بخش‌هایی از گفت‌وگوی امید روحانی با عباس کیارستمی/ عشق، تباهی است

? در چند موردی که با موضوع عشق در روابط عاطفی زن و مرد کار کرده‌ای همیشه آن را در بحران مطرح کرده‌ای، از «گزارش» بگیریم تا همین فیلم اخیر. از «گزارش» ‌که حتماً به تجربه‌ی شخصی در آن سال‌ها برمی‌گردد، در «زیر درختان زیتون»‌ با آغاز یک عشق سروکار داریم که از ابتدا در سوءتفاهم و بحران است، تا «کپی برابر اصل» ‌که انگار زن و مردی می‌کوشند دوباره بر بحران قبلی فائق بیایند و نمی‌توانند تا همین فیلم «مثل یک عاشق» که اصلاً‌ دو نوع عشق و ارتباط و هر دو در بحران… انگار این دغدغه‌ی ذهنی است؟

?همه‌اش بحرانی است چون بحران بخشی از عشق است. نمی‌توانیم فکر کنیم که دو انسان که به کلی با هم متفاوت‌اند در کنار همدیگر زندگی عاشقانه داشته باشند و سال‌ها ادامه بدهند. البته موارد استثنایی هم داریم. بگذار از آخرین فیلم عاشقانه‌ای که دیدم مثال بزنم. فیلم «عشق»‌ میشل هانکه. پیرمردی ۸۰ وچند ساله، با گفتن ده‌ها قصه‌ی عاشقانه همسرش را خفه می‌کند. این برای من یک تراژدی تکان‌دهنده بود. اول از پرسوناژ خوشم نیامد اما بعد فکر کردم شاید حقیقتی در آن است و این سوال که آیا این نوع زندگی به آدم تحمیل نمی‌شود؟ یا این واقعیت دارد که وقتی مجوز می‌گیری می‌توانی همراه زندگیت را که ادعای عاشق بودن بر او را داری در این شکل مخوف از بین ببری؟ این نتیجه‌ی خشم انباشته شده‌ی سالیان نیست؟ خشمی که کسی یارای ابراز و جرأت بیانش را ندارد. من هرچه می‌شنوم همه دارند از هم می‌نالند پس ناگزیرم نتیجه بگیرم که ذات کار ایراد دارد. خود رابطه اشکال دارد. نمی‌دانم این جمله‌ی درخشان را چه کسی گفته ولی درخشان است که عشق نتیجه‌ی یک سوءتفاهم است و وقتی به تفاهم می‌رسیم عشق کم می‌شود. احساس خیانت چرا به کسی دست می‌دهد؟ ناشی از همین سوءتفاهم است. مثل این است که پای برهنه‌ات را روی یک میخ یا پونز بگذاری و بعد بگویی عجب پونز بدی بود. پونز خوب وجود ندارد. یعنی نمی‌توانی بگویی پس از چند سال، که همراه زندگی من همراه بدی بود. این قیمت عشق است.

?عشق هم زمانی دارد. مهلتی که تمام می‌شود. نشئگی دائمی نیست. در فیلم «مثل یک عاشق» پسر جوان دیگری عکسی از دختر را به عاشق دختر نشان می‌دهد که مرد را به هم می‌ریزد و پیرمرد فرهیخته‌ی ما جمله‌ای به او می‌گوید که در واقع تعریف و مصداق یک مصراع زیبای خودمان است که «جگر شیر نداری سفر عشق مکن.» پسر جوان عاشق فیلم از پیرمرد می‌پرسد چطور باور کنم که او نتوانسته باشد یک شارژر برای شارژ موبایلش پیدا کند و پیرمرد می‌گوید که الان موقع ازدواج تو نیست، وقتی می‌توانی ازدواج کنی که اولاً سوال نکنی و اگر کردی باید با هر جوابی قانع بشوی. پسر می‌پرسد چگونه می‌شود با جواب دروغ قانع شد و پیرمرد پاسخ می‌دهد نمی‌گویم که قانع شو بلکه نشان بده که قانع شده‌ای. اگر این کار را بتوانی بکنی برای همه‌ی عمرت می‌توانی عنوان یک عاشق را یدک بکشی.

? همه‌ی پرسش من این است که دغدغه‌ات بحران در روابط عاطفی است؟

?زمان عشق زمان کوتاهی است. طلوع و غروب خورشید فقط زیبا نیستند بلکه تو را در نور امنی می‌برند ولی ظل آفتاب توان تو را می‌گیرد و عشق ظل آفتاب است. وقتی طلوع آفتاب را ستایش می‌کنی باید یاد ظل آفتاب هم باشی. عشق ثابت نیست، در یک وضعیت نمی‌ماند. مدام در حال تغییر است. واقعیت این است که عشق را نمی‌شود مدیریت کرد. نمی‌توانی آن را از آن خود کنی. پیرمرد فیلم من یک قاعده‌ی دشوار مدیریت عشق را به پسر می‌گوید ولی باز واقعیت این است که دست‌کم پسر این توانایی را ندارد و سنگی که در انتهای فیلم، از زور حسادت پسر به شیشه‌ی آپارتمان پیرمرد می‌خورد همین را می‌گوید که اینجا، این مورد هم شکست خورده است. قابل مدیریت نبود، یعنی جوان عاشق از نوع و جنس آدمی به پختگی پیرمرد نیست.

?ماهنامه تجربه، شماره ۱۴ مرداد ۱۳۹۱

زمان عشق زمان کوتاهی است.