عباس کیارستمی سالها پیش برای نمایش فیلمهای آکیرا کروساوا به سانفرانسیسکو رفته بود، دیوید استریت روزنامهنگار فیلم کامنت با این فیلمساز گفتوگویی کرده بود. او دراین مصاحبه به شاعرانه بودن فیلمهایش صحه گذاشته بود و گفته بود که سینمایی که ماندگارتر است سینمای شاعرانه است نه سینمایی که فقط داستانسرایی میکند. در ادامه، بازخوانی بخشی ازگفتوگوی این فیلمساز را میخوانید.
از آنجایی که برای دریافت جایزه یک عمر دستاورد هنری آکیرا کوروساوا در سانفرانسیسکو به سر میبرید، آیا نزدیکی خاصی با فیلمهای کوروساوا احساس میکنید؟
نه، اما فکر میکنم کارگردان فیلمهای یک قالب مشخص میتواند از فیلمهای کارگردانی با قالبی متفاوت لذت ببرد. برای مثال یکی از فیلمها که خیلی دوستش داشتم و از آن لذت بردم «پدرخوانده» بود و مردم با شنیدن این حرف شوکه میشوند.
چطور میتوانید از این دست فیلمها لذت ببرید، وقتی سبک فیلمسازیتان متفاوت است؟
اما این زیبایی این کار است! (میخندد.)
گاهی فیلمهای شما اطلاعات کاملی درباره شخصیتها و داستان به ما نمیدهد و نقلقولی از شما هست که در آن میگویید که به این دلیل که بیننده بخشی از روند خلاقانه است. معنا کردن محتوا به ما بستگی دارد و هر کدام از ما این کار را متفاوت انجام میدهیم. چطور این ایده که هر شخصی به درک خود از یک فیلم برسد با این ایده که اساسا همه ما یکی هستیم چون همه ما خصایص انسانی مشترکی داریم.
سوال سختی است. آدمها ایدههای متفاوتی دارند و خواسته من این است که همه مخاطبان نباید در ذهنشان فیلمی را به یک شکل کامل کنند، مثل جدول متقاطع که همهشان یک شکل هستند اما مهم نیست چه کسی آنها را حل کرده است و حتی اگر چیزی به اشتباه در ذهن مخاطب «جای بگیرد»، نوع سینمای من باز هم در برابر ارزشهای اصلیاش «صحیح» یا درست است. فضای خالی را برای اینکه ببینده آن را پر کند، رها نمیکنم. برای این آنها را خالی میگذارم تا او آنها را براساس طرز فکر و نوع خواستهاش پر کند. در ذهن من، ایدههایی را که در دیگر فرمهای هنری مانند نقاشی، مجسمهسازی، موزیک و شعر پذیرفتهایم میتوانیم وارد سینما کنیم. حس میکنم سینما هنر هفتم است و ظاهرا باید کاملترین هنرها باشد چون دیگر هنرها را در خود ترکیب کرده است. اما به جای اینکه هنری باشد که باید باشد، تبدیل به داستانسرایی شده است.
فیلمسازانی هستند که همین گفته شما را میگویند و فیلمهایی ساختند که داستانی را تعریف نمیکنند، فیلمهایی کاملا آبستره، با قالب و رنگ و حرکت اما بدون تصویری که روایتی را نقل کند. این رویکرد تا به حال علاقه شما را برانگیخته است؟
هر فیلمی باید داستانی داشته باشد. اما مهمترین نکته چگونگی داستانسرایی است؛ داستانسرایی باید شاعرانه باشد و باید امکان دیدن آن به اشکال متفاوت فراهم شود. فیلمهایی دیدم که من را جذب نکردهاند یا احساسات من را برانگیختهاند اما لحظاتی در این فیلمها، پنجرهای به سوی من گشوده شده و الهامبخش تصوراتم شد. تماشای بسیاری از فیلمها را نیمهکاره رها کردم چون احساس میکردم پایان آن را میدانم. این فیلمها احساس من را تکمیل کرده بودند و اگر بیشتر از آن میدیدم این احساس از بین میرفت چون در ادامه اطلاعات بیشتری به من میداد و من را مجبور به قضاوت میکرد که کدام شخصیت آدم خوب و کدام آدم بد داستان است و چه اتفاقی قرار است برای آنها بیفتد. ترجیح میدهم به شیوه خودم داستانشان را تمام کنم!
حرفی که شما زدید شیوه کار شاعران را توصیف میکند تا رماننویسها. جالب است که فیلم تازهتان «باد ما را خواهد برد» عنوان و برخی از متنش را از شعر گرفته است. میخواهید در این مسیر پیشتر بروید؛ یعنی در مسیر سینمای شاعرانه تا سینمای رمانگونه؟
بله. احساس میکنم سینمایی که ماندگارتر است سینمای شاعرانه است، نه سینمایی که فقط داستانسرایی میکند. در کتابخانهام کتابهای رمان و داستانهای نو هستند چون یک بار آنها را میخوانم و آنها را در کتابخانه میگذارم اما کتابهای شعرم از چندجا از هم جدا شدهاند چون آنها را بارها و بارها و بارها میخوانم! شعر همیشه از شما فرار میکند؛ به دست آوردنش سخت است و هر بار که شعر میخوانی، بسته به شرایطی که دارید، آن را به شکلی دیگری به دست میآورید. در حالیکه یک رمان را یک بار که میخوانی معنای آن را به دست آوردهای. البته این موضوع در مورد همه رمانها صدق نمیکند. داستانهایی هست که هستهای شاعرانه دارد، درست مثل اشعاری که خیلی شبیه به یک رمان هستند. اشعاری که میباید در مدرسه حفظ میکردیم بدین شکل بودند؛ مکالمه بین کرم هزارپا و عنکبوت و اینجور شعرها. این اشعار شعر را به معنای واقعی آموزش نمیدهند و میخواهند از طریق شعر، ما را تربیت و پرورش بدهند.
یکی از تفاوتهای فیلم و شعر این است که اکثرا فکر میکنند فیلمی را یک یا دو بار میبینند و معنای آن را میفهمند. چون مردم عادت ندارند بارها به دیدن یک فیلم بنشینند، در سینمایی که شاعرانگی دارد به دست آوردن مخاطب سخت است؟ انتظار دارید مردم فیلمی از شما را بارها ببینند یا حداقل امیدوارید این کار را بکنند؟
خیلی خودخواه خواهم بود اگر بگویم باید فیلمهای من را بیشتر از یک بار ببینید. این حرف به این معنی است که دارم بازارگرمی میکنم! نمیتوانم بگویم چرا بدین شکل فیلم میسازم. این تنها راهی است که بلدم فیلم بسازم. وقتی در روند فیلمسازی هستم به نتیجه نهایی و اینکه مردم فیلم را یک بار میبینند یا بیشتر، یا اینکه چه عکسالعملی خواهند داشت، فکر نمیکنم. فقط فیلمم را میسازم و بعد با عواقب کارم زندگی میکنم، عواقبی که گاهی برایم لذتبخش نیستند! هرچند یک چیز را میدانم؛ اکثر مخاطبان از سالن سینما بیرون میآیند و راضی نیستند اما نمیتوانند فیلم را هم فراموش کنند. میدانم که حین شام خوردن در مورد فیلم حرف میزنند. میخواهم کمی احساس بیقراری بکنند و سعی کنند در آن چیزی پیدا کنند.
برگردیم به «باد ما را خواهد برد»؛ یکی از تمهایی که من را علاقهمند کرد تنش قابلتوجه یا مکالمه چیزی جسمانی، مادی که در زمین ریشه دارد با چیزی که از نظر فیزیکی قابل لمس نیست، بود. این مکالمه در سطوح مختلف کاربرد دارد اما اگر یکی از آنها را انتخاب کنیم این است که در روستاها ارتباطات وجود دارد؛ یکی آنکه مردم با یکدیگر حرف میزنند و با یکدیگر تبادل کالا میکنند و برخلاف این نوع ارتباط ما تلفن همراه داریم که سوار بر باد است. به دیدگاه شما در مورد اینکه چقدر مفاهیم انتزاعی یا غیرقابل لمس با محدودیتهای زندگی جسمانی ما مرتبط است، علاقهمند شدم؛ به این حقیقت که ما ماده و فناشدنی هستیم. در فیلم شما تنشی بین جسم مادی و معنوی هست؟
من هنوز فیلم را ندیدم. این فیلم را در مقام کارشناس فنی یک سالی زیر نظر داشتم و هنوز هم از این منظر خیلی به آن نزدیک هستم. بنابراین نمیتوانم حکمی بدهم. اما یکی از مخاطبانم به من گفت این فیلم درباره روح، درباره آدمهایی که رفتهاند، آدمهایی که دیگر وجود ندارند است. ما زندگی آنها را نمیبینیم. همانطور که شما گفتید این فیلم هستهای فیزیکی دارد، اما وجهه غیرجسمی یا معنوی نیز دارد. برخی از شخصیتها را نمیبینیم اما آنها را احساس میکنیم. این نشان میدهد امکان دارد باشیم بدون اینکه وجود داشته باشیم. فکر میکنم این تم اصلی فیلم است.