ادبیات چگونه می‌تواند به مرهمی برای رنج‌هایمان تبدیل شود؟/ درمانی دلچسب و شورانگیز با «تولستوی و مبل بنفش»

اگر بخواهیم لیستی از رنج‌های زندگی تهیه کنیم، از دست دادن عزیزان در صدر این لیست قرار خواهد گرفت. بسیاری با مرگ عضوی از خانواده‌شان، ماه‌ها و سال‌ها در غمی تمام نشدنی غوطه‌ور می‌شوند و برخی دیگر رخت سیاه افسردگی را به تن می‌کنند و زندگی برایشان از معنا و رنگ و بو می‌افتد.

با وجود سنگین بودن فقدان عزیزان، هر کسی سعی می‌کند به طریقی بر این غم و رنج فائق‌اید. در میان تمام راه‌های متعارف و غیرمتعارفی که افراد برای غلبه بر رنج‌هایشان پیدا می‌کنند، نینا سنکویچ، از طریق ادبیات توانست بار دیگر به زندگی برگردد و معنایی تازه در زیست روزانه‌اش پیدا کند. مرهم رنج‌ها با ادبیات سخت و دور از ذهن به نظر می‌رسد، ولی شدنی است. حداقل این را نویسنده کتاب «تولستوی و مبل بنفش» به ما ثابت کرده است. او در این کتاب از مواجهه تلخش با غم از دست دادن خواهرش می‌گوید و در ادامه نشان می‌دهد چگونه از طریق کتاب و رمان‌ها، توانسته این رنج بزرگ را پشت سر بگذارد.

آغاز رنج

خواهر او ۴۶ ساله بود که از دنیا رفت. از زمان تشخیص بیماری تا مرگ خواهرش چند ماه بیشتر طول نکشید. خواهری که تا چندی پیش سرحال در کنار آن‌ها نفس می‌کشید و زندگی می‌کرد، ناگهان در کوتاه‌ترین زمان ممکن از میان آن‌ها رفته بود.

باور چنین فاجعه و داغی برای هر کسی تحمل‌ناپذیر است. از این پس چطور می‌توان نبودنِ عزیزی را که تا همین چند ماه پیش با تو خندیده و صحبت کرده و خاطره ساخته را باور کرد؟ نویسنده توضیح می‌دهد که پس از مرگ خواهرش آن ماری، به زنی دو تکه تبدیل شد. تکه‌ای از او برای همیشه در آن بعدازظهری که خواهرش از دنیا رفت جا ماند و ماندگار شد.

او به مدت سه سال برای فرار از غم بزرگی که در دل داشت، کار‌های زیادی را انجام داد تا به زندگی سابق برگردد. از کارش استعفا داد، مربی تیم فوتبال شد، مسئولیت انجمن اولیا و مربیان را پذیرفت، رژیم تناسب اندام گرفت، ولی هیچ کدام از این کار‌ها نتوانست او را به همان آدمِ قبلی برگرداند. آدمی که در کنار خانواده‌اش زندگی شاد و خوبی داشت. او فقط می‌خواست دوباره به همان آدم تبدیل شود. اما گاهی ساده‌ترین کار‌ها بسیار سخت به نظر می‌رسد. خیلی اوقات، داشتن معمولی‌ترین چیز‌ها در زندگی بسیار دور از دسترس به نظر می‌رسد و برای حلِ مشکل باید کاری کرد.

پس از آزمون و خطا‌های سه ساله، نینا سنکویچ، راه حل مشکلاتش را در یک چیز دید، کتاب‌ها: «هر چه بیشتر به این فکر می‌کردم که چطور سرپا شوم و دوباره خودم را به عنوان شخصی متعادل و یکپارچه جمع‌وجور کنم، بیشتر فکرم سمت کتاب‌ها می‌رفت.»

قوانین کتابخوانی

سیریل کانلی، نویسنده و منتقد ادبی قرن بیستم، جمله قصاری دارد که الگوی سنکویچ برای پناه بردن به ادبیات می‌شود: «کلمه‌ها زنده‌اند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که به سوی آن.» سنکویچ هم تصمیم می‌گیرد اینگونه از کتاب‌ها استفاده کند، به عنوان راه گریزی برای برگشت به زندگی. غوطه‌ور شدن در کتاب‌ها و یکپارچه کردن روح و ذهن و جسم برای ادامه زندگی!

سنکویچ برای عملی کردن ایده‌اش دست به کار می‌شود و تصمیم می‌گیرد از روز تولد ۴۶ سالگی‌اش – همان سال مرگ خواهرش- روزی یک کتاب را بخواند و بعد نقدش را بنویسد. برای پایبندی به این کار قوانینی را هم وضع می‌کند؛ صفحات کتاب بین ۲۵۰ تا ۳۰۰ صفحه باشد، قوانینی مثل از هر نویسنده بیشتر از یک اثر نخواند یا کتاب‌هایی را که قبلاً خوانده است را نخواند. مبل قدیمی بنفشی را برای خواندن کتاب‌ها انتخاب می‌کند و قرعه خواندن نخستین کتاب به «ظرافت جوجه تیغی» می‌افتد و خیلی سریع نوبت به کتاب‌های بعدی می‌رسد. او کتاب‌ها را می‌خواند و در وبسایتش به نام «هر روز کتاب بخوان» با دیگران به اشتراک می‌گذارد. اشتراکی نه فقط برای اینکه تلاش‌هایش را ثبت کند، بلکه جادویی کتاب‌هایی که در آن‌ها غرق می‌شد را به دیگران نشان دهد.

سنکویچ در هر ساعت حدود ۷۰ صفحه کتاب می‌خواند و می‌توانست یک کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای را در ظرف چهار ساعت بخواند. فقط اینگونه می‌توانست بقیه زمانش را به وظایف مادری و همسری‌اش بگذارند تا خللی در امور زندگی‌اش به وجود نیاید.

معجزه کتابخوانی

هدف ادبیات فاخر آشکار کردن آن چیزی است که پنهان شده و نور تاباندن بر چیزی که درتاریکی مانده است. کتاب به درستی این نکته را روشن می‌سازد و از قدرتِ جادویی کلمات سخن می‌گوید: «کلمات شاهدی بر زندگی‌اند: آن‌ها آنچه روی داده را ثبت می‌کنند و به همه آن رنگ واقعیت می‌بخشند. کلمات، داستان‌هایی را خلق می‌کنند که تبدیل به تاریخ ماندگار می‌شوند. حتی قصه‌ها هم تصویرگر حقیقت‌اند؛ قصه خوب حقیقت است.»

سنکویچ معجزه کتابخوانی‌های هر روزه‌اش را در طول یک سال لذتبخشی که پشت سر گذاشته بود، دید. او از طریق کتابخوانی به اصل ادراک رسیده بود. او فهمیده بود زندگی‌اش با چگونه مردن خواهرش محدود نخواهد شد، بلکه می‌توانست با چگونه زندگی کردن خودش وسعت پیدا کند.

سنکویچ از کتاب‌ها یاد گرفت به همه لحظه‌های زیبا و آدم‌های زندگی‌اش محکم بچسبد و به خودش اجازه بخشیدن بدهد. او دریافت هیچ علاج و مرهمی برای اندوه فقدان کسی که دوستش داریم وجود ندارد و وجود نخواهد داشت. اندوه یک بیماری یا درد نیست. اندوه تنها واکنش ممکن نسبت به مرگ کسی است که دوستش داریم و تأییدی است بر اینکه ما چقدر برای خود زندگی ارزش قائلیم، برای همه شگفتی‌ها، هیجان‌ها، زیبایی‌ها و خوشنودی‌هایش.

یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است و حالا پس از گذشت یک سال و خواندن کتاب‌های مختلف، بیشتر به معنا و مفهوم زندگی کردن پی برده بود. سنکویچ پیش از این هم کتاب‌های زیادی خوانده بود، اما نگرش تازه او به ادبیات و کتاب‌ها، او را وارد دنیای تازه‌ای کرد. دنیایی که جادوی کلمات باعث شناخت بیشتر خودش و معنا و وسعت بخشیدن به زندگی شد.