«ایستاده در غبار»؛ جسور و نوآور

«ایستاده در غبار» تصور است، خیال است، دریچه یک ذهن است که مصور شده از اصوات، خاطرات، عکس‌ها و هر تکه پازلی که کنجی خاک خورده؛ تصوری از زندگی کسی چون حاج احمد متوسلیان. کسی که تا پیش از این فیلم، تصویرش در ذهن تمام کسانی که او یا مسلکش را می‌شناختند نقش بسته بود و هرکس به ظن خویش، نقشی از او در ذهن زده بود. حال «ایستاده در غبار» آمده و یک تصور فردی را از منظر فیلمساز به یک تصور جمعی بدل کرده است. اینکه در نمایش این تصویر قلبی رخ داده یا خیر، بعید است زیرا فیلمساز به‌دنبال سایه‌ها نور را ترسیم کرده است. تماشا کرده که سایه‌ای – نشانه، که حالا بر این دیوار است، از کدام سو نورش تابیده و تلاش کرده تا آن نور را – پرسوناژ را، در همان زاویه بازسازی کند.فیلم محمدحسین مهدویان. بازسازی یک واقعیت و تجسم بخشیدن به صدا، عکس و روایت در «ایستاده در غبار» تلاش شده تا موبه‌مو باشد.

از همین‌رو نیز این تجربه تازه در سینمای ایران، با سوت و کف و هورای بسیاری همراه بوده و هست. تماشای حاج احمد متوسلیان در این شکل روایت برای مخاطب جذاب از آب درآمده. علت این جذابیت نیز سوای ساختار فیلم، در شخصیت‌پردازی‌ متوسلیان است که واقعی می‌نماید و مخاطب او را باور می‌کند، تک‌قطبی نیست، لمس پذیر است. تا به‌اینجای کار «ایستاده در غبار» فیلم قابل دفاعی در روایت از واقعیت می‌نماید؛ نوع حرکت دوربینش مستندواره‌ای است که از یک‌سو وامدار روایت فتح آوینی است و از یک‌سو به گفته خود مهدویان، «تازه نفس‌ها»ی عیاری. می‌شود درباره ساختارش سخن گفت، چه نقاط مثبت و چه کم‌کاری‌ها اما؛ نکته‌ای که خطاب به فیلم گفته می‌شود این است که توانسته در خلق قهرمان موفق عمل کند، توانسته؟ سوال این‌جاست که قهرمان کارش چیست در سینما و چه زمان این خلق با موفقیت همراه است؟
قهرمان در سینما سبب تحریک بخشی از مخاطب می‌شود که سرخورده است در جامعه بی‌قهرمان؛ بدین معنا که قهرمان غرور و غیرت، سلحشوری، شجاعت یا ایثار را در او بیدار می‌کند. اصلا چنین است که مخاطب به‌همراه پرسوناژ قهرمان در داستان قدم بر می‌دارد. همذات‌پنداری‌اش می‌کند و خود را جای او، همراه او و در کنار او می‌بیند، تماشا می‌کند و در این همقدمی به اوج و فرودهایی که برای پرسوناژ رخ می‌دهد متمسک می‌شود. در قالب ضدقهرمان نیز، مساله تفاوتی در همذات‌پنداری بخشی از مخاطب با امر شر نمی‌کند. مساله در قهرمان یا ضدقهرمان تماشای «دیگر»ی همچون تماشای خویش است.
مخاطب در سیمای او خود را به‌نظاره می‌نشیند. لاکان در نظریه مرحله آینه‌ای، تماشای چهره خویش در آینه را از منظر تماشاگر بابی به کشف خویشتن می‌داند، نظریه نقد لاکانی نیز از همین حیث‌ این نوع از تماشای سینما را تماشایی در جهت کشف خطاب می‌کند؛ تماشایی که قهرمان، چون وجهی از انسان نمود پیدا می‌کند و به قابلیت تحلیل می‌رسد. در این سیماست که مخاطب قهرمان گمشده‌ خویش را همچون ارضای تن خویش، در روحی متجلی می‌بیند که صفت سلحشوری را در درونش به اهتزاز می‌آورد.
حال با این نگره، آیا پرسوناژ متوسلیان «ایستاده در غبار» توانسته قهرمان بشود؟ خیر.
حجازی‌فر «ایستاده در غبار» در نقش حاج احمد، توانسته در خلق تصویری که مو لای‌ درزش نمی‌رود خود را شبیه متوسلیان کند اما این برای قهرمان شدن پرسوناژ سینمایی کافی نیست. احمد متوسلیان در واقعیت بیرونی فیلم قهرمان بلامنازع است. اگر داستانش چون یک رمان –فارغ از شخصیت حقیقی حتی، نوشته شود قابلیت قهرمان بودن – با توضیح فوق را، دارد که هست؛ شخصیتی تودار، ساکت، جدی، سخت، غیرقابل نفوذ و حدس، بلندپرواز، آرمانگرا، اهل ریاضت، منجی، با سگرمه‌هایی در هم، چریک و مبارز، عدالتخواه و… در «ایستاده در غبار» هم اینها نمایش داده می‌شود اما به‌حرکت در نمی‌آید، به درون رهنمون نمی‌شود. از مرور صفت‌های متوسلیان می‌توان شخصیت سینمانوآری حتی برای این پرسوناژ تصور کرد. شخصیتی که در «ایستاده در غبار» در حد یک خیال مجسم شده از واقعیت باقی می‌ماند و راه به قهرمان‌سازی نمی‌برد. وقتی در سکانس نهایی او را فالانژها می‌ربایند، تو خود را گم نمی‌کنی از نبودش و هنگام خروج از سینما جای خالی‌اش را نمی‌بینی، وقتی در مسجد کردستان علیه مسائل مالی سخن می‌گوید – سیاسی‌ترین سکانس فیلم، خود را نمی‌بینی در رکابش، چه برسد به اینکه خصوصیت‌های قهرمان‌محوری را از او دریافت کنی و آن سکانس تنها سبب غبطه‌ خوردنت می‌شود و بس.
مهدویان در خلق متوسلیان تمام تلاشش را کرده، شکی نیست. شاید اگر به‌گونه دیگری این شخصیت مهم در جنگ و سیاست این بوم روایت می‌شد، به این سطح از باورپذیری هم نمی‌رسید؛ به‌همین سبب هم در نوع خود پرنقص نیست اما بی‌نقص هم نیست و مهم‌ترین نقص و فقدانش این است در شرایطی که قهرمان‌های واقعی در جامعه ایران یا از یاد رفته‌اند«متوسلیان» می‌توانست مظهر قهرمان گمشده جامعه پریشان‌حال و صدرنگ باشد. حیف شد ولی لااقل بابی گشود تا از تصور متوسلیان، راهی به حقیقت متوسلیان‌ها باز شود، شاید: معبری به سوی حقیقت، حتی اگر نورش سوسو بزند. ما به قهرمان‌ها مدیونیم و نیازمند حیات‌شانیم.