پانزدهم جولای مارتین اسکورسیزی، فیلمساز امریکایی طی برگزاری بزرگداشتی برای عباس کیارستمی، در سالن دانشکده هنرهای زیبای نیویورک سیتی، یاد و خاطره این کارگردان را گرامی داشت. او که با شنیدن خبر درگذشت کارگردان بزرگ سینمای ایران پیام تسلیتی را در وبسایت هالیوود ریپورتر منتشر کرده بود، در این مراسم فرصتی یافت تا از خاطره نخستین و واپسین دیدارش صحبت کند. در ادامه بخشی از این سخنرانی را میخوانید. متاسفانه نمیدانم آشنایی ما از کجا آغاز شد و فکر میکنم شاید ١۴ سالی میشود که عباس را میشناسم. در واقع قرار بود پروژهها و سمینارهایی را با همکاری یکدیگر برگزار کنیم. آخرین بار قرار شد فوریه ٢٠١٧ با همدیگر باشیم و در طول دوازده یا چهارده سال گذشته در مکانهای مختلف در سراسر جهان از جمله پاریس، نیویورک و بیشتر در مراکش همدیگر را ملاقات کردیم؛ او از من میخواست در مراکش برای حضور در گردهمایی دانشجویی و سمینارها حضور یابم و صحبت کنم تا من را دست بیندازد. به نوعی در ذهنم، خودم را برای ملاقات سال آینده آماده میکردم و حدس میزدم این اتفاقی است که میافتد، ولی به سرعت فردی را از دست میدهیم و فکر میکنیم همیشه و در آینده کنار ما خواهد بود. سپس حقیقت غایب بودن او تیری میشود که قلبمان را نشانه میرود و مدام این تیر وارد و خارج میشود و تاثیرش هم بسیار قوی است. گاهی به این فکر میکنم که عباس هم یکی از همین آدمها بود که فکر از دست دادنش را نمیکردیم. او یک دوست بود. آخرین باری که او را دیدم اکتبر گذشته در هتلی در لیو بود و او میخواست قبل از رفتنش فیلم «٢۴ فریم» را به من نشان دهد، این فیلم را در کامپیوترم دارم. نمیدانم آن را دیدید یا نه، اما اگر ندیدید مطمئنم که این فیلم نظرتان را جلب میکند.
او میگفت: «استراحت کن، وقت زیادی نداریم و کارهای زیادی داری. » من میگفتم: «نه میخواهم ببینم این فیلم از چند تا فیلم چهار دقیقهای تشکیل شده. » که نخستین آن راجع به نقاشی «دنیای کریستینا» اثر آندرو وایث است، بعد درباره کینگ ویدور و فیلم «جشن بزرگ» او که بر وایث تاثیر گذاشته، میخواستیم درباره تپهها و جنگلها و جنگ جهانی اول که بر نقاشی وایث تاثیر گذاشته حرف بزنیم. قرار بود سال آینده او را ببینم و درباره این چیزها با او حرف بزنم. این آخرین باری بود که او را دیدم. دوست دارم درباره نخستین باری که او را دیدم صحبت کنم؛ در کن او را دیدم. من رییس هیات داوران بخش سینهفونداسیون بودم که در آن دانشجویان به رقابت میپردازند. سال دقیقش را فراموش کردم، نمیدانم ١٢ یا ١٣ سال پیش بود. بعد از آن در دورهای چهار یا پنج فیلم از او دیدم. هنوز «کلوزآپ» را ندیده بودم. وقتی بچه بودم یعنی پنج یا شش سالم بود و سال ۴٨-١٩۴٧، یا همین سالها بود که وقتی فیلمهای رئالیست ایتالیایی را دیدم شوکه شدم و تحت تاثیر صداقت و درستی سینمای ایتالیا قرار گرفتم؛ فیلمهای «رم، شهر بیدفاع»، «از خودیها»، «واکسی» و «دزد دوچرخه» را دیدم و میدانم عباس هم این فیلمها را دوست داشت. میخواهم بگویم در طول چند ماه این چهار یا پنج فیلم را با هم دیدم و همین تاثیر را ۶۵ سال بعد (با دیدن فیلمهای عباس) تجربه کردم و چیزی کاملا مسیر نگاه من به جهان را تغییر داد. حالا من رییس هیات داوران هستم و او هم عضو این هیات است و باید در این هیات با هم دیگر برخوردی داشته باشیم و به خاطر تاثیری که این فیلمها روی من گذاشته بودند در ملاقات با او محتاط بودم؛ بالاخره باید با او مواجه میشدم و امیدوار بودم او بگوید ببین چه آدم باحالی است و عینک هم زده! اما چیزی نگفت. (میخندد) خوشتیپ، خوشصحبت، آرام و در انتخاب کلماتش بسیار دقت میکرد. در پایان روز اول که تمام آن فشارهای مراسم و آمد و شد را متحمل شده بودم، اعضا از من راهنمای عملکرد هیات داوران را خواستند و اینکه کدام فیلم خوب است و کدام بد. این جلسه را برگزار کردیم. اما من اصلا ایدهای نداشتم که معیار «قضاوت» چیست. در درجه اول، قضاوت یک فیلم مشکل است و قضاوت درباره فیلمهای دانشجوها در هر روز جشنواره کن مشکلی دیگر بود و وقت هم کم بود و مانده بودم به اعضا چه بگویم. سپس عباس گفت: «این روزها فیلمهای کوتاه زیادی ساخته میشود که صرفا نمونهای از داستانهایی هستند که در آینده به فیلم بلند در دنیای تجاری تبدیل میشوند، میشود پیشنهاد کنم چطور است که این فیلمها را به مثابه یک فیلم فارغ از جنس آن تجربه کنیم.» پیش خودم گفتم دنبال همین مرد
بودم.