آیا ممکن است اتحادیه اروپا از هم بپاشد؟

سال ۲۰۱۶ برای اتحادیه اروپا سال بدی بود. و در روزهای گذشته بدتر هم شده است. سال آینده ممکن است آنچه امروز تهدید جدی است به حقیقتی بازگشت‌ناپذیر بدل شود. ممکن است پروژه شصت ساله‌ای که می‌خواست سیاست یک قاره را دگرگون کند، به پایان خط برسد.

بعضی از این سناریو می‌ترسند، بعضی دیگر به وجد می‌آیند. اما کمتر کسی می‌داند اگر این بنا فروبریزد چه می‌شود.

رأی اخیر ایتالیایی‌ها در همه‌پرسی، که مثل بریتانیا، کار نخست‌وزیر را ساخت، نشانه دیگری است از پیشروی موج پوپولیستی علیه وضع و ساختار موجود. موجی که به نظر نمی‌رسد با کنار رفتن نخست‌وزیر هم آرام بگیرد.

بعید نیست دیر یا زود (احتمالا سال ۲۰۱۸)، جنبش پنج ستاره که نیروی اصلی مخالف دولت ایتالیاست، با وعده همه‌پرسی برای کنارگذاشتن یورو – یا حتی برای خروج از اتحادیه اروپا – به قدرت برسد.

اتحادیه اروپا قبلا هم استوار و باطراوت نبود. اقتصاد قاره همچنان لنگ می‌زند. بحران یورو مثل ضدقهرمان فیلم‌های ترسناک هر لحظه ممکن است از پشت یک دیوار بیرون بپرد.

و این تمام ماجرا نیست. بسیاری اعضای اتحادیه – به ویژه پس از بحران اخیر پناهجویان – به دیگر ستون این پروژه شصت ساله،‌ یعنی برداشته‌شدن مرزها، هم معترضند. و این بادی است که سال آینده می‌تواند به یک توفان پوپولیستی دیگر بدل شود.

از یاد نبریم که ایتالیا، جایی که سال ۱۹۵۷ پیمان رم امضاء شد، زادگاه اتحادیه اروپا است.

جدا شدن بریتانیا از مدار اتحادیه اروپا یک چیز است، جدا شدن هر یک از هسته‌های این تشکل چیز دیگر. نه اینکه برگزیت سیلی بر گونه اتحادیه اروپا نبود – بود. اما می‌شود گفت بقیه اعضا دیرزمانی بود آماده چنین نوازشی بودند.

بریتانیا دیرتر به اتحادیه اروپا اضافه شده بود، آن‌هم نسبتا با بی‌میلی. جزئی از منظومه شمسی بود، اما جایی دورتر از پلوتون می‌چرخید. نه جزو یورو بود، نه جزئی از توافقنامه‌های قضایی و داخلی. از همه مهمتر به برداشته شدن مرز هم رضایت نداده بود.

اما وضع ایتالیا فرق می‌کند. ایتالیا از سیاره‌های مرکزی است.

همین‌طور هلند، جایی که حزب آزادی به رهبری خیرت ویلدرز برای انتخابات سال آینده خیز برداشته. شاید حتی سودای نخست‌وزیری داشته باشد. ویلدرز طرفدار خروج هلند از اتحادیه اروپا است.

اما مهمتر از همه اینها فرانسه است. تصور اغلب ناظران این است که انتخابات ریاست‌جمهوری فرانسه به دور دوم می‌کشد، بین مارین لوپن از جبهه ملی و فرانسوا فیون از راست میانه. خانم لوپن با وعده همه‌پرسی برای عضویت اتحادیه اروپا وارد میدان شده. آقای فیون حامی پایان رؤیای اروپای فدرال است.

ایتالیایی‌ها، فرانسوی‌ها، و هلندی‌ها در یک سال آینده ستون‌های اتحادیه اروپا را خواهند لرزاند. قاعدتا در انتخابات هر سه کشور، سرنوشت اتحادیه اروپا از مهم‌ترین مسایل خواهد بود. موفقیت انکارناپذیر جریان‌های راست افراطی باعث می‌شود احزاب اصلی و میانه بعضی سیاست‌های پرطرفدار آن جریان‌ها را تکرار کنند.

اگر ایتالیا یورو را کنار بگذارد، شوکی عظیم به مهم‌ترین پروژه اتحادیه اروپا وارد می‌شود. اما کلیت اتحادیه قاعدتا سرپا می‌ماند. اما بدون فرانسه و هلند و بریتانیا چه؟

در تئوری، اتحادیه اروپا حتی بدون این سه قدرت بزرگ اقتصادی هم می‌تواند دوام بیاورد. اما تردیدی نیست که ماهیتش همین نخواهد ماند. گویی از یک ابرقدرت قاره‌ای رو به رشد به یک ارتش درحال‌عقب‌نشینی بدل شود.

تا اینجای یادداشت سراغ شخصیت اصلی داستان نرفتم. واقعیت این است که این روزها حتی آلمان هم آن بیدی که از این بادها نمی‌لرزید نیست.

سال آینده آلمان‌ها هم پای صندوق رأی می‌روند. کسی تردید ندارد که آنگلا مرکل برای چهارمین دوره صدراعظم خواهد شد. اما یک سال پیش همین موقع هم کسی تردید نداشت که دونالد ترامپ غیرممکن است رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا شود.

حزب راست افراطی “آلترناتیو برای آلمان” رقیب آسانی نیست. و هرچند خروج از اتحادیه اروپا در سیاست‌های رسمی این حزب جا ندارد، اما برخی هواداران و نماینده‌هایش از این سیاست دفاع می‌کنند. مهمتر ‌آنکه خواهان کنار گذاشتن یورو و بازگرداندن اختیار به کشورهاست.

آنها که به اتحادیه اروپا اعتقاد دارند، همه این مشکلات را می‌دانند، حال‌وهوای مردم را می‌بینند، اما واکنش‌شان چنگی به دل نمی‌زند. وعده سیاست‌هایی که شغل بیافریند و چرخ اقتصاد را بگرداند تکراری است. یا گفتن اینکه بوروکراسی باید سبک‌تر شود و وظایف کمیسیون اروپا کمتر.

پای این حرف‌ها و وعده‌ها از همان آغاز راه می‌لنگد. واقعیت این است که اتحادیه اروپا تأثیر مستقیم چندانی بر اقتصاد ندارد. فعالان از کمیسیون دلورس که بیست سال پیش تشکیل شد خشمگین‌اند. این روزها نقش کمیسیون کمرنگ‌تر از پیش است – اما کسی این را باور نمی‌کند.

البته هستند کسانی که حرف تازه داشته باشند: مثل ماتئو رنتسی نخست‌وزیر ایتالیا که به زودی نخست‌وزیر سابق می‌شود، یا دونالد تاسک، رئیس شورای اروپا، یا مارک روته، نخست‌وزیر هلند. استدلال این سیاست‌مداران این است که اتحادیه اروپا لنگ می‌زند چون پیش از آنکه راه رفتن یاد بگیرد، دوید.

مرزهای داخلی را برداشت بدون محکم‌تر کردن مرزهای خارجی. پول مشترک ساخت بدون سیاست مالیاتی مشترک یا خزانه‌ای که کمک کند آن پول به مشکل برنخورد. مشکل اینجاست که راه‌حلی که از استدلال این جریان برمی‌آید، اروپایی متمرکزتر است، نه پراکنده‌تر. و در فضای این روزها، معلوم نیست چطور می‌شود این متاع را به مردم فروخت.

به بیان دیگر، این سیاست‌مداران بیش‌ازحد جدی و تحلیلی و اهل حل مسئله‌اند. گویی نمی‌گیرند که دعوا همان‌قدر که سر مقررات و قوانین است، سر نمادها و حال‌وهوای عمومی هم هست.

آنها که دم از شل‌تر شدن پیوند اعضای اتحادیه اروپا می‌زنند نیز نمی‌خواهند از بازار واحد یا یارانه‌ها بگذرند. و شاید می‌دانند که این چیزها قواعد مشترک می‌طلبد – و یک مرجع فراملی مثل کمیسیون اروپا. واقعیت این است که منطق‌شان می‌لنگد.

بعید نیست رأی‌گیری‌های سال آینده لحظه اوج‌گیری جریان‌های منتقد اتحادیه اروپا باشد، نه احزاب پوپولیست ضد این اتحادیه. اگر این‌طور باشد، اگر احزاب ضد اتحادیه به قدرت نرسند، به نظر من باز هم پس از فرونشستن موج‌ها، اتحادیه اروپا دیگر آن اتحادیه اروپای سابق نخواهد بود. نهادی خواهد بود فرسوده و شکننده در برابر خشم عمومی.

اما اگر یک یا چند از این رأی‌گیری‌ها ضربه سنگین بعدی را به پیکر اروپا وارد کند، ترک آرام‌آرام پخش می‌شود – شاید ساختار نشکند، اما شدیدا به هم خواهد ریخت.

در آن‌صورت باید بازگشت قاره‌ای متشکل از کشورهای جدا از هم را جدی بگیریم – قاره‌ای بدون بازار مشترک، با مرزهای داخلی – و بپرسیم از آن کاخ همکاری و سیاست مشترک چه می‌ماند؟

و این همه منطبق با فضای آن‌سوی اقیانوس اطلس خواهد بود، فضای تعرفه‌های تجاری و پایان جهانی‌گرایی. جان کلام برگزیت، دعوای اتحادیه گمرکی و تجارت آزاد، همه قاره را خواهد گرفت.

برنده احتمالی چنین وضع فرضی روسیه خواهد بود – یا شخص ولادیمیر پوتین، که به جای مصاف با یک جبهه مشترک، می‌تواند دوست و دشمنش را انتخاب کند.

در تمام این سناریوها بازیگر تعیین‌کننده آلمان خواهد بود. آلمانی که مثل قهرمان فیلم‌های حماسی شصت سال است خود را به ستون‌های این معبد بسته.

اتحادیه اروپا از اساس برای مهار قدرت آلمان بنا شد. و نطفه آلمان نو به‌عنوان کشوری اروپایی، چندقومی، و با مسئولیتی سنگین برای رسیدن به اجماع بسته شد.

بعید است این وضع تغییر کند. مگر آنکه راست افراطی یک بار دیگر در آلمان به قدرت برسد. اما حتی اگر نرسد، روشن نیست آلمان چطور باید بنای درحال‌ریزشی را که این همه به پایش هزینه داده، سرپا نگه دارد.