کوتسیا در این کتاب از تقابل فردی کندذهن، غرق در دنیای خودش با یک دنیای بی‌رحم درگیر جنگ حرف می‌زند.

نگاهی به کتاب «زندگی و زمانه مایکل ک»/ در تقدیس آزادی

تا بحال چندین شاهکار ادبی از همزیستی افرادی متفاوت از یک جامعه منتشر شده که نگاهی نقادانه به جهان پیرامون‌شان دارند. «ناتور دشت» و «اتحادیه ابلهان» نمونه‌های درخشان از چنین کتاب‌هایی هستند. یکی از معروف‌ترین کتاب‌ها با چنین موضوعی که موفق به دریافت جایزه نوبل هم شده «زندگی و زمانه مایکل ک» است. کتابی که نویسنده افریقایی جی.ام.کوتسیا آن را نوشته و در سال 2003 برایش جایزه نوبل را به همراه داشته است.

کوتسیا در این کتاب از تقابل فردی کندذهن، غرق در دنیای خودش با یک دنیای بی‌رحم درگیر جنگ حرف می‌زند. مایکل ک با لب‌هایی شکری به فکر فرار از جنگ و آزادی و رهایی است. همانطور که نویسنده کتابش را با این جمله هراکلیتوس «جنگ موجد همگان است و حاکم بر همگان. بعضی را هیات خدایان می‌بخشد، دیگران را هیات آدمی. بعضی را برده می‌سازد، دیگران را آزاد.» به خوبی و به روشنی منظورش را در مورد اتفاقات کتاب اورده است.

مایکل به خاطر ظاهر نه چندان زیبایش جایی در جامعه نداشت:« ک به خاطر شکلش با زنی دوستی نداشت. در تنهایی خیلی راحت‌تر بود.»(ص7) او به همراه مادرش زندگی می‌کند. مادری که مریض است و همین شرایط را برایشان در شهر درگیر جنگ سخت‌تر می‌کند. ک که به دنبال یافتن دلیل آفرینش خود بود با مریضی مادر به پاسخ می‌رسد:«او را به دنیا آورده بودند تا از مادرش مراقبت کند.»(10)

آنها برای رهایی از جنگ و رفتن به سرزمین مادری راهی سفری دور و دراز و پرخطر می‌شوند. مایکل مادرش را داخل فرقونی که خودش ساخته می‌گذارد و سفر طاقت‌فرسایش را شروع می‌کند. این سفر برای ک و مادرش دشوارتر از چیزی بود که تصور می‌کردند. در شرایط جنگی به راحتی امکان سفر از یک شهر به شهر دیگر نبود. او در میانه راه مادرش را از دست می‌دهد و از اینجا به بعد سفر پرمخاطره خودش شروع می‌شود.

مایکل حالا تنها یک هدف دارد و رسیدن به سرزمین مادری است. می‌خواهد خاکسترهای مادرش را در زمین دوران کودکی‌اش بریزد اما در طول راه به کار اجباری گرفته می‌شود، به اردوگاه می‌رود و سرگذشت عجیب و غریبی پیدا می‌کند. ک به هرکجا که می‌رود یارای ماندن ندارد و به فکر رفتن و آزادی است. او زندگی مشقت بار در طبیعت، خام خوری و خوابیدن زیر آفتاب را به زندگی دربند اردوگاه ترجیح می‌دهد. مایکل همچون باد رهاست و هیچ زنجیری نمی‌تواند پاهایش را ببندد.

کوتسیا به بیان جزئیات و توصیف اتفاقات جذاب به خوبی خواننده را درگیر شخصیت مایکل ک می‌کند. مایکل در طول مسیر سختی‌های زیادی می‌کشد ولی از وضعش راضی است. او حتی زمانی که سروکله فیساخی پیدا می‌شود، کلبه و زمین‌هایی که کشت کرده را رها می‌کند و به غار پناه می‌برد؛ آن هم فقط به یک دلیل، نمی‌خواهد نوکر نوه فیساخی باشد. او حاضر است هر سختی‌ای بکشد ولی گرفتار کسی یا جایی نباشد. مایکل این را هنگامی که به اردوگاه و بیمارستان می‌رود نشان می‌دهد. علی رغم داشتن مکانی برای استراحت، و خوردن وعده‌های غذایی گرم باز مایکل به فکر فرار است. او خود را بخشی از طبیعت می‌داند و طاقت جدایی ندارد.

سبک زندگی مایکل برای دیگران عجیب و غیرقابل باور است. اینکه چگونه کسی توانسته با این شیوه زنده بماند، همه را متعجب کرده است. مایکل اصلا نمی‌داند طرف‌های درگیر جنگ چه کشورهایی هستند و هیچ اطلاعات و شناختی از جنگ و چرایی‌اش ندارد. او تا جایی که توان در بدن دارد می‌خواهد از این جنگ دور شود و در دل طبیعت به آرامش برسد.

این موضوع را می‌توان از نامه دکتر بیمارستان به مایکل در فصل دوم به خوبی فهمید:«از همان لحظه‌ای که آمدی فهمیدم تو به هیچ اردوگاهی تعلق نداری.»(198) مایکل به هرجایی که رفت نخواست جزئی از سیستم باشد. او آزادی‌اش را به یک لقمه غذای گرم و یک جای خواب نفروخت و اجازه نداد کسی این آزادی را حتی در سخت‌ترین شرایط از او سلب کند. او برای به دست آوردن آزادی‌اش جانانه جنگید و دست آخر پیروز میدان شد. او از طبیعت آموخت و زمین سخاوتمندانه به او همه چیز داد.

نویسنده: احمد محمدتبریزی

کوتسیا در این کتاب از تقابل فردی کندذهن، غرق در دنیای خودش با یک دنیای بی‌رحم درگیر جنگ حرف می‌زند.