«سرخپوست» چه در زمان جشنواره فجر و چه در زمان اکران با هجم زیادی از تعریف و تمجید مواجه شد. شدت تحسینها در فضای رسانهای و مجازی کشور به قدری زیادی بود که کنجکاوی کسانی که فیلم را ندیده بودند را برانگیخت. میزان این اعتمادبنفس بالا به حدی بود که عوامل فیلم تصور پرفروشترین فیلم برای اکران عید فطر را کردند و از فیلم معمولی و متوسط فیلم شوکه و دلخور شدند.
«سرخپوست» فیلم بدی نیست ولی اصلا در حد و اندازه این همه تعریف نیست. یک فیلم معمولی است که یک داستان سرراست برای بیان دارد و یک بازی خوب از نوید محمدزاده. فیلم دقیقا از نقطه ضعف فیلمهای ایرانی که همان فیلمنامه باشد ضربه میخورد.
فیلم قصهگوست و قصه سرراستی هم دارد اما در دل همین قصه گافهای عجیب و غریبی دیده میشود که در پایان حال تماشاگرانش را میبیند. اگر همین داستان پرداخت درستی داشت و شخصیتها و اتفافات فیلم به درستی پردازش میشدند آنگاه میتوانستیم شاهد یک اثر سینمایی درخشان باشیم، ولی شکافهای زیاد فیلم در روایت و منطق داستان و شخصیتها «سرخپوست» را به فیلمی کاملا معمولی تبدیل کرده است.
یک زندانی در جریان انتقال زندانیان گم شده و رئیس زندان که در آستانه ترفیع درجه قرار دارد، در به در به دنبال زندانی میگردد. کارگردان برای تلطیف کردن فضا یک امدادگر زن هم وارد اتمسفر داستان میکند تا مثلا بر جذابیتهای فیلم بیفزاید ولی وارد شدن این امدادگر به یک نقطه ضعف بزرگ در فیلم تبدیل میشود.
بیشتر زمان فیلم به پیدا کردن سرنخهایی جهت یافتن زندانی فراری سپری میشود اما هیچگاه برای مخاطب به طور کامل روشن نمیشود که این شخص زندانی کیست، چه کار کرده و چرا زن امدادگر برای نجاتش به آب و آتش میزند و حتی حاضر است جان خودش را به خطر بیندازد.
پرداخت ضعیف در روایت بزرگترین ضربه را به فیلم میزند. کارگردان نه تنها به راحتی از کنار معرفی زندانی میگذرد بلکه خیلی سرسری و راحت از رابطه پیش آمده میان سرهنگ و زن امدادگر هم عبور میکند. همین شکل نگرفتن رابطه عاشقانه میان سرهنگ و زن امدادگر باعث باورپذیر نشدن پایان بندی فیلم میشود.
زن امدادگر که تا قبل از سکانس پایانی به سرهنگ ناسزا میگفت و سرهنگ که تا سکانس قبل زندگیاش را در گرو پیدا کردن زندانی میدید به ناگاه و بدون منطق خاصی و فقط به خاطر دل امدادگر اجازه میدهد زندانی فرار کند. این دگردیسی ناگهان سرهنگ برای مخاطب به هیچ عنوان باورپذیر نیست و حتی مسخره هم به حساب میآید.
اگر قرار باشد چنین تحول آنی از سرهنگ شاهد باشیم باید ارتباطی باورپذیر میان او و زن امدادگر شکل بگیرد و مخاطب این ارتباط را باور کند اما در فیلم چنین رابطهای شکل نمیگیرد و این عشق خیلی مصنوعی به چشم میآید.
باگهایی از این دست زیاد در فیلم دیده میشود. مثل همان سکانس یکی مانده به آخر که با وزیدن باد و ورق خوردن چند کاغذ سرهنگ که از ابتدای فیلم دربه در یافتن زندانی ناکام مانده، خیلی ناگهان پی به نقشه زندانی فراری میبرد و در سکانس پایانی او را گیر میاندازد.
چنین شکافهایی در فیلم زیاد است. مثل قورباغه زندانی و سایر زندانیان که هیچ کمکی به روایت داستان نمیکنند و کاراییشان فقط برای شلوغ کردن فیلم است. «سرخپوست» میتوانست یک نمونه موفق از سینمای قصهگو در سینمای ایران باشد و تلاش هم میکند در این مسیر حرکت کند، اما ضعفهای عمده در فیلمنامه «سرخپوست» را زمین میزند.
منتقد: احمد محمدتبریزی
کاملا مشخص بود سرخ پوست کیه وچرا تو زندانه چندین بار روایت شد اتفاقا این نوع ترسیم شخصیت خیلی جالب بود بعدم شخصیتها کاملا شکل گرفته بودن
دگردیسی سرهنگ هم به یکباره و بی منطق نبود سرهنگه از قبلم نمیخواست مثلا انجام وظیفه کنه از عواقب کارش واز دست رفتن ترفیعش میترسید که وقتی مافوقش نامه رو داد بهش خیالش از این بابت راحت شد وقید قضیه رو زد وحتی میخواست گزارش فرار بده واونجا رو خراب کنن
یا فیلمو ندیدن یا مغرضانه نقد میکنن
خدا میدونه
این موارد برداشت شما هست و نگارنده مطلب چنین برداشتهایی رو از فیلم نداشته است.
اتفاقا تمام مواردی که ذکر کردین تو فیلم بود؛به نظر میاد کلا فیلم رو ندیدین؛
من با آقای احمدی موافقم؛
در سکانس پایانی هم کاملا دگردیسی سرهنگ مشخص بود و کلید این دگردیسی هم نفس نفس زدن های از روی ترس و عجز و ناتوانی و به بن بست رسدن و اوج ناامیدی اون زندانی بور که باعث نرم شدن دل سرهنگ شد ضمن اینکه رسیدن حکم ترفیع بدستش هم بی تاثیر نبود؛
اگر ایده ی کلی فیلم نامه کپی نباشه یه شاهکار تمام عیاره…”سرخپوست”میتونست یه فیلم فوق العاده باشه ولی با وسواس ساخته نشد…انتخاب بازیگر،طراحی لباس،طراحی صحنه و دیالوگ ها خوب از کار در نیومد…کاش همچین ایده ای به همین سادگی حیف نمیشد…
فیلم خیلی عالی بود تکراری هم نبود زندانی به خوبی معرفی شد ودلیل محبوبیتش برای امدادگر مشخص بود هیچ کم کاری ای در فیلم نبود همه چی بجا بود لطفا نقد صادقانه داشته باشین