گرچه نخستین کتاب مصطفی مستور مجموعهای از قصههای او بود که در سال 77 با نام «عشق روی پیادهرو» منتشر شد اما سال پایانی آن دهه، انتشار اولین رمان او، «روی ماه خداوند را ببوس» بود که نام نویسندهاش را سر زبانها انداخت.
حالا از آن روزگار و از زمان چاپ نخستین کتاب این نویسنده خوزستانی بیش از دو دهه میگذرد و او در این سالها آثار متعددی چه در قالب رمان، چه مجموعه قصه، چه نمایشنامه و چه ترجمه انتشار داده است. به تازگی نشر مرکز رمانی از مستور منتشر کرده با عنوانی به لحاظ صورت نوشتاری غریب: «معسومیت». رمانی که قرار است امروز راهی بازار کتاب شود.
از چند نمونه سطر محاورهای که از این رمان در رسانهها منتشر شده، دستکم یک چیز برمیآید؛ اینکه «زن» در مقام سوژه، گویا در «معسومیت» هم پای ثابت قصه است. در اغلب آثار مستور، زن موقعیتی کانونی دارد و بعضا حتی مهمترین موضوع قصه است. گرچه محوریت «زن» به مثابه سوژه تنها مختص آثار مستور نیست اما آنچه به رمانها و قصههای کوتاه او از این حیث موقعیتی دیگر میدهد، ماهیت – اگر اصطلاح رسایی باشد- فرازمینی زنان این آثار است. از این منظر در تقابل دو گونه مفروض از حضور زن در ادبیات قصوی ایران به معنای معاصر کلمه و بعد از «بوف کور»، شاید بتوان مستور را روایتگر «زن اثیری» در مقابل «زن لکاته» دانست. روایتی از زن، قابل انطباق بر معشوقی که قرنها در ادبیات تغزلی و غنایی فارسی مورد خطاب قرار گرفته. روایتی برآمده از جهانبینی آشنایی که مسیر عشقورزی را نه در عالم واقع که در افلاک و جایی منتزع از عالم خاکی امتداد میدهد.
زنان آثار مستور هم به سبب همین جهانبینی، غالبا وجهی فرازمینی دارند. مومن، روشنبین، پایبند به عهد، درونگرا و در عین حال دستنیافتنی و به تملک درنیامدنی و در یک کلام آمیخته به امر قدسی. میتوان حدس زد که رمان تازه انتشار یافته مستور هم که تا این لحظه هنوز به دست نویسنده این سطرها نرسیده، در نسبتش با زن به مثابه سوژه، چنین مختصاتی داشته باشد. از بازی نویسنده با حروف در نامگذاری کتاب که بگذریم، تداعی اولیه «معسومیت» بیش و پیش از هر چیز همان مفهوم معصومیت است. مصدری -نمیدانم مهجور یا مجعول- که دهخدا اسم فاعلش یعنی «عاسم» را «رنج و سختی رساننده بر عیال» معنی کرده است که خود بخش دیگری از الگوی ذهنی ما از کتاب نادیده نویسنده نامآشنایمان را تکمیل میکند. اینها را بگذاریم در کنار دیگر مصالحی که از کتاب داریم. همان نمونه سطرهای محاورهای منتشر شده از رمان که گفتم:
«… میخواستم رییسجمهوری، شهرداری، وکیلی، وزیری و چیزی بودم و میتونستم دستور بدم یک روز را به اسم «روز عروس» اسمگذاری کنند و تو اون روز همه زنهای شهر از پیر و جوون گرفته تا مجرد و متاهل تا بچه و بزرگ و سالم و مریض و آزاد و زندونی، همه لباس عروس بپوشند و بریزند تو خیابونهای شهر و همه جا را غرق نور کنند.»
حالا باید منتظر ماند و دید که کتاب تازه مستور در ادامه نگاه ایدهآلیستی این نویسنده به هستی چه روایتی از «زن» خود برای مان به همراه آورده است.
منبع اعتماد