صمد بهرنگی آموزگاری بزرگ با وجدانی آگاه بود که برای شناخت بیشتر او باید به موقعیت خانوادگی، اجتماعی، اقلیمی، تاریخی و به طور کل به دوران زندگی او توجه کرد:
تیر ماه ۱۳۱۸ در جنوب تبریز به دنیا آمد. صمد دو برادر و سه خواهر داشت و پدرش کارگری فصلی بود که بیشتر با شغل زهتابی زندگی میکرد و خرجش بر دخل میچربید. بیشتر وقتها مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب میفروخت. نهایت فشار زندگی او را وادار کرد تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند به قفقاز برود. رفت و دیگر بازنگشت.
دوران معاصر بهخصوص بعد از مشروطه؛ یکی از پر فراز و فرودترین دورانِ تاریخ ماست و ما در مرکز این تحولات و گذرگاه که عبور و گذر از سنتها به دوران مدرن است، قرار داریم؛ دورهای که به خاطر همین ویژگی، ریشه بسیاری از ناهنجاریها در آن دیده میشود و آن به این سبب است که مدرنیسم فرآیند جامعه ما نبوده و نیست؛ پدیدهای وارداتی است که گرچه خدمتهای شگفتانگیزی به بشر کرده و میکند. اما مسائل خاص خودش را بر جا گذاشته و میگذارد که باعثش ناآگاهی یا نادرست روبهرو شدنِ ما با آن بوده و است.
با چشمپوشی میشود گفت که مدرنیزه شدن ایران در پایه و بخش اداری به دوره رضاشاه بازمیگردد. اما در اصل اواخر دهه 30 و دهه 40 است که مدرن شدن ایران خود را بعد از کودتای انگلیسی-امریکایی 28 مرداد و به پشتوانه آن، در بخش اجتماعی و صنعتی، نشان میدهد. برنامههایی که فرآیند و حاصل آن کودتا در دو اتفاق؛ یعنی انقلاب سفید (دی ماه 1341) و ورد سپاه صلح امریکا به ایران در سال 1342 که دکترین جان اف کندی است، خود را نشان میدهد. در این مقطع صمد بهرنگی پس از تحصیلات دبیرستان در ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز میرود و در خرداد فارغالتحصیل میشود. از مهر همان سال در 18 سالگی تا پایان عمر در آذرشهر، ممقان، قاضیجهان، گوگان و آخیجهان در استان آذربایجانشرقی که آن زمان روستا بودند به تدریس میپردازد. در مهر ۱۳۳۷ در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دوره شبانه دانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز میرود و همزمان با آموزگاری، در خرداد ۱۳۴۱ تحصیلات خود را تمام میکند.
بنا به آمار سال 1341 جمعیت ایران 20 میلیون نفر است که از این تعداد 70درصد آن یعنی
14 میلیون روستایی تنها گذران زندگیشان بیشتر کشاورزی و شبهکشاورزی است.
در چنین هنگامهای (1336) صمد بهرنگی در 18 سالگی تا آخر عمر 11 سال به روستاهای محروم آذریایجان میرود وجدان آگاه و بیدار آن جمعیتی میشود که در آمار -سربازی- مالیات- و رای دادنها به حساب میآیند اما در فرهنگ نادیده گرفته میشوند. این از یک جهت و از زاویه دیگر اقلیمی که صمد در آن زندگی میکند، آذریزبان هستند و زبان مادریشان که با آن حرف میزنند، در فرهنگ مسلط، اجازه تحصیل با آن داده نمیشود.
یکی از اساسیترین کارهای او نقد کتابهای درسی و مسائل آموزشی مربوط به کار اوست. کتابهایی که برای جامعه شهری نوشته شده و روستاها و مسائل آن اصلا درنظر گرفته نمیشود: اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت سفید در ده پیدا نشد و خودت مریض و بیدارو و درمان و تنها بودی چهکار باید بکنی؟
تمام آثار صمد بهرنگی بهطور کل دارای ارزشهای بالای انسانی جدا از هر نوع تفکر هستند که در اینجا فرصت بحث تخصصی بر تکتک کارها نیست، اما درباره داستانهای او میشود گفت که از داستان به عنوان قالب یا ظرفی برای بیان مضمون و اندیشه استفاده میکند و دید هنری و ادبیات در آنها نادیده گرفته میشود.
ماهی سیاه کوچولو اثری مشهور و تمثیلی است که نوک پیکان آثار او به حساب میآید و عموم شاید بهخاطر جایزه و شرایط خاصی که مرگ او پیرامون اثر به وجود آورد، آن را در چنین جایگاهی قرار میدهد؛ اثری است که به انسان تنها دید کلی میدهد و او را تکبعدی بار میآورد و از این بابت است که باید در خوانش آثار بهرنگی جدا از برخوردهای احساسی که تاکنون داشتهایم، برخوردی علمی و تخصصی بدون عصبیت داشته باشیم.یکی از مهمترین آثار او که اندیشه پیشرو و نظریههای هوشمندانه او را بازتاب میدهد و هنوز هم بعد این همه سال از نظر عملی به آن توجه نمیشود، کتاب ارزشمند کند و کاو در مسائل تربیتی ایران است.او در مدخل این کتاب مینویسد:
چندی است که ترجمه و چاپ کتابهای روانشناسی و تربیتی –بهویژه کتابهای امریکایی در ایران رونق یافته است- به ظاهر امر خیری است و جای حرفی ندارد. در این بحث روشن میکنم نیروها و پولها چه بیهوده بر سر این کتابها صرف شده و فایدهای برای فرهنگ ایران نداشته است.
صدی نود کتابهای ترجمه شده کتابهای مربیان امریکایی است و اینها خود کتابشان را برای مردم و محیط خود نوشتهاند و تجربه تربیتیشان را هم روی همان دانشآموز و بچههای محیط خود کردهاند. مدرسههای مجهز با شاگردانی که دستکم روزانه یک وعده غذای کامل دارند و پدر و مادرشان دستکم به یکی از روزنامهها و مجلههای فراوان سرزمینشان مشترک هستند و هرگز این امر -مثلا برای مدرسه ده مت و امثال آن- بزرگترین مشکل مدرسه نیست که سقف کلاسها چکه بکند و اداره حاضر نباشد خرج کاهگل را به گردن گیرد.
(کند و کاو در مسائل تربیتی ایران- انتشارات صدای معاصر- چاپ دوم 1379- ص6)
این یک نظر کلیدی است و اصلا بحث امپریالیسم شرق یا غرب و کشور امریکا-انگلیس–چین یا روسیه نیست. حرف صمد بهرنگی این است که: این آثاری که برای ما ترجمه میشود و قرار است ما از آنها استفاده کنیم، باتوجه به تجربهها، فرهنگ سرزمین و اجتماع خاص آن سرزمینها نوشته شده و برای ما که فرهنگ و موقعیت شبیه به آنها نداریم، نمیتواند راهگشا باشد و در این رابطه یک نوع بیگانگی زبانی-فرهنگی به وجود میآید. این نظر نشان میدهد که تصمیمگیران کلان فرهنگی گرچه ممکن است تخصصهای بالایی داشته باشند اما شناختی از جامعه و سرزمین و فرهنگِ متنوع ملی ما ندارند که برای تمام ملت با جنسیت و رنگ و بیماریهای گوناگون، تنها یک نسخه و یک دارو تجویز میکنند.
مساله دیگر که صمد بر آن تاکید داشت، استفاده از زبانهای بومی و مناطق در آموزشهای عمومی است. سوال این است که وقتی ما در آموزش عمومی خود و زبان رسمی، در کنار آن زبانهای بیگانهای مثل انگلیسی-عربی-گاه فرانسه یا آلمانی درس میدهیم، چرا در مناطق مختلف زبانی مثل آذربایجان، کردستان و بلوچستان با زبانهای بومیشان تدریس نکنیم و به تقویت و غنی شدن زبان رسمی کمک نکنیم. در این مورد لازم نیست جای دوری برویم این کار در کشور بزرگ هند با آن همه تنوع زبانی و اعتقادی انجام میشود و هیچ مشکلی را پیش نمیآورد. این یکی از دلمشغولیهای اصلی این آموزگار بزرگ بود که زندگی کوتاه، اما پرثمر خود را برای بهتر شدن زندگی دیگران، بر سر آن گذاشت.
منبع اعتماد