سیدعلی صالحی:مشکل ما تولید وافر و دمادم شعر نیست آفت آنجاست که این ترشحاتِ واژگانی، چهره کتاب به خود بگیرند

سیدعلی صالحی سال‌ها است که شعر می‌گوید، این سال‌ها به بیش از چهل سال قبل برمی‌گردد وقتی نخستین مجموعه شعرش در سال ١٣۵٠ به کوشش ابوالقاسم حالت منتشر شد و چند سال بعدترش با چند شاعر هم‌نسلش جریان «موج نو» در شعر را پی‌ریزی کرد گرایشی در شعر فارسی معاصر که از زایش‌های جریان شعر «موج نو» به شمار می‌آید. او در کارنامه‌اش مجموعه شعرهایی چون «یوماآنادا»، «پیشگو و پیاده شطرنج»، «عاشق شدن در دی ماه، ‌مردن به وقت شهریور»، «دیر آمدی ری‌را. نامه‌ها»، «سفر بخیر مسافر غمگین پاییز پنجاه‌و هشت»، «دعای زنی در راه که تنها می‌رفت»، «از آوازهای کولیان اهوازی» و… دارد. او این روزها از جریان شعری دیگری حرف می‌زند؛ جریان شعر حکمت در همه شاخه‌های شعری حضور دارد، ‌و صالحی می‌گوید که رمزیت موثر و ماندگار همان روح پرقدرت حکمت است.

آقای صالحی، شما به تازگی از جریانی با عنوان شعر حکمت صحبت می‌کنید. اگر متوجه شده باشم شعر حکمت باید وسعتی تاریخی داشته باشد. یعنی هم شعر کلاسیک و هم شعر بعد از نیما و مدرن، می‌توانند از این امتیاز برخوردار باشند. با این وصف آیا امروز تعریف و تصور دیگر شقوق شعر مثل شعر سیاسی، عاشقانه و… می‌توانند خویشاوند شعر حکمت باشند؟
شعر در اقسام شناخته‌شده مضمونی، یعنی شعر تغزلی، شعر اجتماعی، شعر سیاسی، شعر تنانه، شعر خصوصی و همه این شناسنامه‌ها و تعاریف و چهره‌ها، زیرمجموعه شعر حکمت به شمار می‌روند. آن نیروی شگرف و آن رمزیت موثر و ماندگار، همان روح پرقدرت حکمت است که از میان همه این رخسارها، پدیدار و صاحب نشانی می‌شود. در یک شعر که می‌تواند در پاره‌هایی تعاریف بالا را داشته باشد، اگر یک حلقه از این سلسله به حکمت رسیده باشد، آن حلقه شعر حکمت است و نه همه قامت افقی یا محور عمودی شعر. آن پاره همان حلقه سحرآمیز است که تیپ کامل شعر را زیر چتر خود می‌گیرد. اگر شعری از این دست، به عطیه ماندگار «همه‌پذیر» رسید، به واسطه همان حلقه زرین حکمت است که در هایکو این معجزه حکمی، در سطر سوم به ظهور می‌رسد. در غزل پارسی، می‌تواند در چند مصرع و بیت رخ دهد و صاحب حضور شود. نمونه‌های این پدیدار در شعر مولانای بزرگ و حافظ بی‌نظیر، قابل اشاره و جست‌وجو است. در شعر بعد از نیما و در همه موج‌هایی که می‌شناسیم، اگر سراسر کلام، و سراسر شعر، شعر حکمت نباشد، می‌توانیم در حلقه‌ها و پاره‌هایی از آن شعر، این هدیه را رویت کنیم.

اگر هیچ خبری نبود؟
در این صورت، آن شعر و آن همه شعر تولید شده را به بایگانی می‌سپاریم. گرد و غبار تاریخ هم حقی دارد. بارها گفته‌ام پیش از این که شعر حکمت، بیشترین ماوای ممکن خود را در شعر کوتاه می‌یابد.

بنابراین بستر و محل حضور آن شعر کوتاه است؟
بله. البته ممکن است در یک شعر بلند به چند حلقه از شعر حکمت برسیم و آن را تشخیص دهیم. یکی از علل این نقیصه این است که شعر بلند میل و سرشتی ازلی به قصه‌گویی و روایت یا گزارش یک موضوع و حادثه دارد و این حرکت قصه، حکمت چشم به‌راه را در حجاب خود مخفی می‌کند و اجازه حضور و ظهور نمی‌دهد. نمونه آن، شعر مهدی اخوان‌ثالث است که واعظ، راوی، ناصح و سعدی‌صفت است. بزرگ و بی‌بدیل‌اند اما ممکن است ربطی به شعر حکمت نداشته باشند.
برای تمیز دادن شعر حکمت، سمت استدلال و منطق نرویم. از روش جدل‌های فلسفی هم استفاده نکنیم. آیا ورق بُرد ما، ورق شهود است؟
با وجود آنکه می‌توان برای شعر حکمت، خصایل و شروط و مختصات روشن قایل بود، اما چون رهاورد راز اشراق است، نمی‌توان و نباید به جبر تاویل پناه ببریم یا با استفاده از فریب بده‌بستان عقلی – استدلالی برخورد کرد. اگر می‌شد با استدلال و منطق، شخصیت شعر حکمت را نشان داد که دیگر حکمت نبود. یک‌‌جور لایه‌های کلامی و لابراتواری است که به کار مبلغان عقیدتی می‌آید. سخن به جدل فلسفی می‌کشد که محصول کهن آن رسالات افلاطون است و نه سماع سخن در مجلس محرمانه مولانای ما.

شعر حکمت دخل و تصرف در صورت تاریخی زبان را پیشهاد نمی‌دهد، چرا؟ شما نقش مردم را در قبول یا انکار این شیوه چگونه ارزیابی می‌کنید؟
زبان در مقام یک موجود زنده، طی عبور از آستانه صیقل‌دهنده زمان، به این صافی و شفافیت رسیده است و سپس در عصر کتابت، آرام‌آرام قوانین طبیعی تکلم خلق، فرموله و تعریف شده‌اند. این خط و معماری مدرسه‌ای، خود‌زاده هزاره ماست که به یاری حافظه زبان آمده است. شما به اعتبار و درس و دانش تاریخی زبان دقت کنید که با چه هزینه و عمری دراز به ما رسیده است، آن هم با این درجه از تکامل. من این مقدمه را آوردم که به بعضی از اهل تفننِ زبان و سوت‌زنان کوچه کلمات عرض کنم؛ تو چگونه به این خوش‌باوری ساده‌لوحانه رسیده‌ای که به خود اجازه دخل و تصرف در نظام بی‌نظیر زبانی می‌دهی؟! که هزار برابرِ عمر کوتاه و فاسدپذیر و زوال‌اندیش تو، تجربه و حیات دارد. حالا تو در حوزه خلاق شعر، با سیلی زدن به رخسار زبان، می‌خواهی به کدام نتیجه‌گیری وهم‌زده برسی؟! ویرانگری در زبان، اعمال خشونت بیمارگونه علیه دستاورد روشن انسان است. ما با زبان زنده زمان‌ها زندگی می‌کنیم. با زبان مهر می‌ورزیم. به صلح و به درک همزیستی و خرد و اندیشه می‌رسیم. دقیقا همان‌جا که زبان را نمی‌فهمیم، جنگ و خصومت آغاز می‌شود. قلع و قمع زبانِ بی‌خلل، نتیجه ناتوانی در خلاقیت کلامی است. او که قادر به درک و خلق شعر حکمت نیست، بی‌آنکه واقف باشد، ناامیدی را سپر خود خواهد کرد. ناامیدی در کار ما، دو پیامد دارد. اول؛ لذت بردن مدام از انکار هر کاری که از ما برنمی‌آید. دوم؛ دردی که به تن زبان تزریق می‌کنیم.

در واکاوی این ناامیدی کمی شفاف‌تر بگویید!
ببینید. زبانِ مسلول و پُرسکته را نوآوری، بدعت و پساچیز می‌نامند. اگر این القاب نبود، این ناامیدی جانکاه، مجنونیت را جانشین شیدایی نبوغ‌آسا نمی‌کردند. او که از فهمیدن روح کلمه عاجز است، حتما برمی‌گردد و از کلمه انتقام می‌گیرد، چون رسم مجنونیت همین است.

منظور شما از «روح کلمه» چیست؟
یعنی ما شاعران هستیم که به کلمات روح می‌بخشیم. در چنین موقعیتی؛ کلمه، همان حکمت است. بی‌درک چنین رمزیتی، شعر به لسانِ غیب نمی‌رسد. یا لسانِ غیب، شعر ما را به دنیا نمی‌آورد. من همین جا به واقع‌گرایان صرفا سیاسی پیغام می‌دهم که اگر شاعر نیستید، در کار ما دخالت عقیدتی نکنید. سال‌ها پیش هم من، هم بعدها سپانلو، چه شفاهی و چه کتبی گفتیم؛ « نفرین بودا، طالبان را از سریر حکومت به زیر می‌کشد.»

همان زمان که طالبان، مجسمه بی‌نظیر بودا را در بامیان افغانستان به توپ بستند؟!
بله. اخیرا دیدم یکی از لیدرهای رادیکال و البته ناآشنا با رمزیت شعر گفت؛ «وقتی شاعران‌مان بگویند نفرین بودا، دیگر تکلیف دیگران را باید خواند! » درست نیست آدمی این همه دانای کل باشد به پندار خویش، که متوجه نشود اینجا، «نفرین» به معنای نفرت است و نه نفرین ملائک علیه ابلیس. آخر تو از علم تشبیه چه می‌دانی که این همه غافل… ! دعا نیز همان دعوت است. شعر علم ذهن است شعر حکمت، چگالی این چراغ است. دور بودن خورشید از دو دیده تو، دلیل بر کوچک بودن جثه خورشید نیست.

اگر در این مسیر، ظرافت کار تا این حد باشد پس چگونه می‌شود راه را از چاه باز شناخت؟
ما دهه‌هاست سر بر رنج واژه نهاده‌ایم که دریابیم چرا این مسیر پُر اشتباه را اشتباهی گرفته‌ایم. مشکل ما تولید وافر و دمادم شعر نیست. هر کسی مطلقا آزاد است دمادم بسراید و پیش بیاید. اتفاقا این تجربه کارگاهی در آغاز راه لازم است. اما آفت آنجاست که این ترشحاتِ واژگانی، چهره کتاب به خود بگیرند. چرا تا این حد از این واقعه به رنج افتاده‌ایم؟! اگر می‌خواهید شعر ناب، شعر موثر، شعر حکمت کشته شود، او را نابود نکنید. بلکه نادانسته حتی، آنقدر جعل کرده و به بازار بفرستید که خلایق در ازدحام و بمباران این هزاران قلو، قدرت تشخیص خود را از دست بدهند. در چنین شرایطی، نه شعر حکمت چراغ راه واژه می‌شود، و نه کسی متهم به انحراف! اما این حقیقت دارد. ناخواسته به خوابی زمستانی فرو رفته‌ایم. در غیبت شعر حکمت، بازار پند و اندرز و هدایتِ بیهوده کلامی و عاری از عمل، چنان گرم شده و خواهد شد که راهزن و اهل رویا یکی دیده می‌شوند. سال ١٣۶٩ طی مقاله‌ای در مجله دنیای سخن نوشتم؛ « سنگ یا سرمه!؟ » درد را درک کرده بودم. هنوز یک دهه از عمر شعر گفتار نگذشته بود. امروز هم می‌گویم؛ « سنگ یا سرمه، خاکستر یا توتیا!؟»

با این وصف شما خودتان مسیر پیش ‌رو را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
وقتی توتیای شعر حکمت به قحط درافتد، قاچاقچیان کلمه، خاکستر را گران‌تر به خلایق می‌فروشند. البته مردم فعال و پرسشگر، یک‌بار، دوبار و شاید چند بار به این عبارت‌های ارزان اعتماد کنند، اما سرانجام یک‌جایی با پوزخندِ با شکوه خود، دست دوندگان بی‌منزل و بی‌هوده را رو می‌کنند.

چگونه؟
از سکوی تماشا در دو سوی خط و راه، پایین می‌آیند و مسیر خود را ادامه می‌دهند. دست از تشویق بی‌دلیل برمی‌دارند یعنی شبه‌شعر، روی دست شاعر و ناشر و روزگار چنان ورم خواهد کرد که هیچ گورستانی جنازه آن را قبول نخواهد کرد.

فکر می‌کنید این مردم با شعور، کی و چه وقت به این نتیجه خواهند رسید؟!
رسیده‌اند. خیلی وقت است به این یقین مسلم رسیده‌اند که این هل دادن کلمات، چه در توالت شکل و چه به رسم آه و اشک در مضمون، برای کسی شعر نمی‌شود. جای تاسف که هیچ، وقت عزای مطلق است که خود ما شاعران مو سپید کرده هم به موسم عیش قرائت شعرِ شعر… به مولانا و حافظ و… رجوع می‌کنیم. آنها نابغه زمان‌شکن هستند یا ما هنوز در فرارِ رو به جلو، متعلق به ادوارِ دوش!؟

برای مقاومت در برابر منکران این جریان، راهبرد شخصی شما چیست؟
همان در نخستین روزهای بهمن، بعد از انعکاس دو یادداشت کوتاه درباره شعر حکمت، (در ایسنا) دو شاعر با تجربه با من تماس گرفتند که؛ مراقب باش عده‌ای صاحب امکانات علیه این مسیر تازه جبهه نگیرند! پاسخ روشنی ندادم اما یادآوری کردم که تجربه پشت‌ِ شر، پیش‌بینی پیش ‌رو را تضمین می‌کند. من اگر می‌خواستم مراقب این حاشیه‌سازی‌های همیشگی باشم، همان دوره موج ناب در نیمه دهه پنجاه سکوت می‌کردم. دست به کار بزرگ زدن همواره پیامدهایی دارد که ظاهرا می‌توانند آدمی را مایوس کنند اما نه مرا که با هزار و یک چشم، بر همه جوارح و جوانب، اشراف دارم و مهیای تحمل عقب‌ماندگی‌ها هم هستم.

پس به نوعی شما خودتان را برای هر بازخوردی آماده کرده‌اید؟
من شهامت معقول درافتادن با گذشته کهنه را دارم. اواخر اسفند هم جریده‌ای وسط معرکه سقوط کرد که بگوید؛ اساسا ترکیب شعر حکمت را ما به میدان کلام آوردیم. خب، پیشکش… اما آیا سواد لازم را هم دارید که این راه را ادامه بدهید!؟ نه!

اشاره به راه کردید. شما همواری این راه را منوط به چه امکاناتی می‌دانید؟
من می‌خواهم راهی گشوده شود به سوی نجات از چندشِ تکرار و خمودگی خسته‌کننده شعر. مهم نیست آمران و عاملان دیگری مدعی باشند یا کاشف و معرف من باشم. نزدیک به سی و هشت سال است که بیشترین امکانات مادی و معنوی و حمایتی را در اختیار جمع کثیری از شاعران دو سه نسل گذاشته‌اند. چرا در حوزه تحول و عبور از تنگنای تکرار، کسی برنیامد!؟ دلیل روشنی دارد. چون همه هستی خود را بر سر شعر نگذاشته و نمی‌گذارند. حق دارند. همه حق دارند. می‌خواهند زندگی کنند آنگونه که زندگی را برای خود تعریف کرده‌اند. این حرف و سخن، نه گلایه است و نه درد دل! می‌گویم که نسل‌های نیامده بدانند ما در چه شرایط عجیب و غریبی زندگی می‌کنیم. در این پاسخ به عبارت آخر می‌رسم؛ شعر حکمت مولانای ما؛ آمد بهار جان‌ها، ‌ای شاخِ‌تر به رقص‌آ / چون یوسف اندر آمد، مصر و شِکر به رقص‌آ.

به این روش و با این تفسیر، آیا شعر حکمت کار را بسیار دشوار نمی‌کند؟ و مهم‌تر اینکه این دشواری، ناامیدی را برای نسل‌های بعدی به ارمغان نمی‌آورد؟
درک و تشخیصِ شعر حکمت نسبت به خروارها شعر و از میان سیلاب این همه شعر، کار و شرایط و پسند خواهنده را به سطحی می‌رساند که دیگر زیر بار تقبل هر شبه شعری نمی‌رود و این حادثه کوچکی نیست. به مرحله روشنِ رد و قبول رسیدن و جدا کردن کاه و کیمیا، کاری است که ورود هر عریضه‌نویس را به مدینه شعر حکمت، کند و دشوار می‌کند. برگردید به کثرت کسانی که بعد از نیما (عصر چاپ و رسانه) رو به سرودن شعر آورده و می‌آورند هنوز. همه با خوش‌باوری توان تکلمِ احساسات، پا به عرصه آفرینش می‌گذارند اما اندک اندک خسته، کم‌کار، و به حاشیه دعوت می‌شوند. یعنی دوره شکست و خروج از گردونه این گمان را در نیمه دوم زندگی تجربه می‌کنند. چرا؟ چون در سن بعثت و شعور متوجه می‌شوند که شاعری کار آسانی نیست و هیچ ربطی به مکتوب کردن احساسات اولیه (آن هم با نظر به شکل و ظاهر شعر امروز) ندارد. بعد هم به این نتیجه می‌رسند که به جای اتلاف عمر، ای کاش راه دیگری می‌رفتند.

چرا این مصیبت گریبان بسیاری را می‌گیرد و سر آخر، ناامید و معترض، شعر را رها می‌کنند؟
چون فاصله شعر تا انشا در زبان فارسی، بسیار اندک معرفی شده است. به همین دلیل قبولی در درس خواندن و نوشتن، انگار که حکم و پروانه شاعری است. به ویژه در کارکرد شعر امروز. حتما همه شاعران بزرگ تاریخ و دوش و امروز، از کوچه‌هایی مشابه همین محله عبور کرده‌اند تا به مدارج مهم رسیده‌اند اما این نباید به آن معنا باشد که یک نفر همه عمر خود را، حالا با هر جان‌کندنی که شده، در این محله مضمونی و تمرینی تمام کند. یک مرزی هست که نمی‌شود به عینه آن را نشان داد. نباید خودشیفتگی آنقدر به بیماری دامن بزند که خیال کند شاعر شعر حکمت است و مردم زمانه شعور درک او را ندارند. این جنس کسان به کثرتند. همیشه بوده‌اند و خواسته‌اند همان آغاز راه به آن هدف غایی برسند. می‌رسند، اما فقط نوابغی مثل مولانا و حافظ و…!

آیا این ظلم نیست که بنا به ارزش داوری فردی، به کسانی بگوییم شما قادر به ورود به شهر و شعر حکمت نیستید و کناره بگیرید!؟
البته که عملی ابلهانه است و گوش کسی به این قضاوت و دستور بدهکار نیست. پس چه اهرم و کدام مکانیزم می‌تواند جهان شعر ما را از این همه تولید مکررات مشابه و شبه شعر نجات دهد؟ هیچ نیرویی قادر به حذف امید بر دمیدن در شعر نیست. چندان که گویی بارگاه این معبد کهن، همچنان به قربانیان نو به نو نیاز دارد.

با نظر به چنین تصویر کلانی، شعر حکمت آیا می‌تواند به روشن شدن این مسیر یاری برساند؟
حتما می‌تواند. معجزه تشویق طبیعی و استقبال عام و خاص از شعر که همانا شعر حکمت است، مقبولیت خاص و عام نشان می‌دهد که این کلام، همان شعر حکمت است. حمایت و ستایش آن سه یار دبستانی، یک شاخص است: ١- مردم آن را بپذیرند. ٢ – زمان از کهنه کردن آن عاجز شود. ٣ – تاریخ، که مهر نهایی را پای این پرده حیرت می‌زند. زنهار، تا ایامی که یک شعر تنها از سوی مردم و زمان (زمان معین تا داوری زندگان) تایید می‌شود، نباید خام شد و باور کرد که تاریخ نیز آن را قبول خواهد کرد. ممکن است موزه واژه‌ها آن را بپذیرد و بایگانی کند اما منظور از امضای تاریخ، جاودانگی جهان شعر است.

با دریافت‌هایی که من از حرف‌های شما کردم به این نتیجه می‌رسم که شعر حکمت نمی‌خواهد حکم شاعری صادر کند اما حکم شعر است. این برداشت را تایید می‌کنید؟
مبادا این انحراف پُر مفسده در باب حیات شعر حکمت رخ دهد و متوسط‌ پسندانِ خام‌خوار هم بگویند؛ همین است، کدام انحراف!؟ در شوروی سابق، دولت به شاعران مجوز شاعری می‌داد و اگر کسی این پروانه صنفی را نداشت، از منظر قدرت، شاعر شمرده نمی‌شد. این ظلم غیرقابل بخشش، ربطی به داوری و مبانی تئوریک شعر حکمت ندارد زیرا اینجا قدرت داور نیست زیرا اینجا می‌گوییم؛ بدون آزادی ذهن و زبان، شعر حکمت نمی‌تواند در تاریکی‌ زاده شود. رسیدن به شعر حکمت، نشانه درک همه‌جانبه آزادی خلاقیت است. بعد از آفریده شدن، معلوم می‌شود که تا چه مرتبه‌ای به معجزه حکمت نزدیک شده است و از رمزیت لازم چه مقام و اندازه بهره برده است.

شما در جایی گفتید؛ مخزن شعر حکمت، ضمیر ناخودآگاه است. در واقع ممکن است بیماری فراموشی، به نگهداشت و ذخیره آن ضربه بزند؟
شعر حکمت از عقل ِ زوال به دور است، چون مولود شهود همه‌زمانی است. از زوال عقل هم به دور است چون جان را به عنوان خانه می‌پذیرد، نه حافظه را. جان همان ضمیرناخودآگاه است. وجودی که توده‌ها به آن گنج سینه می‌گویند.

آیا دور شدن و دور ماندن از شعر حکمت، نادیده گرفتن گوهر زبان است؟
افسوس‌مندانه بله. در دهه‌های پیشین، هوشمندانی بودند که به جای عبور از حصر خود‌پذیری و رسیدن به راز و رمز کیمیای زبان در شعر حکمت، زبان شعر خویش را به امید رسیدن به شعر زبان، وادار به خودآزاری کردند که بیشتر نوعی پازل پندار است؛ سرودن بر اساس مثله کردن کلمات و زبان. حمایت تکاملی تاریخ و زمان از چنین نزاع‌زادگی که هیچ، مردم هم که هیچ، حتی شاعران حرفه‌ای نیز از آن استقبال نکرده و نمی‌کنند؛ مگر تنی چند که از تولید و خلق گوهر زبان ناتوانند.

شیوه و پیشنهادی ارایه می‌دهید که به تنزل انحراف و حذف کژفهمی کمک کند؟
وقتی که یک اصل ناب کشف می‌شود، بها می‌یابد. هر چه با ارزش‌تر باشد، از روی آن بدل بیشتری زده می‌شود. اما در انتها، تعفن دوشاب، مخاطب و شاعر حساس را از تقلب خسته خواهد کرد. مثل بدل شعر گفتار که هنوز با آن روبه‌رو می‌شویم اما شعر گفتار نیست. پیش شعر و جعل گفتار است. شعر حرف است. امروز و فردا به معنای دهه نخست شعر حکمت نیز باید منتظر تولید حرف‌های به ظاهر حکیمانه (به نام شعر) باشیم. این بدفهمی در بلبشوی روزگار ما، جای حیرت ندارد.

شعر حکمت در آخرین کلام؟
شعر حکمت، هرگز خود را به این تنگناها محدود نمی‌کند. شعر حکمت فراگیر است.

منبع روزنامه اعتماد