شاید بزرگترین حسن دیدن فیلم درخونگاه برای مخاطبان حرفه ای سینما این باشد که چگونه فیلم بد بسازیم!!!!؟

نقدی بر فیلم «درخونگاه»/ هیاهوی بسیار برای هیچ

شاید بزرگترین حسن دیدن فیلم درخونگاه برای مخاطبان حرفه ای سینما این باشد که چگونه فیلم بد بسازیم!!!!؟ و البته برای مخاطب عامش هیچ حسنی ندارد. تنها نقطه قوت جدید ترین ساخته سیاوش اسعدی بازی خوب بازیگرانش است. فیلم از یک خانه قدیمی در محله درخونگاه و در اوایل دهه هفتاد شروع میشود. رضا (امین حیایی) بعد از هفت سال از ژاپن برگشته تا پولی را که در این سالها برای خانواده اش فرستاده تا آنها برایش پس انداز کنند پس بگیرد و کار و کاسبی خوبی راه بیاندازد، اما متوجه میشود که خانواده اش تمام پولها را حیف و میل کرده اند و او آه در بساط ندارد. این تمام داستان فیلم درخونگاه است.

داستانی که هرچند خیلی زود در همان 15 دقیقه ابتدای فیلم لو میرود اما 60 دقیقه مخاطب را برای نشان دادن همین قصه معیوب بدنبال خود میکشد. پس از یک ساعت از شروع فیلم مخاطب همچنان منتظر داستانیست که شروع نمیشود و اتفاقیست که نمی افتد. کارگردان، فیلمش را به مسعود کیمیایی پیشکش کرده ولی در ادای دین به سینمای پر تنش کیمیایی پای کمیتش لنگ است. داستان دیر شروع میشود، شخصیت ها تعریف نشده و بلاتکلیف هستند، همه خانواده سعی میکنند مشکلات پیش آمده را از رضا پنهان کنند اما در نهایت گره گشایی داستان به قدری ضعیف است که مخاطب را به لبخندی کج و مایوسانه برای وقتی که صرف کرده وا میدارد. به غیر از شخصیتهای نا پخته و دیالوگ های آزاردهنده، فیلمنامه درخونگاه پر از چرا های بی جواب است:

1- چرا؟؟ قصه در سال هفتاد و بعد از جنگ ایران و عراق روایت میشود -اتفاقی که این روزها زیاد در فیلم ها دیده میشود- اما مثل خیلی از فیلم ها هیچ توجیه منطقی ندارد. چرا باید در گذشته باشد؟ حرفی که فیلم میزند در زمان حال با شرایط کنونی جامعه ما و نوسان قیمت ارز و وجه بین امللی کشور که تاثیر گذاری بیشتری دارد. خواهر رضا معلم است اما مدرسه ای که در آن کار میکرده خراب شده. در سال هفتاد! و در شهر تهران! هیچ مدرسه دیگری وجود نداشت؟ فیلم حتی نتوانسته حس نوستالژی مخاطب را تحریک کند.

2-چرا؟؟ داستان شخصیت هایی دارد بی شناسنامه دارد. خانواده رضا دو پسر دارند که پسر دیگری در جنگ مفقودالاثر شده ولی فقط حرفش زده میشود. حتی کسی بدنبال برادر گمشده نیست. در ابتدا اینگونه برداشت میشود که شاید رضا برادر گمشده را برگرداند اما گویا  خیلی هم برای رضا مهم نیست. خب چرا برادر دوم شهید نشد؟ وقتی قرار نیست چیزی به قصه اضافه کند. رضا دوست قدیمی دارد که رفیق گرمابه و گلستان بوده اند و قرار بوده که باهم به ژاپن بروند ولی حالا به دلیل نامشخصی دوستش در تیمارستان بستریست. رضا به دیدنش میرود. هرچند که بازی نادر فلاح بسیار درخشان است ولی صحنه تیمارستان کاملا بی ربط است و اگر به کلی حذف شود لطمه ای به داستان نمیزند چرا که رضا به رفیقش قول میدهد که نجاتش دهد ولی بعد به کلی فراموش میشود. این صحنه به قدری در نیامده که مخاطب در سالن به جای همدردی با دوست رضا، به حرفهایش در مورد نیازش به رابطه با یک زن میخندد. و در نهایت مادر بزرگ بیمار و زمین گیر – عضو جدید سینمای ایران که با پدربزرگ ترمه در جدایی نادر از سیمین به سینما اضافه شد- که هیچ جایگاهی در داستان ندارد بجز اینکه مادر دفترچه حساب رضا را زیر رختخواب او پنهان کرده. رضا نشان میدهد که عاشق مادربزرگ است اما در پایان وقتی سرخورده از خانواده، خانه را ترک میکند هیچ توجهی به مادربزرگ بی آزارش ندارد.

3-چرا؟؟ باران!!!! بدترین انتخاب برای فضا سازی فیلم درخونگاه بارش بی امان باران است چرا که حس گنگ و آزاردهنده مخاطب را برای دیدن چنین فیلم بی سروتهی تشدید میکند.

سومین فیلم اسعدی نتیجه اخلاقی بدی هم دارد. رضا از تمام اعضای خانواده اش ضربه خورده، خسته و نا امید خانه را ترک میکند و به خانه زن بدکاره ای که در ابتدای داستان قیصر وار از دست کمیته چی ها نجاتش داده پناه میبرد.

سیاوش اسعدی کارگردان بدی نیست. قاب را میشناسد و حرکت دوربین در تمام فیلم خوب است. اما قطعا فیلمنامه نویس بدی ست چرا که مهمترین اصل در فیلمنامه یعنی تصویر را نادیده گرفته. فیلم نشان نمیدهد، میگوید. تمام فیلم پر از گفتگوهای طولانیست. گره گشایی با کلام اتفاق می افتد. هیچ کاشتی وجود ندارد. مدتی طولانی از ابتدای فیلم اتفاق مهمی نمی افتد و در انتها و در مدت زمان کوتاهی داستان رو میشود.

 

نویسنده: مروه میرزهرایی

شاید بزرگترین حسن دیدن فیلم درخونگاه برای مخاطبان حرفه ای سینما این باشد که چگونه فیلم بد بسازیم!!!!؟