دوشنبه 4 اسفند 1399 در 15:20
«همه افتادگان» نمایشنامه رادیویی است که ساموئل بکت در سال ۱۹۵۶ به سفارش بیبیسی و به زبان انگلیسی نوشته است. صداها و سکوت در نمایشنامههای رادیویی ارکان مهمی هستند که با ایجاد فضاسازی در ذهن مخاطب تصویر ایجاد میکنند. در شروع نمایشنامه، صداهای حیوانات روستایی ابتدا به صورت مجزا و بعد درهم تنیده به گوش میرسد. صدای کشیده شدن قدمهای خانم رونی میآید که به سمت ایستگاه قطار برای استقبال از همسرش میرود. موسیقی «مرگ و دوشیزه» ساخته شوبرت، از خانه همسایه پخش میشود. خانم رونی میایستد. موسیقی بلند میشود. دوباره قدمهای خانم رونی از سر گرفته میشود و موسیقی قطع میشود. خانم رونی موسیقی را زمزمه میکند و بعد صدای چرخهای گاری کریستی به گوش میرسد. خانم رونی به جهت زود رسیدن، همراه کریستی و قاطرش میشود اما قاطر با هیچ ضرب و زوری راه نمیافتد. او ادامه مسیر را به تنهایی پیاده میرود. در مسیر، آقای تایلر، سوار بر دوچرخهاش لقلقکنان به او میرسد. خانم رونی این بار هم قصد میکند آقای تایلر را تا ایستگاه قطار همراهی کند اما چرخ عقب دوچرخه او مشکل پیدا میکند و از حرکت باز میماند. مشکل چرخ، آقای تایلر را هم تحت تاثیر قرار میدهد. «هیچی، خانم رونی، فقط داشتم زیر لب بد و بیراه میگفتم، به زمین و زمان، زیر لب، به اون بعدازظهر شنبه بارونیای که نطفهام بسته شد.»
آرزوی مرگ شاید راحتترین کلماتی است که انسان در مواجهه با دشواریهای زندگی بر زبان میآورد. از خانم رونی بارها میشنویم که آرزوی مرگ دارد و خود را یک عجوزه هیستریک بیبچه میداند. در بین مکالمات او با آقای تایلر متوجه میشویم خانم رونی از فقدان فرزندش رنج میبرد، فرزندی که نمیدانیم به چه دلیلی و در چه سنی از دنیا رفته یا شاید هیچوقت به دنیا نیامده است؛ یا وقتی آقای برل رییس ایستگاه قطار، خانوم رونی را میبیند و خوشحالی خود را از سرپا شدن او از بستر بیماری ابراز میکند، در پاسخ، خانم رونی با طنازی منحصربهفرد خود آرزوی مرگ میکند. «ای کاش هنوز هم توی تخت راحتم دراز کشیده بودم، آقای برل، نمنمک و بیدرد فقط ته میکشیدم، قوام رو با جوشونده و آب پاچه حفظ میکردم، تا اینکه آخر سر مثل یه تخته زیر پتو غیب میشدم.» صدای موتور ماشین آقای اسلوکم (کارمند پیست اسب دوانی) میآید. خانم رونی با مشقت فراوان سوار بر اتومبیل آقای اسلوکم میشود اما این بار هم از بدبیاری خانم رونی، اتومبیل استارت اول را نمیخورد. اتومبیل با استارتهای بعدی روشن میشود اما در آستانه حرکت، یک مرغ از همهجا بیخبر زیر چرخهای اتومبیل گیر میافتد و له میشود. این اتفاقات پیش پا افتاده یا به بیانی بدبیاریهای روزمره و عادی، خانم رونی را اندوهگین و مضطرب میکند. بیان و قریحه طنزگونه بکت در جایجای این نمایشنامه از تلخی مرگ میکاهد. نمونهای از این طنز در سخنان خانم رونی نسبت به له شدن مرغ پیداست. او ابتدا از این اتفاق اندوهگین میشود اما فورا میاندیشد که در روزهای آتی قرار بوده سر این مرغ بریده شود و ناگزیر مرگ به سراغش میآمده. بعد از سپری کردن چالشهای بسیار خانم رونی به ایستگاه قطار میرسد. آنجا با دوشیزه فیت برخورد میکند. دوشیزه فیت خانم رونی را برای بالا رفتن از سکویی که به ایستگاه قطار دید دارد همراهی میکند. خانم فیت شخصی مذهبی است و طی این مسیر گاهی دعا میخواند یا چیزهایی زیر لب زمزمه میکند. «خانم رونی، دلم اصلا اینجا نیست. اگر من رو به حال خودم رها میذاشتن و هیچکس هم نبود ازم مراقبت کنه، درجا پرواز میکردم و میرفتم خونه آخرت.» علاوه بر مضمون مرگ، بکت معمولا در آثار خود به پیچیدگیهای روابط انسانی نگاه ویژهای دارد. در جایی از کتاب «بکت و تئاتر معناباختگی» نوشته جیمز رابرتس، آمده است: «بکت زبان را به گونهای به کار میبرد تا انزوای انسان در دنیا و ناتوانی از مراوده با دیگران را نشان دهد، زیرا زبان به زعم او مانع مراوده است.» این موضوعی است که نمایشنامهنویسان ابزورد در آثارشان بر آن تاکید بسیاری دارند (عدم توانایی برقراری ارتباط بین انسانها در زندگی مدرن). فرهاد ناظرزاده نمایشنامهنویس و پژوهشگر در کتاب «تئاتر پیشتاز، تجربهگرا و عبث نما» تئاتر ساموئل بکت را از چند دیدگاه مهم قابل بررسی دانسته که یکی از آنها به این شرح میباشد؛ ﻣﻌﻨﺎﺑﺎﺧﺘگی ﺯﻧﺪگی و سختی ارتباط میان انسانها و استیلای زمان بر همهچیز و همه کس و دشوار بودن معنای هستی و زندگی هدفمند.
در ادامه نمایشنامه، خانوم رونی نگران و ناراحت سرانجام به ایستگاه قطار میرسد. اکنون تاخیر قطار مسافربری مساله تازه و بیسابقهای است که برای همه سوال ایجاد کرده است. قطار بعد از پانزده دقیقه تاخیر میرسد و همسر خانم رونی که نابینا نیز هست، توسط جری پسر کوچک (پادوی ایستگاه) پیاده میشود. خانم رونی دلیل تاخیر قطار را از همسرش دن میپرسد اما او از دادن پاسخ طفره میرود. شاید عجیبترین و رعبآورترین اشاره به مضمون مرگ را در خاطرهای که خانم رونی از دکتر ذهن درمانی خود تعریف میکند دریابیم؛ داستان دختری که دکتر بعد از سالها از درمان او دست میکشد، چون متوجه میشود هرگز به دنیا نیامده بوده است. در پایان نمایشنامه با آمدن جری که وسیله جامانده آقای رونی در قطار را همراه خود دارد خواننده شوکه میشود. خانم رونی دلیل تاخیر قطار را اینبار از جری میپرسد، جری میگوید که بچه خردسالی از داخل واگن به زیر قطار افتاده و مرده است. این مردن در زمره اتفاقهای ساده و بدبیاریهای روزمره قرار نمیگیرد و در عین حال بسیار ابهامآمیز است؛ ما هیچگاه نمیفهمیم آن کودک چرا از داخل واگن قطار بیرون افتاده است. جری در پایان اثر، پیامآور مرگ است مانند فرستاده پسرِ در انتظار گودو که حامل پیامی از جانب گودو است. مرگ گاهی به شکل لهشدن یک مرغ است که مدیحه خندهدار خانم رونی تلخی آن را تلطیف میبخشد و بعضی اوقات شمایلی باشکوهتر و البته دردناک دارد. همه افتادگان بکت پذیرش و باور مرگ را برایم آسانتر میکند. مرگی که دایما در حال مراجعه است و تکرار میشود. نمایشنامه با صدای حیوانات روستایی و کشیده شدن قدمهای خانم رونی شروع میشود و صداها تا پایان به صورت متوازن تکرار میشوند، شیهه قاطر و صدای تازیانهای که کریستی به آن میزند و سکوتهایی که گاهی بر دیالوگها سنگینی میکنند. به گفتهای سکوت را میتوان از جهتی به مفهوم فقر و ناتوانی کلامی انسان دانست و از جهت دیگر سکوت، به خودی خود میتواند قدرت انتقال مفاهیم بیشتری نسبت به بیان کلمات داشته باشد. توالی صدای دوچرخه آقای تایلر، استارتهای اتومبیل آقای اسلوکم و چندی از صداهای دیگر مخاطب را برای ضرباهنگترین و سنگینترین صدا آماده میکند؛ سوت سنگین و ممتد قطار، سر و صدای زیاد بخار و برهم خوردن اتصالات ترمز و همهمه مسافران موقع پیاده شدن از همان قطاری که یک کودک را زیر گرفته است. اینها همان صداهای پایانی نمایشنامه است که دلهرهآور بودن زندگی را بیش از پیش به رخ ما میکشد. زندگیای که ناگزیر به ادامه دادن آن هستیم. صدای کشیده شدن قدمهای خانم رونی و همسرش دن و توفان باد و باران به گوش میرسد. زندگی حتی در لحظاتی که مصیبتی بر سرمان آوار میشود ادامه دارد و باز هم صدای کشیده شدن قدمها.
منبع اعتماد