"موستانگ" اولین کار "دنیز غمزه ارگوون" است و بسیار قابل احترام.

فیلم موستانگ

در روستایی نزدیک به دریا در ترکیه، شش هزار مایل و یا بیشتر، دور از استانبول، پنج خواهر زندگی می کنند. بزرگترین و شجاع ترینشان، لاله ی دوازده ساله است. و همنیطور به ترتیب سن نور، اچه، سلما، و سونای هستند که یک سالی هست که یتیم شده اند و توسط مادربزرگشان و به کمک عموی نامهربانشان ارول، نگه داری می شوند. رابطه خواهری این پنج نفر نزدیک است، اغلب با هم شوخی های ساده ای دارند و با یکدیگر تیم خوبی تشکیل داده اند. همگی آنها با هم در یک مدرسه درس می خوانند، در روزهای پایانی هفته با یکدیگر تا ساحل مسابقه می گذارند و بر روی شانه های پسران- و نه دوست پسرانشان، بلکه همکلاسی هایشان- با یکدیگر جنگ آب راه می اندازند و آب بازی می کنند. اگر این شما را به یاد “تعطیلات بهاری” با لباس های شنا و آبجوهایش می اندازد باید تجدید نظر کنید، دخترها تماما پوشیده اند، و تا خانه بدون هیچ دردسری و محض خوشی می دوند. ولی در ادامه پی می بریم که دیگر وقت سرخوشی سر رسیده است. دختران اظهار دارند که تمام رفتارها و اتفاق ها در دریا فقط یک بازی است، اما مادربزرگ باور دارد که بازی ای وجود ندارد. ارول آنها را گناهکار خطاب می کند. رفتار و کردار عجیب دختران باعث شرمساری آنها در میان ساکنین می شود که از آن به بعد زندگی برایشان شبیه به زندان می شود. درهای خروجی بر رویشان قفل می شود، بعدها پنجره ها نیز جوش می خورند، خرده چیزهایی مثل موبایل، کامپیوتر وسایل آرایشی نیز جمع می شوند. در بین مردم، تی شرت ها و دامن های کوتاه جایشان را به چیزهایی داده اند که لاله آنها را “لباس های بی رنگ و رو و بد قواره” می داند. اما پس از مدتی این زندان جای خود را به آن چیزی که لاله آن را “کارخانه همسرسازی” می داند تغییر پیدا می کند، و به زودی سونای و سلما ازدواج می کنند، ازدواجی نه چندان مطابق سنت ها اما ما قبل از اینکه آنها بخواهند خودشان را داخل مشکلات بیشتری پیدا کنند به سرعت دلیلش را درک می کنیم. اما سه خواهر باقی مانده چه می شوند؟ چگونه آنها می توانند با چنین سرنوشتی کنار بیایند؟

“موستانگ” اولین کار “دنیز غمزه ارگوون” است و بسیار قابل احترام؛ داستانی برپایه ی فرار از زندان و درباره ی بزرگ شدن، از طرفی با رویا آمیخته و از طرف دیگر به خوبی با تعلیق صیقل داده شده است. لازم به ذکر است که ارگوون و دستیار نویسنده اش، “آلیس وینکور” توازن اخلاقی را در طول اثر رعایت کرده اند. بیشتر تماشاچیان از دیدن صحنه هایی نظیر جمع شدن دخترها برای دادن “گزارش باکره بودنشان” و یا تماشای زدن در اتاق عروس و داماد بعد از مراسم عروسی و درخواست پارچه ای برای تصدیق بکارت دختر شوکه خواهند شد. با این حال حداقل سونای دامادش را دوست دارد، این را با دیدن بیرون رفتن های مخفیانه اش در دل شب برای دیدنش می فهمیم. در مورد مادربزرگ؛ او جادوگری عجوزه نیست، بلکه پیرزنی خسته است که به سختی می توان برای پایبند بودنش به سنت ها از او متنفر بود. او جایی اذعان می کند “من همسرم را اصلا نمی شناختم، اما بزرگ شدم تا به او عشق بورزم” فیلم احتمالا بیش از همه به درد کسی خواهد خورد که “غرور و تعصب”.1. را به عده ای نوجوان تدریس می کند. آن ها احتمالا از صحنه ای که پنج خواهر کمی بیشتر از “خواهران بنت” ابتکار به خرج داده، و برای تماشای مسابقه فوتبالی که تمامی مردان تماشای آن را ممنوع کرده اند، از خانه فرار کنند. سوالی که ارگوون از متن جامعه نوین ترکیه می پرسد را “جین آستین”.2. احتمالا خواهد فهمید؛ چگونه به عنوان زنی جوان در کنار عفت خود، آزادی روح و عقلت را نیز حفظ کنی؟ تا چه زمانی، همانطور که جامعه آن را قبول کرده است، دلیل وجود داشتنت تنها پیدا کردن مردی برای زندگی کردن با آن خواهد بود؟ چه مقدار از خود واقعی ات در این نوع معامله باقی خواهد ماند؟ ترس از جواب به این سوالات، در چشمان یک کودک، در چشمان لیلا بسیار واضح و بسیار خشن است. لیلایی که آینده با سرعت به سمتش در حال حرکت است، به مانند موج هایی که در اوایل فیلم شاهد آن بودیم. او قهرمان این داستان روشن و پر جنب و جوش است. او غرق نخواهد شد.

منبع نقد فارسی

"موستانگ" اولین کار "دنیز غمزه ارگوون" است و بسیار قابل احترام.