شعر حکمت و اکنونیان خاص

سیدعلی صالحی در ادامه طرح مباحثی درباره «شعر حکمت» به ارائه مصداق‌هایی از این شعر در شعر معاصر پرداخته است.

 این شاعر در یادداشتی که با نام «شعر حکمت و اکنونیان خاص»  قرار داده نوشته است: شرح آراء شعر حکمت را توزیع‌شده پی بگیرید به این دفتر. رمز عبور از جهان شعر به جانب ‌بی‌جانبی‌هاست…. تا رسیدن  به درک شعر حکمت! زنهار…!  هر شعر حکمتی حتما شعر درخشانی است،‌ بی‌وجود این رمزیت،  راه به مقام مورد نظر نخواهد برد. اما آیا هر شعر موفقی هم می‌تواند شعر حکمت باشد!؟ یقینا و بدون  احتیاط می‌گویم: خیر! شعرهای موثر سعدی و مهدی اخوان ثالث، و بسیارتر به روح حکمت نزدیک می‌شوند و باز دور…! ورود به این بی‌نهایت  اسرارآمیز سخت و غیرممکن به نظر می‌رسد. سر یقین است این سحوری.

از اکنونیان خاص،‌ فروغ  فرخ‌زاد به گونه‌ای خارق العاده (در کشاکش غریزه و سپس شهود) متوجه ففدان حکمت در شعر روزگار خود شده بود. عجب شامه زنانه‌ای…! حساس، پرحضور،‌ تیز و توفان‌تبار. مستندات و شواهد روشن پیش روی ماست. این دختر هفت دریا، به مدد  جاذبه غلیظ غریزه و سپس شهود زنانه خویش،‌ خلنگزار شعر مرسوم را پشت سر گذاشت و در مسیر ملموس  شعر گفتار، پرده را کنار زد.

فهم فوری فروغ عمری هزارساله داشته است،‌ وگرنه چطور او به این رویا رسید و پیران پیاپی تاریخ  شعر نرسیدند. او جسارت ناخواسته ورود به مارپیچ  بزرگ زمان را داشت. نه اخوان گذشته‌گرا شد، نه شاملوی اکنون‌نشین، او پیشگویی برای آینده خود شد تا عصر ما.  راز این مرتبت در صدق بی‌آرایه اوست. صدق شفاف در برخورد با خود و هستی، معجزه شعر حکمت است که فروغ بارها به عقد آزاد آن درآمد.

آن سر یقین  که نام آورده‌ام،‌ همین آیه آزادی است،‌ همین  شعر حکمت است که فروغ فرصت بلوغ در آن را یافت و نیافت و رفت:

من در آین آیه

تو را

به درخت و آب و آتش

 پیوند زدم.

 عجب ای حکیمه جوان! من نمی‌دانم تو نیز اگر پا به سالِ کهن می‌شدی،‌ به کدام سو اشاره‌ می‌کردی، اما انگار عجله عجیبی برای کشف‌های پیاپی داشتی، از شعر گفتار… گاه به شعر حکمت و ردی از شهاب شهود، و بی‌گاه درغلتیده به همان شعر هرچه بود معاصر ! صاحب صراحتی هول‌انگیز بود فروغ، درست ضدِادبیت زمانه خود؛ درست شعر حکمت:

من این جزیره سرگردان را

از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه

گذر داده‌ام.

تکه تکه  شدن

 راز آن وجود متحدی بود

که از حقیرترین ذره‌هایش

آفتاب به دنیا آمد.

 او در شعر اندیشه ‌و در شعر فلسفی درنغلتید …!

فروغ شاعر پرخطایی است، اما هر خطا را  به فانوسی روشن  بدل می‌کرد برای عبور از مارپیچ بعدی: ظلمت‌زدا و خودرو ….!‍ شاعر پراشتباهی که سرانجام به شعر حکمت رسید. از میان زنان شاعر و شاعران زن،‌ هرچه پروین اعتصامی بر شهود عقلی اصرار می‌رزید – به زمانه خود – فروغ خود  را در شهود قلبی رها کرده بود. اعتصامی ادامه سعدی است،‌ فروغ ادامه حافظ، هر کدام  با وزانت خویش. این پاره کلام غریب فروغ را مرور کنید.  شعر حکمت است،‌ کشف و لذت حیرت است که بر آیند آن امکان ناممکن است:

آیا زمین که زیر پای تو می‌لرزد

تنهاتر از تو نیست!؟

فروغ در شعر حکمتانه  خود به معمار عقل اجازه نمی‌دهد  وظیفه جان اشراقی را از او،‌ از قوه متودیک خلاقیت او سرقت کند. ضمیر مخفی این زن بزرگ، آشکارا رمز کشف کیمیایی کلمات را در اختیار او گذاشته است و به وقت شهود، ‌و طبعا  نه همیشه! و همین حکیمه نیک‌نهاد، هم به وقت  فریفتگی خودنهاد،  تسلیم وجه روشنفکری محفلی و صرفِ عمد دانستگیِ شعر می‌شود. نوعی پُزِ اندیشیدن؛ وگرنه شعر نیست این:

در خیابان وحشت‌زده تاریک

یک نفر گویی قلبش را

مثل حجمی فاسد

زیر پا له می‌کرد.

این پاره شعر ،‌ نمونه‌ای از قبول فریب ضعف در ساعت شبه خلاقیت است،‌ شعر مصنوع  و اندیشه‌زده‌ای که یکسره خودِ «گفتن» است. و به ابتدای  «چگونه گفتن» هم نرسیده است. اما فروغ  در کنار همین صرف ساده‌لوحانه کلمات، ببینید به چه فرازی از کیمیا و از شعر حکمت  می‌رسد:

مردم

گروه ساقط مردم

دلمرده و تکیده و مبهوت

زیر بار جسدهاشان

 از غربتی به غربت دیگر می‌رفتند.

 سند همه سالیان انسان بی‌پناه است. قدرت پیش‌گویی (علمی‌تر: پیش‌بینی) خاص شعر حکمت است. و فروغ به این روح شعله‌ور دست یافته بود. پدیده پیش‌گویی آشیانی جز شعر حکمت ندارد. خصیصه زمان‌شکن که «وقت وقت» است در بی‌زمانی حضور.

سر یقین است،  نه خواب شک. نیازی ندارد به برشمردن احکام متغیر. به صورتی سرشتی از رنگ و رسوب هر چه ظاهر است، دور می‌ماند به وقت سرودن و میلاد. خود به شدت ساده است در زبان،‌ اما در تبیین، رو به هزارتوها دارد. تنها با عالم تکوین از تاریکی‌ها عبور می‌کند. خود شرح شرح است. نه تشریح اسباب و امور در صورت نوشتن. در باب وی نمی‌توان سخن به سهولت آورد. در تبیین یقین … وزانت واژه‌ها وثیقه ناگزیر است. سر یقین  را نمی‌توان تُنُک به زبان آورد،  این درس ادریس کبیر شمس تبریزی در برنوشته‌های باران‌خیز او است.

زیان حیات‌کش همسان سرودن‌ها و همگونگی کلام معاصر در لقب شعر،‌ به مشابه‌سازی زبان  منجر شده است، یا زبان‌ فاخر و آرکائیک،‌ یا زبان تنبل به‌ظاهر ساده.  هر دو وجه با واژه چگونه گفت معاصر همراهی نمی‌کنند. یکی به شعر خطابه می‌لولد، یکی به پیش شعری که حرف محض است و نه ساده! مراد ما سادگی فاهمه در زبان است، نه زبان ساده به تعبیر گفتن رسانه. راه شعر حکمت،‌ این سر یقین،‌ تولد  در زبان  فاهمه است. نه پرده‌نشینی زبان،‌ نه پریشانی آن.

ما مردم تنبلی هستیم  در اندیشیدن و در تولید اندیشه،‌ اما بسیار چالاکیم در تغذیه از خلاقیت  و فکر دیگرانِ دور. چرا …! هر چه هست چون افقی تازه را نشانمان می‌دهند، ‌از هراس اینکه پیرو پندار خود شویم، همه اعتبار تاریخی این راه  نو را انکار  می‌کنیم. لذت انکار، سنگر بردگان فکری است. خودزنی فرهنگی شعف کشف را از ما گرفته است. از جمله  در همین جهان شعر!

انسان خلاق، دانا و جسور ،‌ به هر داشته و عاریه و قرضی بسنده ‌نمی‌کند.

آن انسان کامل…همواره

مهیای عبور از شرایط  موجود است. درجا زدن به نومیدی منجر می‌شود. انسان از بی‌نهایت  نور و عطر می‌تواند  به بی‌نهایت  تعفن و تاریکی برسد، و به عکس!

دهه‌هاست  که ثقل و بار و سنگینی تقلید و تکرار و دور خود چرخیدن خیلی‌هارا خفه کرده است. صد شب‌ شعر ، صد شاعر شعر می‌خوانند  به مثال، ‌صد دفتر شعر، ‌هر صد شاعر را می‌شناسی، ‌می‌بینی، ‌می‌خوانی، و در نهایت همه این‌ها عین یکدیگرند. وای بر کثرت مشابه و شباهت در کثرت.

در همین بحران،‌ بودند عزیرانی که راه برون‌رفت را در یورش به زبان یافته بودند. از وحشت  نرسیدن به شعر،‌ جامه شعر مرده را کفن برگزیدند. پوسیده و پیر … نخ نخ  به باد هوا …! رسیدن به مینوچهرگی نیت درستی بود که به چهره‌سازی موقت و پرقیل و قال گذرا بدل شد. هر نوآوری که نجات‌بخش نیست. خودکشی نوعی شالوده‌شکنی است اما قابل قبول عقل نیست. خود را زیر چرخ هواپیما انداختن نوآوری است.  اما شاید یک دیوانه برای این انتحاری کف بزند و  بالا بیارود،‌ و آن دیوانه خود همان انتحاری است. ربطی به نوآوری ندارد. حمله به زبان و مثله کردن آن به‌ از این کردار نیست. در نقطه مقابل: گرته‌برداری در ایام تمرین  و طرح کاد، عیب نیست، اما عادت به این  نقاب،‌ مرگ نوآوری است، مرگ کشف است.

مهدی اخوان ثالث یکی از شاعران متفاوت و کم‌نظیر  قرن اخیر ماست در زبان پارسی. به یاد آورید که بر او  و شعر ناب او چه رفت؟  دهه چهل و پنجاه  همه نسل‌های جوانتر  می‌خواستند به مقام پیام‌آوری ایشان برسند. گرته‌برداری  خیل مقلدان حتی ناخواسته فرصت کشف رسیدن  به رویاهای  ناب را از خود شاعر  خلاق مورد نظر می‌گیرد . حتی آن مرجع را به ویلِ واژه صرف رها می‌کند تا خود باز هم تکرار خود شود.

لذت شنیدن صدای کف زدن دیگران  و عادت به ثنای  دیگران، میل به استمرار هوس محض است. عین ویرانی است. می‌توان از اخوان ثالث به رگه‌های روشنی از شعر حکمت رسید. بی‌بهره نبوده این خراسانی خوابگزار واژه. مسافر اقلیم شعر حکمت بوده است. اما کارنامه ذهنی و پرونده  خلاقه ایشان یکسره سنگین از عیش قصه و تعیش قصه‌گویی است. پدیده‌ای سنتی که  سحر حکمت را نابود می‌کند. بی‌حکمت  نیست این پیر به خویش اندر، نماینده توانای سنت خطبه‌خوانی فاخر خراسانی است. پیش‌گویی که قلدری زبان خراسان به وی اجازه نداد درنگی طولانی  در حضور شعر حکمت داشته باشد. او قصه‌نویس مرام قلندری بوده است،  پرگلایه، معترض،‌ و مهیای روشن کردن فانوس خانه خیام و نه دهری‌گری بدگمانی‌ها.

تقدیرگرایی و درافتادن به دامن درد و لفاظی و آرایه‌های کلامی،  طعم و طمع‌ هارمونی و ولنگی وزن، شعر  حکمت  را به حبس خاموش‌ می‌کند . اخوان بزرگ، بی‌گاه به مرز شعر حکمت  دست می‌یافت، اما پا سفت نمی‌کرد:

بر لب جو بوته‌های بارهنگ و پونه و ختمی

خوابشان برده است

با تن بی خویشتن گویی در رویا

می‌بردشان آب،‌ شاید نیز

آبشان برده است…

 ما پی کشف  آن سر این سلوکیم. سر یقین  را به  غم  قصه و قصه غم چه کار!؟

 طایفه پند واندرز و نصیحت و گزارش و قصه و … «شعر پارسی» را ذره ذره جویده و پس داده است تا جایی که معجزه شعر حکمت حاضر نیست  به این زباله‌دانی تاریخی (شبه شعر) نزدیک شود.  بیشترینه شاعران حتی نامدار ما سراسر عمر متوجه روح و رویای شعر حکمت نشده‌اند.

باری… حیفم می‌آید در رجوع  به درایت شعر اخوان، نمونه نادری از شعر حکمت را در کارنامه این شاعر بزرگ  نیاورم. مرموز بی‌نظیری که در دفتر  «از این اوستا»  آمده است. کشف آنات حکمتانه:‌

 با تو دیشب تا کجا رفتم

تا خدا… و آن سویی صحرای خدا رفتم

من نمی‌گویم ملائک  بال در بالم شنا کردند

 من نمی‌گویم ….

منبع ایسنا