همان‌طور که لوسوردو نشان می‌دهد، لیبرالیسم نه آزادی (منفی یا مثبت) افراد بلکه دفاع ایدئولوژیکی از اصحاب قدرت است تا جایگاه آنها را توجیه کند.

دومینیکو لوسوردو فیلسوف ایتالیایی در 77 سالگی درگذشت/ منتقد لیبرالیسم

دومینیکو لوسوردو (2018-1941)، تاریخ‌نگار و فیلسوف ایتالیایی، مبارز کمونیست، محقق برجسته، نویسنده پرکار و در یک کلام آنچه ما «یک ذهن بزرگ» می‌نامیم به دلیل یک تومور مغزی از دنیا رفت. بیماری به‌سرعت او را از ما گرفت. یک مریضی مسخره مغز او را از کار انداخت، مغزی که هرگز از کار بازنمی‌ایستاد و نه‌تنها سخاوتمند که دقیق بود، یک ماشین جنگی واقعی.

لوسوردو به طرزی تقریبا دیوانه‌وار همواره آماده کار و فعالیت بود، چه نوشتن یک مقاله باشد، چه انجام یک پروژه تحقیقی یا ایراد یک سخنرانی. با یک کیف کوچک سوار قطار می‌شد و در سرتاسر اروپا و جهان سفر می‌کرد تا نظراتش را به گوش مخاطبانش برساند. معدود کشورهایی هستند که لوسوردو برای کنفرانس و سخنرانی و رونمایی از کتاب‌هایش به آنها دعوت نشده باشد. و انبوهی از این کتاب‌ها هست. لوسوردو به‌واقع آدمی بود با علایق بسیار زیاد، از فلسفه تا آموزه‌های سیاسی، با فضل و دانشی بی‌حدوحصر که قادر بود حیطه‌های مختلفی را دربر بگیرد.
لوسوردو با بسیاری از همکارانش فرق داشت، و در آثارش ارزش زیادی برای تاریخ قائل بود، از جمله جنبه‌های زندگی‌نامه‌ای چهره‌هایی که به آنها می‌پرداخت. او به خوبی می‌دانست که ایده‌ها از آسمان نمی‌آیند. همواره به پشت‌سر می‌نگریست و در جستجوی شاکله ساختاری ایده‌ها و بستر ایدئولوژیکی‌شان بود. او که یک ماتریالیست تاریخی اصیل بود می‌خواست پیوند بین اقتصاد و ایدئولوژی، بین منافع اجتماعی و مباحث فرهنگی، را روشن کند. یک مارکسیست معتقد بود، هم به لحاظ آرمان‌های سیاسی‌اش و هم به لحاظ روش‌شناسی کارش. بر این باور بود که بدون تمرکز بر این پیوندها و نگریستن به پشت‌صحنه ایده‌های سیاسی نمی‌توان به درک درستی از آنها رسید.
یکی از سنگ‌بناهای تفکر لوسوردو امپریالیسم‌ستیزی او بود. می‌کوشید به مقوله نظری «امپریالیسم» و مقوله مرتبط با آن «استعمار» جایگاه واقعی‌اش را در تحلیل ژئوپلیتیکی بدهد. موضع جنجالی او درباره استالین نیز جالب توجه است. لوسوردو نه طرفدار بی‌منطق بلکه ستایشگر انتقادی استالین بود و او را جلودار پیکار جهانی علیه فاشیسم نازی‌ها می‌دانست. دغدغه سال‌های اخیر او چین بود و به یکی از تحلیل‌گران متخصص ایدئولوژی حزب کمونیست چین بدل شد. ولی تا پایان عمرش یک مبارز و جنگجو باقی ماند.
لوسوردو مدت‌ها استاد تاریخ فلسفه در دانشگاه اوربینو بود و سمت‌های تحقیقی بسیاری در سطح بین‌المللی داشت به‌خصوص در مطالعات هگل، مارکس و انگلس. کتاب‌شناسی گسترده او شامل آثاری است همچون «هایدگر و ایدئولوژی جنگ: اجتماع، مرگ و غرب» (2001) که شاید جذاب‌ترین کتاب او باشد؛ «جنگ و انقلاب: بازاندیشی در قرن بیستم» (2015) که اثر نظری مهمی است در ستیز با تجدیدنظرطلبی تاریخی؛ «نیچه: اریستوکرات شورشی» (که ترجمه انگلیسی آن به زودی منتشر می‌شود)، «لیبرالیسم: یک ضدتاریخ» (2011) که به سویه‌های تاریک شبه‌دموکراسی لیبرالی می‌پردازد؛ «نبرد طبقاتی: یک تاریخ فلسفی و سیاسی» (2016) که به درگیری بین ستمدیدگان و ستمگران می‌پردازد؛ و آثاری دیگر.
شاید مشهورترین اثر لوسوردو «لیبرالیسم: یک ضدتاریخ» است. موضوع این کتاب نه تفکر ناب و انتزاعی لیبرال بلکه لیبرالیسم، جنبش لیبرال و نیز جامعه لیبرال است در واقعیت ملموس و انضمامی. این کار مستلزم بررسی تحولات مفهومی و در ضمن پیش از هر چیز آن دسته مناسبات سیاسی و اجتماعی است که لیبرالیسم در آنها متبلور شده، همچنین پیوندهای کم‌وبیش متناقضی که بین این دو بعد از واقعیت اجتماعی برقرار و تثبیت شده است. کتاب تحلیل مستدل لوسوردو است از این پرسش که «لیبرالیسم چیست»، آن‌هم از منظر سیر تطور تاریخی آن و اینکه ما چه کسی را لیبرال قلمداد می‌کنیم. در این بررسی تاریخی، فیلسوف ایتالیایی معتقد است لیبرالیسم، به‌منزله یک ایدئولوژی و موضع فلسفی، از همان آغاز به خط‌مشی‌های بی‌اندازه غیرلیبرال گره خورده است: برده‌داری، استعمار، قتل‌عام، نژاد‌پرستی و فخرفروشی. لوسوردو نشان می‌دهد دیدگاه‌های فلسفی لیبرال‌های سنتی فاصله زیادی با روال‌های سیاسی آنها دارد. چیزی که از آنها یک کل می‌سازد، بیش از همه تمایلشان به اجرای اشکال متنوع سرکوب است. لوسوردو با روایت یک تاریخ فکری، از قرن هجدهم تا بیستم، تفکر نویسندگان مطرح لیبرالیسم را بررسی و تناقضات درونی موضع فکری خاصی را آشکار می‌کند که تأثیر زیادی بر سیاست امروز داشته است، تفکر کسانی همچون لاک، برک، توکویل، کنستان، و سی‌یز. او در بین نیروهای غالب لیبرالیسم، جریان‌های متقابلی را تشخیص می‌دهد که موضع رادیکال‌تری داشتند و با تأسیس نظم جهان مدرن اهمیت آنها کمرنگ‌تر شده است.
لوسوردو کتابش را با این نکته آغاز می‌کند که معمولا در پاسخ به سوال «لیبرالیسم چیست» بی‌معطلی می‌گویند لیبرالیسم همواره سنتی
فلسفی- سیاسی بوده که دغدغه اصلی‌اش آزادی فرد است. ولی سپیده‌دم لیبرالیسم در اروپا و آمریکا، که به بهترین وجه در نوشته‌های لاک، گروتیوس، فرانکلین و اسمیت بیان می‌شود، همراه بوده با «فرایند سلب مالکیت نظام‌مند و قتل‌عام ایرلندی‌ها و سپس سرخ‌پوستان بومی آمریکا»، بگذریم از ظهور «برده‌داری و تجارت برده‌های سیاه‌پوست» (ص 20). این همزمانی که به خودی‌خود یک تناقض سیاسی- تاریخی است در ضمن تناقض‌های فلسفی ریشه‌داری به دنبال دارد. گروتیوس بدون کمترین پروایی از برده‌داری دفاع می‌کند ولی جان لاک سربسته به برده‌داری مشروعیت می‌دهد و در تأیید آن صراحت ندارد. (ص 26). هر دو متفکر را در تاریخ لیبرال قلمداد کرده‌اند ولی پیوند بین این دو ضعیف‌تر از آن است که در نگاه اول به نظر می‌رسد. و همان‌طور که تحلیل دقیق لوسوردو نشان می‌دهد برده‌داری با پیروزی انقلاب‌های لیبرال به اوج خود رسید.
یک مضمون واحد در سرتاسر کتاب به چشم می‌خورد. هر فصل به یک برهه تاریخی می‌پردازد (مثلا انقلاب فرانسه، انقلاب شکوهمند 1688، انقلاب هائیتی) و تناقض‌های میان چند عنصر را برجسته می‌کند: فلسفه، روال‌های سیاسی و متفکران مهم آن دوره. لوسوردو سپس فلسفه لیبرالیسم و عمل سیاسی آن را کنار ایده‌های برخی از متفکران لیبرال می‌گذارد و به این نتیجه می‌رسد که آنچه در میان همه این متفکران مشترک است اغلب حمایت از سرکوب و ستم است نه آزادی شخصی. مثلا، آیزیا برلین از دوگانه آزادی مثبت و منفی سخن می‌گوید. تردیدی نیست که برده‌ها و قربانیان قتل‌عام قادر به اِعمال آزادی مثبت نیستند. عجیب آنکه حتی مدافعان آزادی منفی اغلب خود به دلیل قوانین جبارانه‌شان قادر به اعمال آن نیستند. برای مثال، یکی از مضمون‌های مشترک سنت لیبرال اصلاح نژادی بود، یعنی این فکر لیبرال که آمیزش با ستمدیدگان به اختلاط نژاد برتر با نژاد پست‌تر می‌انجامد. بنجامین فرانکلین به یک دکتر می‌گوید: «نصف جان‌هایی که نجات می‌دهی ارزش زیستن ندارند و بی‌مصرف‌اند؛ و تقریبا نصف دیگر را هم نباید نجات داد چون مضرند». او در ادامه دکتر را به دلیل اعلام جنگ با «مشیت الاهی» تقبیح می‌کند. (ص 115). نتیجه چنین دیدگاه‌های ترسناکی این است که اعضایی از طبقات بالاتر که مایلند با «بی‌مصرف‌ها» یا «مضرها» ازدواج کنند با معیارهای طبقه خود از اعمال آزادی منفی محروم می‌شوند. این رهیافت تعیین‌کننده نحوه برخورد قانونی برده‌داران با برده‌ها یا خدمتکارها بود، حتی وقتی یک برده‌دار می‌خواست با «دارایی‌اش» متفاوت از نص قانون برخورد کند (مثلا برده‌دارانی که مانع از سوادآموزی برده‌هایشان می‌شدند). اگر طبق معیار لیبرالی برده «دارایی» محسوب می‌شود مطمئنا این قضیه تخطی از آزادی منفی است. همان‌طور که لوسوردو نشان می‌دهد، لیبرالیسم نه آزادی (منفی یا مثبت) افراد بلکه دفاع ایدئولوژیکی از اصحاب قدرت است تا جایگاه آنها را توجیه کند.
منابع:
www.versobooks.com
marxandphilosophy.org.uk

همان‌طور که لوسوردو نشان می‌دهد، لیبرالیسم نه آزادی (منفی یا مثبت) افراد بلکه دفاع ایدئولوژیکی از اصحاب قدرت است تا جایگاه آنها را توجیه کند.