نزديك به 15 سال از آن روزها مي‌گذرد و من هنوز «خرچنگهاي مردابي» را زير لب زمزمه مي‌كنم و نگران حال آن «درخت و خشك و بي‌برگ» هستم.

خاطره یکی از مخاطبان «تیتر هنر» درباره حبیب و آهنگ‌هایش

هفت هنر؛ رضا شیرازی یکی از مخاطبان سایت، به ذکر خاطره‌ای از حبیب پرداخته است که در ادامه می‌خوانیم:

فکر می‌کنم اواخر دهه 70 یا اوایل دهه 80 بود که اولین بار صدای حبیب را شنیدم. آن زمان سالهای آخر دبستان را می‌گذراندم و خیلی درباره موسیقی چیزی نمی‌دانستم. آن سالها پدرم یک پیکان تاکسی داشت که خوشبختانه دستگاه پخش خوبی رویش سوار بود. یک ضبط صوت کاست خور مدل بالا و دو پخش در عقب ماشین که نشستن در پیکان را برای هر کسی خاطره‌انگیز می‌کرد.

پدر هروقت در ماشین می‌نشست آهنگ گوش می‌داد. خودم با بسیاری از خوانندگان در آن پیکان تاکسی آشنا شدم. یک روز پدرم کاستی را از کسی گرفته بود که تا به حال صدایش را نشنیده بودم. آهنگی زیبا با شعری زیباتر که وقتی با صدای حزن‌انگیز خواننده ترکیب می‌شد فضایی جادویی می‌ساخت:« به شب نشینی خرچنگ‌های مردابی، چگونه رقص کند ماهی زلال پرست» و یا « یه درخت خشک و بی‌برگ میون کویر داغ، توی ته مونده ذهنش نقش پررنگه…»

خواننده را نه من می‌شناختم نه پدر؛ آن روزها، مثل الان اینترنتی وجود نداشت که بتوان با یک جست‌وجوی ساده جواب هر سوالی را پیدا کرد. روی نوار کاست فقط یک نام «حبیب» نوشته شده بود و چون کاست را از کسی به نام «حبیب» گرفته بودیم، فکر می‌کردیم آن شخص نام خودش را روی کاست نوشته تا گم نشود. چون آن زمان داشتن یک نوارکاست از آلبوم جدید یک خواننده، حکم یک ارزش افزوده را داشت.

چندین ماه با تک تک آهنگ‌ها و ترانه‌های آن کاست زندگی کردم و به نوعی آن آهنگ‌ها دروازه ورود من به دنیای شعر و موسیقی بودند. در آخر وقتی پدر یکی از روی آن کاست زد و کاست را صاحبش برگرداند، تازه آن موقع فهمیدم نام خواننده «حبیب»‌ است. نزدیک به 15 سال از آن روزها می‌گذرد و من هنوز «خرچنگهای مردابی» را زیر لب زمزمه می‌کنم و نگران حال آن «درخت و خشک و بی‌برگ» هستم.

نزديك به 15 سال از آن روزها مي‌گذرد و من هنوز «خرچنگهاي مردابي» را زير لب زمزمه مي‌كنم و نگران حال آن «درخت و خشك و بي‌برگ» هستم.