بخشی خواندنی از کتاب «سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار»، مصطفی مستور درباره بچه‌‌دار شدن

موضوع بچه از آن چیزهایی بود که قبل از ازدواج من و پری بارها درباره اش حرف زده بودیم. قرار بود ازدواج کنیم اما بدون بچه. به او گفته بودم بچه نمیخواهم چون از داشتنش وحشت دارم. از اینکه موجودی را از جایی که نمیدانم کجاست پرت کنم به زندگی اما سرنوشت خودش و نسلی که احتمالاً تا صدها سال بعد از او ادامه پیدا خواهد کرد، ربطی به من نداشته باشد، می ترسیدم. هنوز هم می ترسم. شاید فکر احمقانه ای باشد اما خودم را مسئول همه ی مصائبی می دانم که ممکن است بعدها بر سر موجودی بیاید که من، و تنها من، به هر دلیل تصمیم گرفته بودم به دنیا بیاید. بارها به این فکر کرده بودم که اگر بچه ی من ناقص الخلقه متولد شود، چه کسی، واقعا چه کسی مقصر است!؟